سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

باز هم سقوطی دلخراش ، هنوز غم  فاجعه ی سقوط  قبلی از دلمان بیرون نرفته که درد دلسوز دیگری  بر جانمان می نشیند. و این بار  آسمان ارومیه شاهد این فاجعه ی دردناک است. دور از زادگاه زیبایم هستم و اخبار موثقی  که اقوام و آشنایان به من می رسانند دلم را هر لحظه بیش از قبل در اندوه فرو می برد. اولین چیزی که به هر عقل سلیمی خطور می کند اینست : که چرا این پرواز با توجه به آن وضعیت آب و هوایی فرودگاه مقصد(ارومیه) توسط مسئولین لغو نشده؟!!! و با ریسک بالایی که داشته پرواز کرده!  یکشنبه هواپیمای بوئینگ 727 که 160 مسافر داشت  از تهران به مقصد ارومیه آماده ی پرواز می شود، اما با دو ساعت تاخیری که برای این پرواز به وجود می آید، تعدادی از مسافران پرواز را کنسل می کنند و با پرواز تهران- تبریز عازم ارومیه شوند.
بالاخره  پیرترین هواپیمای ناوگان هوایی  کشور بعد از حدود دو ساعت تاخیر پرواز می کند، در نزدیکی فرودگاه ارومیه، به دلیل بدی آب و هوا دیدش را از دست میدهد ، در اینجا خلبان حاذق  تصمیم به فرود اضطراری می گیرد ، تمام تلاش خلبان در آن لحظات این بوده که حداقل هواپیما را طوری به زمین برساند که دچار آتش سوزی و انفجار نشود. مسافران نجات یافته از این سانحه از تلاش بسیار خلبان و کادر پروازی می گفتند و اینکه آنها تمام تلاششان را برای رهایی از آن وضع کردند، که البته شدت وخامت آب و هوا همه ی این تلاش ها را ناکام گذاشت. عزیزان زیادی جان خودشان را در این فاجعه از دست دادند.حال کمی هم بپردازیم به این که چکار باید کرد؟! به راستی تا کی باید شاهد سقوط هواپیماهایمان باشیم؟!!! چرا با این همه مسئولان می گویند آمار سقوط کشور ما کم است!!! اینها با کدامین کشور و قاره به قیاس می پردازند که آمار سرنگونی هواپیماهایمان را کم می بینند؟ من که هر چقدر می کاوم ، هیچ قاره و کشور و شهر یا قریه ای  نمی یابم که این قدر سقوط هواپیما و کشته شدن مردمش را تجربه کرده باشد.
این بوئینگ 727 یک بار هم در فرودگاه شیراز به علت باز نشدن چرخهایش با دماغه بر زمین فرود آمده، و جزو پیرترین هواپیماهای کشور بوده، آیا حتما باید پرونده ی این هواپیمای علیل و ناقص اینطور بسته میشد تا از رده خارج شود!
در آمریکا و اروپا که مدتها هم خبر اول صدا و سیمای عزیزمان!!! بود، پروازها به خاطر بدی آب و هوا لغو شد، اما چرا در چنین شرایطی  به این هواپیمایی که نقص فنی هم داشته، اجازه ی پرواز داده شد؟!
می گویند شهر در ماتم فرو رفته، تشییع جنازه ای پرشور و سوز برگزار شده، پیام تسلیت می دهند و ابراز تاسف می کنند، اما چه سود؟! آیا جگرگوشه های مردم به آغوششان باز می گردند؟!
آیا نباید از وزیر مربوطه سوال شود؟ آیا نباید مسئول هواپیمایی کشور عزل شود؟! تا شاید دفعه ی بعد به چنین هواپیمایی و در چنین شرایط جوی اجازه ی پرواز داده نشود، تا شاید، شاید عزیزان مردم سالم به خانه و خانواده شان بازگردند.
من نوشتم مثل همه ی آنهایی که در فجایع قبلی نوشتند و انتقاد کردند و سوال! اما آخرش نه از محتویات جعبه ی سیاه چیزی دستگیر ملت شد و نه برای این وضعیت اسفبار ناوگان هوایی بهبودی حاصل شد.

ما ماندیم و قلبهایی که می سوزد و چشمهایی که اشکبار است.

پ.ن: به نقل از مشاهدات مسافران بازمانده ی هواپیما



زرین ::: چهارشنبه 89/10/22::: ساعت 3:24 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

آنجا که سبزه های  مخملی زیبا دامنه کوه ها را میآراید،                                      
آنجا که آب رودخانه غرش کنان راه پر پیچ و خمی را در پیش می گیرد، آنجا که زنبق های سفید در پاسخ نوشخند آفتاب دل فریب، خنده ای شیرین تر و ملکوتی تر می کنند، آنجا که در دامنه کوه
های سرسبز گل های لطیف نرگس مخمور و بنفشه محبوب، ما را مات و مبهوت زیبایی سحر انگیز خود می سازد و بالاخره آنجا که به غیر از روح زیبایی چیز دیگری مشاهده نمی شود، یعنی در دامان طبیعت، چه خوب است که بنشینیم و مظاهر جمال طبیعت را از نزدیک مشاهده کنیم و بر آن سرخ گل زیبا بوسه زنیم ، به آن زنبق لطیف آن همه زیبایی اش را تهنیت گوییم و آن بنفشه خوش رنگ را که از حجب و حیا سر به زیر افکنده است تحسین کنیم ، آن گاه پس از آنکه روح را از آن همه زیبایی سیراب نمودیم ، سر به سوی آسمان ها برداشته خدای بزرگ را به خاطره این همه زیبایی ستایش کنیم.
 



زرین ::: جمعه 88/12/28::: ساعت 9:16 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود.
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باخته‌اند، امیر بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند .
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌اى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز .
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد...
در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچه‌ى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست .
امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند .
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند و من از این مى‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند .


علی ::: سه شنبه 88/11/20::: ساعت 10:3 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: امیرکبیر، صندوق دولت، دعانویس، مأموران

ازدواج یکی از نعمت های خوب خداست که جهت زندگی بهتر از این زندگی در اختیار انسان ها قرار داده شده.
حال اگر از این نعمت درست استفاده بشه مسلما شیرین و رضایت بخش هست و اگر هم ...
ازدواج یعنی با هم بودن ؛ همراه هم بودن ؛ در کنار هم بودن ؛ هم دل و همزبون بودن
ازدواج یعنی در هر شرایطی و در هر زمان و موقعیتی با هم و در کنار هم برای بهتر زندگی کردن تلاش کنیم ؛ با هم یکدل و یکرنگ بودن برای لحظه لحظه های زندگی
ازدواج یعنی ما شدن ؛ با هم و همراه شدن
یعنی من و تو ما بشیم ؛ واسه رسیدن به خود خدا  دست به دعا بشیم
اگه
قرار باشه در این زندگی این ما شدن ها من بشه ؛ اگه قرار باشه زندگی رو بر
طرف مقابلمون سخت بگیریم و یا به عبارتی این با هم بودن در حرف باقی بمونه
و در عمل در زندگی من برقرار باشه ؛ با هم بودن ها حذف بشه  و تنها من
تصمیم بگیره ؛ تنها بودن ها و تنها لحظه ها رو سر کردن برجا بمونه ؛ مسلم
هست که توصیه مون به دیگران حذر از مقوله ازدواج هست ...

ازدواج یعنی احترام به همسر ، به عبارت بهتر احترام به خودت ؛ احترام به انتخاب خودت ؛ احترام به
کسی  که جزی از وجودت میشه ؛ که هر چه قدر این  تکریم و احترام کم باشه ؛
در واقع بی احترامی به خودمون و شخصیتمون هست ؛ هر چی بی احترامی و بی
توجهی در زندگی بیشتر باشه زندگی سست تر وملال آور میشه؛

ازدواج یعنی با هم از بس مشکلات بر اومدن با هم لحظه های شیرین رو شیرین تر کردن.
یعنی با هم و در کنار هم بهترین ها رو واسه هم خواستن. 
وقتی ازدواج رو انتخاب یک دوست ثابت و همیشگی بدونیم ؛ به جای  عیب جویی از هم  در جهت اصلاح هم تلاش می کنیم . 
دوران مجردی با متاهلی خیلی فرق داره اما این فرق دلیل بد بودن  یا خوب بودن ( مجردی یا متاهلی )نیست
هر
دورانی مزایا و معایب خودش رو داره و کسی که تصمیم می گیره ازدواج کنه در
واقع تصمیم داره وارد مرحله دیگه ی از زندگیش بشه با قبول مسوولیت های
جدید با همراه و همسفر جدید ؛ که اگر انتخاب این همسر درست نباشه مسلما
نتیجه خوبی نداره

 میشه گفت کسانی که در ابتدای این انتخاب در باب
انتخاب همسر و ازدواج خیلی طالب و مشتاق هستن و بعد از اندک زمان نچندان
طولانی گله و شکایت دارن به دلیل انتخاب نادرست همسفرشون هست ؛ به دلیل عدم آگاهی  لازم در این مرحله از زندگی هست

دل نوشته امروز: گاهی همه اشکالات ازدواج تنها به یک حس آن می ارزد این که دوستی همدل از جنس مخالف داشته باشیم.


نازنین ::: دوشنبه 88/11/12::: ساعت 10:0 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد : " آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آور ترین سلاح بشری مرد!" آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد. پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود. امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و ... می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد. یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است.


علی ::: دوشنبه 88/10/28::: ساعت 9:0 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: صلح، نوبل

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که 30 سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.
در روز موعود، سیاستمدار تأخیر داشت و بنابر این کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند تا او بیاید. پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: 30 سال قبل وارد این شهر شدم.
انگار همین دیروز بود. راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌، زنا با محارم و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد.
آن روز فکر کردم که اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است، ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمانی نیک دارد.
در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.
در ابتدا از اینکه تأخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بودم که برای اعتراف مراجعه کردم.!!!


علی ::: چهارشنبه 88/10/23::: ساعت 12:43 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

در زمان های قدیم، تاجری به روستایی که میمون های زیادی در جنگل های حوالی آن وجود داشت رفت و خطاب به مردم روستا گفت: من میمون های اینجا را خریدارم و حاضرم به ازای هر میمون 10 دلار به فروشنده پرداخت می کنم. مردم روستا که جنگل مجاور روستایشان پر از میمون بود خوشحال شدند و به راحتی معامله را قبول کردند.
به نظر آنها قیمت بسیار منصفانه بود. در مدت کوتاهی بیش از هزار میمون را گرفتند و هر میمونی را 10 دلار به آن تاجر فروختند.فردای آن روز مرد تاجر دوباره به روستا آمد و به روستائیان گفت: هر میمون را 30 دلار از شما می خرم. این بار روستاییان دوباره زمین های کشاورزی خود را ترک کردند و تلاششان را برای گرفتن میمون ها بکار گرفتند. اما ظاهرا تعداد میمون های باقیمانده کمتر شده بود. در آن روز فقط 500 میمون را گرفته و فروختند.
روز بعد مجددا آن مرد تاجر به روستا آمد و این بار پیشنهاد 50 دلاری به ازای هر میمون را به ساکنان آن روستا داد. او به مردم گفت: امروز من در شهر کاری را باید انجام دهم ولی معاون من اینجا می ماند و به نمایندگی من میمون ها را از شما می خرد.مردم روستا بسیار مشتاق شده بودند. هر میمون 50 دلار! اما مسئله این بود که همه میمون ها را آنها گرفته بودند و دیگر میمونی برای فروختن باقی نمانده بود !
روستائیان نزد معاون تاجر رفتند و ماجرا را به او گفتند. معاون بعد از کمی تامل خطاب به روستائیان گفت: این میمون ها را در قفس می بینید؟ من حاضرم آنها را به قیمت هر میمون 35 دلار به شما بفروشم و زمانی که تاجر برگشت شما می توانید آنها را به قیمت 50 دلار به او بفروشید.
ظاهرا معامله ی پر منفعتی بنظر می رسد، ولی غافل از حیله ای که در آن نهفته است...
بدین ترتیب مردم به خانه هایشان رفتند و هر چه پس انداز داشتند را برای خرید میمون ها آوردند و هر میمون را بمبلغ 35 دلار از معاون تاجر خریداری کردند.
بله. چشمتان روز بد نبیند! از فردا مردم آن روستا دیگر نه آن مرد تاجر را دیدند و نه دستشان به آن معاون رسید! و تنها میمون ها بودند که با از دست رفتن سرمایه ی روستائیان دوباره در آن روستا ساکن شدند.
نتیجه اخلاقی را که میتوان از این حکایت گرفت اینست که سرمایه های ملی خود را ارزان نفروشید، حالا هر چیز که باشد. چون شما با اندوخته هایی که متعلق به سرزمین شماست ثروتمندید و تا زمانیکه آنها را در محدوده ی خود دارید برنده اید ولی همین که آنها را از دست دادید در هر شرایطی بازنده خواهید شد...


علی ::: یکشنبه 88/10/6::: ساعت 4:25 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: سرمایه، پیروزی

آسمان پر از نفس فصلهای گرم و ابرها پر از ترنم باران است، به تماشای طبیعت زیبا بنشین که هر گوشه از آن قدرت لایتناهی الهی را به رخ بندگان می کشد و بدان که انسان زاده شده ای و جهان به بزرگی همت تو و قدمهای استوار تو بر خود می بالد.
بار امانتی به دوش می بری که از توان صخره و ستاره و در خت و هستی بیرون است.
آری تو به هیأت پر شکوه انسان زاده شده ای که توان شادمانه و غمگین شدن از آن توست.
پس در بهار طبیعت به نظاره رقص پروانه ها بنشین و دشواری وظیفه را از یاد مبر و ما نیز در آغاز سال نو امیدواریم با اقتدا به افکار صحیح و اراده ی والای انسانی، در زیر سایه ایــزد یکتـــای رحیم پیروز و سر بلند باشید.

1388

بهار عاشق بود و زمین معشوق.عشق بی تابی می آورد و بهار بی تاب بود. زمین اما آرام و سنگین و صبور .
زمین هر روز رازی از عشق به بهار میداد و میگفت: این راز را با هیچ کس در میان نگذار. نه با نسیم و نه با پرنده و نه با درخت .رازها را که بر ملا کنی ،بر باد میرود و راز بر باد رفته ، رسوایی است.
هر دانه رازی بود و هر جوانه رازی. هر قطره باران و هر دانه هر دانه برف رازی.و رازها بی قرار برملا شدن بودند و بهار بی قرار برملا کردن.
زمین اما میگفت: هیچ مگو.که خموشی رمز عاشقی است و عاشقی سینه ای فراخ میخواهد. به فراخی عشق.
زمین میگفت:دم بر نیاورد آنقدر تا این سنگ سیاه الماس شود و این خاک تلخ شکوفه گیلاس .زمین میگفت :…..
زمستان سرد،زمستان سوز،زمستان سنگین و سالخورده و سخت.و بهار در همه زمستان صبوری آموخت . صبر و سکوت.و چه روزها گذشت و چه هفته ها و چه ماهها.چه ثانیه ها،سرد و چه ساعت ها ،سخت. بی آنکه کسی از بهار بگوید و بی آنکه کسی از بهار بداند .
رازها در دل بهار بالیدند و بارور شدند و بالا آمدند و بهار چنان پر شد و چنان لبریز که پوستش ترک برداشت و قلبش هزار پاره شد.و زمین میگفت:عاشقی این است که از شدت سرشاری سر ریز شوی و از شدت شوق هزار پاره.عشق آتش است و دل آتشگاه.اما عاشقی آنوقتی است که دل آتشفشان شود.
زمین میگفت : رازهای کوچک و عاشقی های ناچیز را ارزش آن نیست که فاش شوند.راز باید عظیم باشد و عاشقی مهیب.و پرده از عاشقی آن زمان باید برداشت که جهان حیرت کند.
و بهار پرده از عاشقی برداشت.آن هنگام که رازش عظیم گشت و عشقش مهیب. و جهان حیرت کرد...



علی ::: چهارشنبه 87/12/28::: ساعت 12:32 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: بهار، زیبایی ها، رازهای تصاویر

آنچه نیست میشود نفس انسان است و وقتی نفس نیست شد روح میتواند خود را متجلی کند و هستی واقعی خویش را آشکار سازد.
حجاب چهره جان می شود غبار تنم ..... خوشا دمی که از آن چهره پرده بر فکنم
نفس
و منیت عامل تمام رنج هاست . درواقع اگر نفس و منی در کار نباشد دیگر رنجی
هم باقی نخواهد ماند . چون هر آنچه که هست روح است . و روح چیز نیست . از
جنس ماده و انرژی نیست که چیز باشد پس با معیار های انسانی ما او هیچ است
و هیچ کس نمی تواند هیچ را بیازارد وهیچ تیری به هیچ اصابت نمی کند .

مثل خلاء مثل آینه مثل آب .
خلا ء هیچ نیست اما همه چیز را در خود دارد و قدرت خلق همه چیز را داراست . خلاء قوی ترین نیروی جاذبه را دارد .
آینه
هیچ تصویری از خود ندارد . هیچ منیتی در آینه نیست . هر که در او می نگرد
خود را می بیند و هر چه نثار آینه کند به خودش باز می گردد .

آب
بی شکل است ودر هر شرایطی به شکل متناسب با آن شرایط در می آید . آب
همواره جاریست و توقف او مرگ اوست . و از همه جالب تراینکه موانع باعث
رشد و افزایش قدرت آب می شوند .

اگر سد یا مانعی جلو آب را بگیرد آب
صبر می کند و زیاد و زیاد تر می شود آنقدر که یا مانع را با خود می برد یا
از روی آن سر ریز می کند .

درست است که موانع موقتا آب را از حرکت
باز می دارند اما همین موانع هستند که باعث افزایش و بالا آمدن آب می شوند
و این قدرت آب را افزایش می دهد .

زندگی هم بسیار شبیه به همین
فرایند است . برای انسانهایی که مثل آب جاری هستند موانع فرصت هایی هستند
برای رشد و بالا آمدن و قوی تر شدن (بیشتر از لحاظ روحی و درونی ) .


آبی که بالا آمده اکنون به زمینها و زمینه های بالاتری دسترسی دارد
واینچنین انسان با بزرگ شدن در مقابل مشکلات و موانع قدم به جهانی بالاتر
و زندگی بهتر می گذارد .

پس همیشه در حال رفتن باشید و باز نایستید مانند آب


::: دوشنبه 87/12/26::: ساعت 9:1 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

به: شما
تاریخ : امروز
از: خالق
موضوع : خودت
من خدا هستم. امروز من همه مشکلاتت را اداره میکنم. لطفا به خاطر داشته باش که من به کمک تو نیاز ندارم. اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اداره کردن آن نیستی، برای رفع کردن آن تلاش نکن.
آنرا در صندوق (برای خدا تا انجام دهد) بگذار . همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من ، نه تو !
وقتی که مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال(پیگیری) نکن. در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی که الان در زندگی ات وجود دارد تمرکز کن. ناامید نشو ، توی دنیا مردمی هستند که رانندگی برای آنها یک امتیاز بزرگ است. شاید یک روز بد در محل کارت داشته باشی : به مردی فکر کن که سالهاست بیکار است و شغلی ندارد.
ممکنه غصه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری: به زنی فکر کن که با تنگدستی وحشتناکی روزی دوازده ساعت ، هفت روز هفته را کار میکند تا فقط شکم فرزندانش را سیر کند.
وقتی که روابط تو رو به تیرگی و بدی میگذارد و دچار یاس میشوی : به انسانی فکر کن که هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده..
وقتی ماشینت خراب میشود و تو مجبوری برای یافتن کمک کیلومترها پیاده بروی : به معلولی فکر کن که دوست دارد یکبار فرصت راه رفتن داشته باشد.
ممکنه احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی میکنی و بپرسی هدف من چیه ؟
شکر گزار باش .
در اینجا کسانی هستند که عمرشان آنقدر کوتاه بوده که فرصت کافی برای زندگی کردن نداشتند.
وقتی متوجه موهات که تازه خاکستری شده در آینه میشی :
به بیمار سرطانی فکر کن که آرزو دارد کاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند.


::: جمعه 87/12/23::: ساعت 10:0 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

   1   2   3   4   5   >>   >
طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>