سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

به نام یکتا افریننده ی جهان.دوستان و عزیزان من سلام . خوشحالم که بازهم میتونم در جمع دلنشین وبلاگ نویسان باشم.ومهمتر اینکه بازهم برگشتم به دنیای آدمک ها در سیستم پارسی بلاگ که توسط دوستان خوبم مدیریت میشه. لازم میدونم چند جمله ی کوتاه از گذشته این وبلاگ (آدمک ها) با شما دوستان سخن گویم.
وبلاگ ادمک ها که برای من همچون وبلاگهای قدیم خوددنیایی از خاطرات تلخ و شیرینست تغریبا با شروع بکار رسمی سیستم پارسی بلاگ راه اندازی شد و با کارها و نوشته هایی که در خود دید خیلی زود(در زمان خود)در بین وبلاگهای مختلف موجود در این سیستم حرفهای فراوانی برای گفتن بوجود اورد.
از افتخارات این وبلاگ دو مثال میشه زد.اوردن رتبه ی بالا در داشتن تعداد نظرات و مهمتر باعث شدن رجوع بسیاری از دوستان به سیستم پارسی بلاگ در زمانهای مختلف.
این وبلاگ بار دیگر اماده شده که بازهم شاهد حظورهای پرشکوه و زیبای همگان باشد که بار دیگر در کنار نوشته های تلخ و شیرین دوستانی را گرد هم آورد که نمادی واقعی از دنیای مجازی را شکل دهد.این مهم جز با حظور شما خوبان و همچنین همکاری برخی دوستان رویایی بیش نخواهد بود.
دستان گرم و مهربانتان را در این فصل زمستانی به رسم دوستی میفشارم تا امیدی باشد برای شکل گرفتن دوستای های جاودانه .بیاموزیم . که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست اوست و قلبی است برای فهمیدن وی . یا حق...نویسنده :: علی:: سه‏شنبه 12 دی 1385:: ساعت 10:26 عصر


درست یکسال پیش در همین لحظه هایی که همچون همیشه در گذرست در یک فصل سرد زمستانی این مطلب ارائه شد که هیچوقت گمان نمیکردم روزگاری باعث تجدید صدها خاطرات از گذشته بشه.و چقدر خوبه همیشه بهانه هایی وجود داشته باشه برای برگشتن ذهن به عقب برای بهتر نتیجه گرفتن از راهی که پیش روست.و حال در این روزهای سرد و برفی ؛ گرم گرمم از حضور دلهای بهاری.بابهترین ارزوها...



علی ::: چهارشنبه 86/10/12::: ساعت 7:42 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

دیروز، با دو روز تاخیر به رسم هر سال،جشن چله هفته نامه چلچراغ برگزار شد.این مراسم صمیمی و پربرنامه که با استقبال نزدیک به سه هزار نفر روبه رو شده بود با نشاط و حواشی جالبی برگذار شد که تصمیم برنوشتن خلاصه یی از این مراسم گرفتم.بعد از خواندن قرآن و سرود جمهوری اسلامی، امیر مهدی ژوله ( نویسنده طنز ) اجرای این مراسم را بر عهده داشت و پس از اجرای قطعه زمستان توسط برزو ارجمند از او و خانواده هنرمندش تشکر کرد . ژوله گفت: « همان طور که می دانید خانواده ارجمند همگی هنرمند هستند . من چند وقت پیش فکر می کردم ارجمند ها چه کار هنری بوده که انجام نداده باشند؟ به این نتیجه رسیدم که آنها فقط اخبار نمی گویند. آن هم به این معنا نیست که نتوانند. فقط اهل دروغ گفتن نیستند! ! » بعد از گفتن این جمله سالن مملو از تشویق حاظرین شد.در بین حواشی قابل توجه این مراسم غیر سیاسی ؛ حرفها و مثال زدنهای امیر ژوله بود.به طوری که وقتی یکی از مدیران اجرایی این مراسم را برای به روی سن آمدن دعوت میکرد، عناوین شغلهای وی را ذکر کرد و با حالتی خاص اعلام کرد بجز ایشان تنها یکنفر در ایران وجود دارد که چندین شغل دارد که با خنده و تشویق حاظرین  روبه روشد و با خنده اعلام کرد گمان نمیکردم به شماها الهام شود که منظورم چه بوده.البته شخص دعوت شده به روی سن از این تشبیه استقبال نکرد.

گلچینی از تصاویر مراسم چله چلچراغ

برای خود من سوال شده بود که چرا اکثریت افرادی که به روی سن میروند حتمآ باید درد دلی از بی وفایی های سیاست داشته باشند.که این درد دلها تنها با هموار سازی مجری این مراسم میسر شده بود.قبل از رسیدن مهمان ویژه ی این مراسم بسیار بیاد ماندنی دعوت شده بود از حسین زمان خواننده یی که چند سالی ست فعالیتش محدود شده.گمان کنم حسین زمان پیش از ورود به مراسم ؛ پای کانالهای ماهواره یی اونوری ویا خواننده های سیاسی اونوری نشسته بود که دلش پر بود و هرچی دلش خواست خواند.(دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم)طی چند سال اخیر من ندیده و نشنیده بودم در کشورمون به این شکل در یک محفل بزرگ به این شکل ترانه های کاملآ خاص خوانده بشه که من یاد داریوش اقبالی بندازه.این خواننده در بین ترانه هاش هم یادی از دانشجویان در بند کرد و آروزی آزادی و رسیدن به حقوق واقعی برای مردم کرد.و بلاخره بعد از چند ساعت انتظار ، خاتمی به یاد دو سال پیش که در جشن شب چله چلچراغ که شب مردی با عبای شکلاتی نام گرفت در این مراسم حاضر شد.که سالن میلاد که مملو از حاظرین بود را باورود خود منفجر کرد. فاطمه معتمد آریا از سیدمحمد خاتمی دعوت کرد روی سن بیاید و به مناسبت یلدا برای جوانان نسل سومی فال حافظ بگیرد و وقتی سیدمحمد بالارفت، بسیاری از حاظرین با خواندن ترانه ی یار دبستانی من از وی استقبال کردند.

گلچینی از تصاویر مراسم چلچراغ 
معتمد آریا از آشنایی اش با خاتمی گفت: «من آقای خاتمی را از زمانی که در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی فعالیت می کردند می شناسم و همان وقت هم نکته جالب برایم این بود که ایشان تمام بازیگران را با اسم و فامیل می شنا ختند و من همیشه به این نکته که ایشان اسم و فامیل من را می دانند دلخوش بودم.» خاتمی با ذکر یاعلی کتاب حافظ را برداشت و گفت: «ان شاءالله خودش یاری کند و فالی که با حال این جمع سازگار است بیاید.» وقتی دیوان را گشود لبخندی زد و گفت: «به به، عجب فالی، دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله روی تو بود». بعد از خواندن شعر حافظ، فاطمه معتمد آریا چند سوال را با محور جوانان و خاتمی مطرح کرد اما سیدمحمد خاتمی هر بار با جملات کوتاهی پاسخ داد.بنظرم رسید دکتر خاتمی بعد از ورودش به سالن از چیزی ناراحت شده.شاید حرفهای خاص حسین زمان به دل خاتمی ننشسته بود. او در پاسخ به این سوال که چه طور رابطه جوانان با شما آن قدر محکم است، گفت: «نمی دانم. فقط من جوانان را دوست دارم.» گرچه مراسم چلچراغ از ساعت 4 شروع شده بود و خاتمی در دقایق آخر حضور پیدا کرد اما حضور او آن چنان مراسم را تحت تاثیر قرار داد که معتمدآریا گفت: «من واقعاً به شما حسودی می کنم. چون این شور و شوقی که برای حضور شما در مجلس به وجود آمد برای حضور هیچ یک از هنرمندان وجود نداشت.» میهمانان دیگری هم در این جشن حضور داشتند.دیروز هم به رسم هر سال نشان هایی از سوی چلچراغ و به انتخاب خوانندگان این مجله به هنرمندان تعلق گرفت. اولین نشان چلچراغی ها به شهید بروجردی تعلق گرفت که پسرش به نیابت از طرف او نشان جسارت چلچراغ را دریافت کرد. نشان افتخار ملی از سوی چلچراغی ها به اعضای تیم والیبال تعلق گرفت که سه تن از آنها با تورها و توپ های والیبال شان روی سن حاضر شدند. بهاره رهنما و فرزاد حسنی پس از شوخی های فراوان نشان خلاقیت ادبی را به هوشنگ مرادی کرمانی تقدیم کردند. عادل فردوسی پور نشان محبوبیت نسل سوم را از دست هانیه توسلی برای انتقاداتش دریافت کرد.نشان دیگر نصیب محسن نامجو خواننده جوان وپرطرفدار این روزها شد. پرویز پرستویی نشان خلاقیت هنری در عرصه بین المللی را دریافت کرد گرچه نمایش فیلم به نام پدر در کیش به او اجازه حضور نداده بود و نشان چلچراغی اش را دخترش سمیرا پرستویی از دست پگاه آهنگرانی دریافت کرد. بهزاد فراهانی هم به نیابت از چلچراغی ها نشان محبوبیت نسل سوم را به دخترش گلشیفته تقدیم کرد . پوران شریعت رضوی نشان یک عمر افتخار را از دستان عموزاده خلیلی و با حضور همسر امین پور دریافت کرد. البته صندلی های سالن میلاد پر از میهمانانی بود که روی سن نیامدند مثل محمدرضا خاتمی، زهرا اشراقی، محمد علی ابطحی، نیکی کریمی، مهدی کرم پور، سیروس الوند، سروش صحت، شقایق دهقان، محراب قاسم خانی ، باران کوثری ،حبیب رضایی و ...

گلچینی از تصاویر مراسم چلچراغ



علی ::: دوشنبه 86/10/3::: ساعت 6:56 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

هیچ چیزی هیجان‌انگیزتر از شنیدن یک داستان مورمور‌‌کننده ارواح نیست به ویژه وقتی آن داستان واقعی باشد. داستان‌های واقعی زیادی وجود دارند که به خوبی نشان می‌دهند پدیده تسخیر شدن توسط ارواح به واقع چگونه است.قصد دارم برخی از این داستان‌ها را که از سوی افراد حقیقی بازگو شده را بصورت خلاصه وصف کنم.در این بین بعضی از آنها تجاربی کاملا مثبت و خوشایند هستند و برخی به راستی وحشت‌انگیز می‌باشند و البته برخی از آنها کاملا تخیلی به نظر می‌رسند.اما به راستی چقدر بر عالم عجیب ارواح شناخت داریم.و چرا انسان با وجود اینکه بر داشتن روحی که متعلق بر اوست در جسمش ایمان دارد اما با این حقیقت اللهی تا به امروز نتوانسته اند ارتباط بدون استرس و واهمه یی برقرار کند؟
بچه روح زیر تخت
چهار سالم بود. در آن زمان در یک خانه ویلایی قدیمی در حومه یک شهری زندگی می‌کردیم و در همان وقت بود که برای اولین و آخرین بار یک روح یا چیزی شبیه به آن را دیدم. اتفاقی که تا آخر عمرم آن را فراموش نخواهم کرد. آن وقت‌ها من و برادرم روی یک تخت دو طبقه می‌خوابیدیم. برادرکوچک‌ترم روی تخت بالایی می‌خوابید و من هم روی تخت پایین. اتاق ما کوچک بود به همین خاطر بیشتر اسباب بازی‌هایمان را زیر تخت می‌گذاشتیم. هر وقت می‌خواستم بازی کنم از روی تخت سرم را خم می‌کردم و از بین دیوار و تخت گردن می‌کشیدم و اسباب‌بازی‌ام را برمی‌داشتم. من عاشق این عادتم بودم.یک شب دیر وقت بود. برادرم و بقیه اعضای خانواده خواب بودند ولی من خوابم نمی‌برد. هر کاری می‌کردم نمی‌توانستم بخوابم یادم می‌آید از پنجره به ماه نگاه می‌کردم و آه می‌کشیدم که چرا خوابم نمی‌برد. یک دفعه فکری به ذهنم رسید. دیگر حوصله‌ام سررفته بود به همین خاطر تصمیم گرفتم یک اسباب‌بازی بردارم و کمی با آن سرم را گرم کنم. طبق عادت همیشه سرم را بین تخت و دیوار فرو کردم و به زیر تخت سرک کشیدم ولی چیزی دیدم که در عمرم ندیده بودم...یک موجود سبزرنگ درست شبیه به یک بچه جن سبز با چشمان درشت و گرد درست شبیه به چشم آدمیزاد زیر تخت من نشسته بود و با اسباب‌بازی من بازی می‌کرد. کاملا معلوم بود از اسباب‌بازی‌های من خوشش آمده است. می‌خندید و از دیدن یک عروسک تازه و زیبا فریاد شادی می‌کشید. درست مثل بچه‌های کوچک که از دیدن یک اسباب‌بازی سر و صدا به راه می‌اندازند. صدای اسباب‌بازی‌ها هم می‌آمد. همان صدای عادی همیشگی‌شان. یادم نیست آن بچه سبزرنگ چه پوشیده بود ولی مطمئنم چیزی به تن داشت. تقریبا سی سانت از صورت من فاصله داشت و از دیدن سر من خیلی تعجب کرده بود ولی اصلا نمی‌ترسید. انگار خیلی خوشش آمده بود و کنجکاو شده بود. چون اسباب‌بازی را به کناری انداخت و به سمت من آمد. یادم می‌آید که با دهانی که از خوشحالی تا بناگوشش باز شده بود و آن چشمهای گشاد به من نزدیک شد و معلوم است که من وحشت کردم. تمام این اتفاقات در مدت زمان دو سه ثانیه رخ داد.دقیقا به خاطر دارم که آنقدر ترسیده بودم که نتوانستم زود سرم را از لای تخت و دیوار بالا بکشم. بقیه آن شب روی تختم چمباتمه زدم. می‌ترسیدم حتی از تخت پایین بروم.فکر می‌کردم الان است که دستش را از زیر تخت بیرون بیاورد و مرا بگیرد چون چیزی را که نباید ببینم دیده بودم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد و بالاخره دو ساعت بعد خوابم برد. موضوع عجیب این بود که قبل و بعد از این‌که زیر تخت را نگاه کردم هیچ صدایی نمی‌شنیدم. همه جا کاملا ساکت بود. ولی وقتی زیر تخت و آن بچه را دیدم تمام صداهایی که او ایجاد می‌کرد را می‌شنیدم. قسم می‌خورم که این اتفاق برای من افتاد. آن خواب نبود، واقعیت داشت...

 ارواح خـانه ی خـاله در ادامه مطلب...

علی ::: چهارشنبه 86/9/14::: ساعت 1:23 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

امروزه تغییرات در بی اهمیت ترین موارد نیز میتواند باعث ایجاد انگیزه یی مجدد برای افراد باشد.با توجه به دیدگاه شخصی من انسان کارهای پیرامون خودرا از سر وظایفی یی که حس درونی کننده ی کار به آن موجودیت ارزشی را دارا باشد انجام میدهد یا از سر اجباری القاء شده میباشد که در هردوی این موارد اگر انگیزه وجود نداشته باشد مطمئنن آن امر به خوبی به پایان نخواهد رسید.لذا در تمامی مثالهای زندگانی انگیزه حرف اول را میزند که البته در مثالهایی دیگر برخی افراد انگیزه را به امید نیز تشبیه میکنند.
در این بین پرداختن به وجود انگیزه یی که اگر وجود نداشته باشد انسانی را حیاتی نیست در بین مواردی بسیار؛ در اهمیت و ایجاد آن کوتاهی میشود.یکی از این موراد میتواند انگیزه در بین نویسندگان وبلاگها باشد.وبلاگی که پدیده ی ست جا افتاده که برای بسیاری از کاربران امری روزمره میباشد امری پراز احساس ها،دوستی ها،تلخی ها و محتواهای فراوانی که میتوانند دنیایی از شگفتی هارا خلق کنند.وقتی صحبت ازانگیزه یی که باعث  ارزش آفرینی برای مخاطب های مختلف میشود ، صدای آه کشیدن خیلی ها را میشنویم . آهی پر از حسرت و غصه !!!! ولی چرا ؟
یاد سخن دوستی می افتم:"شما ها مانکن های وبلاگی هستید " حرف جالبی بود . درست هم هست.  مخاطب به طوری خاص ما را میبیند و این نویسنده وبلاگ است که با مخاطب، مستقیم در ارتباط است.اگر قبول کنید که چهره گویا و عاملی مهم ، نویسندگان وبلاگها هستند ، تصدیق خواهید کرد که بخش اعظم مسئولیت " ارزش آفرینی برای مخاطبین مختلف اینترنتی " بر دوش نویسندگان وبلاگ هاست.که بایست دست به ارزش آفرینی بزنند در حالی که خود چندان احساس ارزشمند بودن در سیستمهای مربوط به خود نمی کنند ."افرادی که احساس خوبی نسبت به خودشان دارند ، نتایج خوبی را به بار می آورند". تاثیر اینکه نویسندگان وبلاگها خود را در محیط  مورد استفاده ی خود فردی ارزشمند بیابند یا نه ،  بطور مستقیم در برخوردها و تعاملات مخاطبین و دیگر نویسندگان نمود پیدا خواهند کرد .پس در واقع کیفیت خدمات یک مجموعه سرویس دهنده به میزان رغبت و شور و اشتیاق کاربران(نویسندگان وبلاگ) گره خورده است . هر قدر کاربران با روحیه تر و شاداب تر باشند برخوردهای مثبت تری نیز با مخاطبین خود خواهند داشت و این موثرترین گام در راستای جذب و حفظ مخاطبین خواهد بود .دو عامل شکل دهنده رفتار انسان "انگیزه "  و "هدف "هستند به این معنی که رفتار انسان تحت تاثیر انگیزه های وی برای رسیدن به هدفی معین شکل می گیرد . به همین دلیل " انگیزش نویسندگان برای انجام وظایف دلخواه " و " همسو کردن اهداف آنها با اهداف مجموع سرویس دهنده " از اهمیت ویژه ای برخوردار است.ناپلئون می گوید : "اهمیت انگیزه های روانی تا اندازه ای است که سه چهارم پیروزی در صحنه نبرد را ،  روحیه افراد ، فراهم میکند ."اما متاسفانه  شاهد آنیم که در اثرات ضعفهای مدیریتی در مجموعه های سرویس دهنده نه تنها انگیزه ای در نویسندگان شکل نمی گیرد  بلکه خرده شور و اشتیاقشان نیز به مرور از بین رفته و نهایتآ ما به جای نویسندگانی با احساس تعلق خاطر به مخاطب خود ، نویسنده یی را خواهیم داشت که انگیزه شان از حضور در فعالیت های وبلاگی صرفا کسب درآمد است و دغدغه هیاهو دارند نه محتوای مفید....
همانطور که می دانید بزرگترین سرمایه هرمجموعه برای دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده اش داشتن نیروی انسانی متعهد و وفادار است. پس برای اینکه نویسنده بتواند دست به ارزش آفرینی بزند ابتدا بایست خود وی در محیط مربوطه اش احساس ارزشمند بودن بکند ، برای اینکه نویسنده یی قدرت تبدیل مخاطب معمولی به مخاطبی وفادار را داشته باشد در وهله اول خود او بایست به احساس تعلق خاطر و وفاداری به مجموعه اش دست یابد.خلاصه کلام اینکه نویسندگان وبلاگها جزء دارایی های سرویس دهنده هستند  نه هزینه های سرویس دهنده ؛پس می بایست در جهت حفظ این دارایی تلاشهای بیشتری کرد.درک درست  از نویسندگان و نیاز ها و خواست های آنها  اولین قدم در این راستا ست.خواستهایی که هرچند اندک سرویس دهنده هایی توانسته اند تا حدود قابل قبولی آنرا فراهم کنند اما این حدود نیز میتواند برای بسیاری نیز قابل قبول نباشد.امید به فراهم شدن محیطی مطلق از انگیزه برای متولد شدنی دیگر و احیاء شدن نویسندگان در وبلاگها... 



علی ::: یکشنبه 86/9/4::: ساعت 12:28 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سر جام بودم ازاون بالا داشتم مشتاقانه اون شهربازی بزرگ رانگاه می کردم یک هو ازهیجان تکانی خوردم واز آن بالا آرام آرام به پایین آمدم. من تکه خیلی کوچکی ازیک پازل خیلی بزرگ بودم که هنوز نتوانسته بودم آنرا کامل ببینم شهربازی ورودیهای متفاوتی داشت ومن هم چنان باحسرت به آن نگاه می کردم. یک لحظه برگشتم ودر جای خالی خودم در صفحه پازل یک نور پررنگ دیدم.

بهم گفت: میخوای بازی کنی جواب ندادم. گفت: قوانین بازی را می دانی سرم راتکان دادم.

گفت:اول اینکه درهرروشی که برای این بازی در نظر داشتی اول باید منو درنظر بگیری وگرنه نوری که جایت را گرفته کمرنگ می شه وراه برگشتُ ممکنه گم کنی یابه سختی پیدا کنی؛ دوم پایان این بازی باتونیست وبامنه ومن هروقت که صلاح بدونم این بازی راتموم می کنم.سوم: این بازی برگشت نداره باز مطمئن هستی؟جواب دادم بله ووارد شهر بازی بنام زندگی شدم.

نمی دونم چقدر ازراه رااومدم نمی دونم چقدر ترا در نظر داشتم نمی دونم نورم کمرنگ تر شده یانه خیلی چیزهاست که نمی دونم اما دیگه شهر بازی را دوست ندارم بااین حال می دونم من نمی تونم بازی را تموم کنم ومن ازاین بازی خسته ام خسته...



علی ::: چهارشنبه 86/8/30::: ساعت 12:48 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

(هر کسی حق آزادی عقیده و بیان دارد. این حق شامل آزادی در نگه داشتن عقاید بدون دخالت دیگران، آزادی در کسب ،گرفتن عقیده ، نشر اطلاعات و ایده‌ها از طریق هر رسانه‌ای بدون محدودیت مرزی است.)
آزادی از عوارض ذاتی عقیده است یعنی کسی را نمی‌توان پیدا کرد که معتقد به عقیده‌ای باشد و آن عقیده در جزم نفس خود آزاد نباشد به بیانی دیگر عقیده تحمیلی عقیده نیست بلکه معرفت نظری است که تنها در حد تصور باقی می‌ماند و به تصدیق نمی‌رسد و چنانکه کسی به اجبار و اکراه تصدیق کند اثر اجبار و اکراه جنبه اثباتی و اظهاری دارد و به هیچ وجه جنبه ثبوتی و نفسانی اجبار شونده را ثابت نمی‌کند که به آن عقیده اجباری، جزم و یقین داشته باشد به همین جهت در قرآن مجید خداوند بزرگ به صراحت می‌فرماید: <لا اکراه فی‌الدین> زیرا بعد از آن‌که معرفت نظری دین حاصل شد هرگز با اکراه و اجبار به جزم باطنی و یقین نفسانی نمی‌رسد بلکه انسان که خودش را در نفس خود می‌بیند بنا به میل و گرایش نفسانی به دین ایمان می‌آورد و در پذیرش نفسانی که انفعال نفس است از هیچ کس فرمان نمی‌گیرد بلکه درون انسان بنا به میل و محب نفسانی به سوی دین و دعوت دینی، چون عاشق پی معشوق و محبت پی محبوب حرکت می‌کند.
بنابراین ماده نوزده اعلامیه جهانی حقوق بشر در خصوص آزادی عقیده چیزی جز همان <لا اکراه فی‌الدین> نیست اما موضوع بیان و افاضه و تبلیغ معرفت نظری به تصدیق رسیده در جامعه دینی مسائل گوناگونی به همراه دارد.

اعتراض در مراسم سخنرانی ریس جمهور در دانشگاه علم و صنعت

آزادی بیان
حال با پذیرش این نکته که تصدیق دین و ایمان به مفاهیم آن هرگز اجباری نیست آیا بیان هر مفهوم و عقیده‌ای در جامعه دینی آزاد است؟ پاسخ به دو جهت منفی است: اول این‌که بنا به اعتبار الهی که از طریق پیامبر اسلام و اوصیای ایشان وارد شده است بیان و اظهار عقیده گمراه‌کننده بنا به معیار قرآن و سنت در جامعه دینی جایز نیست. 
دوم این‌که بنا به اعتبار اکثریت مردم مسلمان در جامعه اسلامی تبلیغ و توهین علیه دین اسلام و مقدسات آن مانند وجود شریف پیامبر اسلام(ص) هرگز جایز نیست بنابراین در جامعه مسلمانان حتی بنا به ماده 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر و اصل آزادی بیان (که تبلیغ علیه دین از دیدگاه آنان توهین محسوب نمی‌شود) تبلیغ علیه دین به هر روش و دلیلی و با استفاده از هر رسانه‌ای جایز نیست البته نقد و پرسش از مبانی فکری اسلام ناب هیچ اشکالی ندارد و چه بسا حقانیت تفکر منطقی و مستحکم اسلام به ویژه در مباحث فلسفه فقه امامیه با همین پرسشها و استفسارها آشکارتر و بارزتر می‌شود اما چنین گفتگوی منطقی غیر از پردازش منکرهای دینی است که تحت عنوان فیلم، تئاتر، مجله و سایر رسانه‌ها به خورد مردم به‌ویژه جوانان داده می‌شود.بی‌‌تردید اصل ممنوعیت در بیان و ادعا در قانومندی حقوقی غرب نیز پذیرفته شده است ولی مصداق آن این است که مثلا هیچ‌کس حق ندارد علیه هولوکاست چیزی بنویسد یا بگوید، اما مصداق آن در اسلام این است که هیچ‌کس حق ندارد با تبلیغات فاسد و گمراه‌کننده، مردم به‌ویژه جوانان را به هرزگی اخلاقی بکشاند. چرا آن مصداق قبول است و این مصداق قبول نیست، نکته‌ای است که طرفداران اعلامیه جهانی حقوق بشر در قانونمندی دینی باید به آن پاسخ دهند.



علی ::: یکشنبه 86/8/27::: ساعت 2:38 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

روزها گذشت و گنجشک به خدا هیچ چیز نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این طور می گفت" .می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و تنها قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت  نشست .

sahar

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ حرفی نزد و خدا شروع به صحبت کرد :" به من بگو از آنچه در سینه ات سنگینی میکند ." گنجشک گفت " لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم، کجای دنیا را گرفته بود ؟ و بغضی سنگین گلویش را گرفته بود . سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند.خدا گفت " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. و سپس تو از کمین مار خارج شدی  . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.خدا گفت " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.اشک در چشمان گنجشک نشسته بود . ناگهان چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.لحظه یی درنگ کنیم.! لانه ی ما چند بار واژگون شده؟!



علی ::: شنبه 86/7/21::: ساعت 7:15 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

ما مردمان سرزمین آریایی که در مرکز هستی سبز رنگ خویش هزاران سال شاهراه گذر مردمانی دیگر بوده ایم اینک در زمانه نفت و تروریسم همچنان سر برافراشته ایم.مردمانمان هنوز آرام بر روزگار گام مینهند.گاه با آوایی و گاه در خاموشی در ردیفی بلند ازخودروها در راه بندان برای هم داستان زندگی خویش و مردمانمان و دولتمان و نامردمیهای روزگار و گرانی و جوانان و فرار مغزها را بازگو میکنیم…
کسانی از ما با دستان تهی و کسانی با مغزهای انبا شته از اندیشه همچنان بامداد و شبانگاه برمیخیزیم و به رختخواب میرویم.با تمام تنگیهای روزگار ما هنوز قد برافراشته انارهای شب یلدا را دان میکنیم و ازآتشها میپریم.کار میکنیم و با اندیشه به اینده تاریخ میهن خویش را عاشقانه فرا میگیریم .میدانیم جهانیان ما را به مولویها و حافظ هامان و دیگر حماسه سازانمان می شناسند.اما ما در پس پرده هویت دیرین خویش فریاد میزنیم:کورش آسوده بخواب که ما در دورانی نو همچنان بیداریم!..صادق هدایت میگه: در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطة هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایه ام معرفی بکنم – سایه ای که روی دیوار خمیده ومثل این است که هر چه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد – برای اوست که می خواهم آزمایشی بکنم:ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم.آری.به راستی اگر خموشی را کنار میگذاریم باید با تمام وجود برای راست کردن قامت خود سخن بگوییم.تا به خوبی سایه ها و کج قامتی هارا اصلاح کنیم...نگذاریم سایه ها مارا اسیر خود کنند...


علی ::: پنج شنبه 86/7/5::: ساعت 5:33 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

تغییرات را تابه حال حس کرده اید؟گفت وگوی ما پیرامون سنت و جستجو در امکانات سنت جهت نوآوری است، چرا که به نظر می رسد امروزه نمی توان از این واقعیت غافل ماند که ما با امر جدیدی مواجه شده ایم که نام، نشان و ویژگی سنت را ندارد، امری است که خود را متفاوت از سنت تعریف کرده است. پیامدهای این امر تازه را که می توان به مدرن بودن یا امروزی بودن تعبیر کرد، در حوزه های گوناگون حیات فکری، اجتماعی و سیاسی می توان مشاهده کرد. حال در این زمینه بحث های زیادی می توان کرد، از این قبیل که آیا مدرنیته در تجربه غرب به یکباره از سنت گسسته و آن را به کنار گذاشته است یا نه؟ از این رو فکر می کنم پیش از پرداختن به پرسش هایی از این دست، نخست ببینیم مرادمان از سنت چیست؟ به عبارت دیگر سنت چه هست و چه نیست؟این مهم نیست که من در باب سنت چه می گویم و از آن چه چیزی مراد می کنم،  مهم این است که از ابتدای قرن بیستم که پرسش از مدرنیته مطرح شد، بحث در سنت هم پیش آمده است. به بیانی دیگر، سنت در مقابل مدرنیته قرار گرفته است. در این که مدرنیته سنت شکن است یا نه، بحث نمی کنیم اما مسئله تقابل سنت و مدرنیته وقتی پیش آمده و مطرح شده که در راه بسط تجدد دشواری پیدا شده است. این بحث به صورت منظم در آثار ماکس وبر عنوان شده است، اما در بیست، سی سال اخیر در طرح پست مدرنیته، بحث سنت با نوعی ایدئولوژی درآمیخته و در جهان توسعه نیافته و در حال توسعه این بحث صورت سیاسی و حزبی پیدا کرده است، چرا که مردم جهان توسعه نیافته آرزو دارند در جهت پیشرفت و ترقی پیش روند و متجدد شوند. در جهان سوم یک سودای فلج کننده وجود دارد و آن این است که می پندارند اگر هر مانع و رادع بیرونی بر طرف می شد،آنها اکنون در عرش ترقی سیر می کردند. بنابراین همواره فکر می کنند که چیزی آنها را در بیراهه های توسعه نیافتگی سرگردان کرده است. بنابراین می پرسیدند که چه چیزی مانع رسیدن آنها به پیشرفت و متجدد شدن است؟آیا اعتقادات ثابت نیز قابل رهاشدن هستند؟



علی ::: سه شنبه 86/6/27::: ساعت 3:0 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

یک توپ بسکتبال تو دست من تقریباً 19 دلار می ارزه.
یک توپ بسکتبال تو دست مایکل جردن تقریباً 33 میلیون دلار می ارزه.
بستگی داره تو دست کی باشه.
یک توپ بیس بال تو دست من شاید 6 دلار بی ارزه.
یک توپ بیس بال تو دست راجر کلمن 4.75 میلیون دلار می ارزه.
بستگی داره تو دست کی باشه.                                             
یک راکت تنیس تو دست من بدون استفاده است.
یک راکت تنیس تو دست آندره آقاسی میلیونها دلار می ارزه.
بستگی داره تو دست کی باشه.
یک کشوربا ملتش اگر دست یک غیرآگاه به امور مثل من بیوفته چی میشه؟!
وقتی دست دکترجان باشه چی میشه؟!


یک عصا تو دست من می تونه بی فایده باشه.
یک عصا تو دست موسی(ع) دریای بزرگ رو می شکافه.
بستگی داره تو دست کی باشه.
یک تیرکمون تو دست من یک اسباب بازی بچگانه است.
یک تیرکمون تو دست داوود(ع) یک اسلحه قدرتمنده.
بستگی داره تو دست کی باشه.
دوتا ماهی و پنج تیکه نون تو دست من دوتا ساندویچ ماهی میشه.
دوتا ماهی و پنج تیکه نون تو دستای عیسی(ع) هزاران نفر رو سیر میکنه.
بستگی داره تو دست کی باشه.
همونطور که می بینی، بستگی داره تو دست کی باشه.
پس دلواپسی ها، نگرانی ها، ترس ها، امیدها، رویاها، خانواده ها و نزدیکانت رو به دستان خدا بسپار چون.
بستگی داره تو دست کی باشه.
این پیام تو دستای توست.
باهش چی کار می کنی؟!
بستگی داره تو دستای کی باشه.
لبخند بزن،تا ایام خوبی داشته باشی!



علی ::: شنبه 86/6/24::: ساعت 12:0 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>