سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

نوروزی دیگر از راه رسید تا همه‏ی کهنه‏گی‏ها را رنگ شکوفه‏ها بخشد...
اما فردا را چه؟! دیروز را؟! عید که می‏شود همه به یکدیگر لبخند می‏زنند و بر روی هم یادگاری می‏کارند...
طبیعت مگر یک شبه این همه تغییر کرده که ما می‏خواهیم به‏یک‏باره متحول شویم؟! مگر تنها آرزوهای زیبای‏مان باید برای همین لحظه شکل گیرد و همان لحظه اتفاق افتد؟!
درگیر همین سوال و جواب‏ها با خویش بودم که...
تحول و دگرگونی هم نمادهای ظاهری دارد و هم باطنی و یک روند لحظه‏ای یا خطی نمی‏تواند باشد (در اکثر مواقع). یعنی مراحل رشد و تکامل در همه‏ی پدیده‏ها مقدماتی دارد که باید آماده و مهیا گردد تا معراجی شکل گیرد.
شکوفه‏های بهاری که طبیعت را رنگ زیبایی می‏دهند، چگونه از درختی خوابیده سبز شدند؟!
بهار فصل رویش است و جوانی، لطافت و طراوت، نسیم سِحر و باران رحمت... چه زیباست که آدمی بهاری گردد، با مسیحا درآمیزد و سبز گردد. به سبزی دشت‏های ایران. چه می‏شود بیاییم چهار فصل سال شویم؟ همچون بهار و تابستان و پاییز و زمستان...
فصل بهار برای جوانی و سرزندگی، برای رسیدن به نقطه‏ی شکوفا شدن، سبز شدن، آزاد و رها شدن. هر چه از بهار می‏گذرد این جوان پخته‏تر و آن شکوفه رسیده‏تر می‏شود... به تابستان که می‏رسد او پر حرارت و گرم، پربار و سنگین می‏ماند. یک انسان کامل، در نهایت خویش، دیگران از او بهره می‏جویند و از کلام و حدیثش جان‏های خسته‏اشان را طراوتی می‏بخشند... میوه‏های تابستان ثمره‏ی شکوفه‏های بهاری است که هر چه آن شکوفه‏ها پرورده‏تر باشند عاقبتی چشیدنی‏تر دارند. انسان‏هایی هستند که از دور هم انسان را به خویش جذب می‏کنند، نیروی خارق‏العاده‏یی در اطراف آنان احساس می‏کنی. هر چقدر نزدیک‏تر می‏روی، آتشین‏تر می‏گردی. این همان گرمابخشی تابستان است... اگر بخواهی همیشه گرم باشی و پرمیوه، می‏شوی یک درخت پوسیده‏ی سوخته... باید تا آنگاه که بار داشتی، جان بچشانی و کم‏کم رنگ به رنگ شوی، کمی سردتر از بهار، کمی خیس‏تر... باران پاییزی، آتش تابستان را خاموش می‏کند. آتش که ممکن است خود آدمی را بسوزاند، آتشی که کم‏کم به آدمی تلقین می‏کند تو در اوجی، تو تمام و کمالی... این‏را که نمی‏گوید این یک دوره بود از چندین و چند دوری که باید بزنی! گم کردن حقیقت در اولین منزل‏گاه به مثل سال‏ها... آدمی باید جامه از تن به‏در کند و برهنه و خالی گردد، در سرمای پاییز چرا آخر؟! سخت است!!! جامه‏ی پادشاهی از تن انداختن و دلق درویشی به تن کردن. لباس‏های وصله پینه‏دارِ رنگ‏به‏رنگ.... اما کمی بیاییم از بالاتر بنگریم. وه، عجب شعبده‏ای، عجب بازی رنگی، چقدر زیبا و چقدر جان‏افزاست درخت پاییزی!!! خش‏خش برگ‏ها در زیر پای عابران. آن برگ‏های سبز و پر طراوت، اکنون خشک و زرد... این دیگر چه حکمتی است؟! شاید گفت‏شان این‏است که اگر حرکت نکنی، هر چقدر هم که سبز باشی اندیشه‏ات پلاسیده می‏گردد... هوا چقدر سرد شده، باران‏ها هم یخ زدند. اوووو نکند آن نم‏نمک سرد شدن هوا، آن افکندن لباس‏ها مقدمه‏ی آماده شدن تن برای تحمل این سردی و این یکرنگی‏ها بوده است. فصل زمستان، فصل خواب و سپیدی از راه می‏رسد. حال باید با تمام نداشته‏ها به کهف خویش رفت و تنهای تنها در کنار دیگران در خموشی و سکوتی یک‏پارچه اندیشید، خاک مرده‏تر می‏گردد و هوا سردتر و زمین یک‏رنگ‏تر... تا به امید و انتظار چرخشی دیگر، بهاری دیگر و آغازی دیگر ثانیه شماری کرد.


بهاران خجسته باد.



آسمان ::: یکشنبه 88/1/2::: ساعت 1:16 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: بهار، 4فصل، انسان، ارتباط، تابستان، پاییز، زمستان، معنا

آیا می‏توانید آن‏گونه که رابرت دنیا را تصویر کرد شما هم تصور کنید؟!
رابرت داینس زو   قهرمان مشهور  گلف آرژانتین زمانی در یک مسابقه  مبلغ زیادی پول برد. در پایان مراسم و پس از گرفتن جایزه زنی به سوی او دوید و با التماس و زاری گفت که فرزندش مریض است و برای درمان او هیچ پولی ندارد . قهرمان گلف بی درنگ تمام پول را به زن داد. یک هفته بعد یکی از مقامات انجمن گلف به رابرت گفت  که او ساده لوحی کرده و آن زن اصلا بچه مریضی نداشته که  هیچ حتی ازدواج هم نکرده است. رابرت با خوشحالی گفت پس خدا را شکر که  هیچ کودک مریض و در حال مرگی در کار نبوده است .

فکر کنم خیلی وقته که ما همدیگه رو درست نمی‏بینیم، درک نمی‏کنیم، کلامی از سر مهر به‏هم نمی‏زنیم... فکر کنم زمان ما اندک است و غافله‏اش بس شتابان می‏رود. شاید فردایی در کار نباشد و ما نیز هم... خیلی دوست دارم بدانم بعد از آن‏که رابرت پول‏هایش را بخشید چه چیزی به‏دست آورد؟ شما می‏دانید!!! حتماً می‏دانید.



آسمان ::: یکشنبه 87/9/17::: ساعت 5:51 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: حکایت

در شهر ما چه می‏گذرد.
هر روز هزاران واقعه رخ می‏دهد که از آنها باخبر نمی‏شویم. خُب به ما ربطی هم نداره ، نه تاثیری بر روند روزانه ما دارن نه سودی و نفعی. (مثلِ فلان دختر عروش شد ، فلانی از فلانی طلاق گرفت. پدر حاج محمود به رحمت حق رفت یا پسر سید کاظم رفت کربلا)
حتی اتفاق‏های روزانه خودمون به دلیل مشکلاتِ روزمره به آسونی فراموش می‏شن.(مثل هفته قبل چهارشنبه نهار چی خوردی؟)
اینها مهم نیستند ولی آیا همه‏ی اتفاق‏هایی که دور و بر ما می‏افته می‏بینیم؟ مهم‏هاش رو نگه می‏داریم بقیه‏اش پاک.
تصمیم گرفتم امروز یک‏کم چشم‏هامو باز کنم ، حواسم رو جمع کردم ، بسم الله گفتم و از خانه بیرون آمدم.

از خونه که اومدم بیرون اولین چیز که دیدم درخت همسایه روبرویی بود بعد درخت خودمون بعد درخت همسایه.
همه‏ی اونه درخت بودند. چی! درخت چنار. همین؟ ، آره. اینها که با هم فرق دارن پس چرا همه‏شون فقط یه اسم دارن!!؟ توی همین فکرها بودم که از دور نوجوون ده دوازده ساله‏ای رو دیدم. باور نمی‏کردم ، سیگاری تو دستش بود و هرزگاهی پکی میزد و داد می‏زد "نمکیه ، نون خوشکه داری بردار و بیار". نزدیک‏تر شد صورت کثیف و آفتاب‏خورده‏ای داشت ، جای چند زخم‏رو می‏شد تو صورتش دید ، کمی هم می‏لنگید. چشم ازش بر نداشتم ، ذهنم شروع کرد به جستجو تا نشانی از این کودکِ زخم خورده پیدا کنه. و پیدا کرد...
یادتون هست وقتی بچه بودین ، مامان بابا می‏بردنت بیرون ، وقتی یکی از همین بچه‏ها رو می‏دیدی بِهِت می‏گفتن : "عزیزم ، نازنینم ، گُلَکُم اگه درس نخونی فردا مثل این‏ها باید تو خیابون‏ها بخوانی...". و ما از ترس اون بچه دیوهای کوچولو خوب مشق‏هامون رو می‏نوشتیم و شب‏ها زود می‏خوابیدیم. ام حالا (همین امروز) فهمیدم که نه ، با تمام اشتباه‏ها و خطاها و بدیهایی که کردم مادر هنوز هم در آغوشم می‏گیرد و پدر آنچه دارد در اختیارم می‏گذارد. چه ساده باور داشتیم. تا امروز حتی نشانی از این آواره‏گان نداشتم ، شاید اصلاً آنها نیز در خواب بوده‏اند(مثل چشمانم تازه بیدار شده‏اند و به کوچه آمده‏اند).
در چند کوچه آنطرفتر هم پیرمردی (تقریباً هفتاد ساله‏) داشت به دنبال انگشتری افتاده در لابه‏لای آشغال‏ها می‏گشت! قوطی و چند خرده آشغال را در کیسه‏ای کرد و بر پشتش گذاشت و رفت. به‏کجا؟ نمی‏دادنم ، فکر کنم انگشترش آنجا نبود شاید به سراغ سطلی دیگر رفته است.
از جوان سی‏وپنج ساله نمکی یا جوانِ سی‏ ساله اسکاچ فروش یا پیرمرد گل‏فروش چیزی ندیدم.
بگذارید... تصویرهای مبهمی از پیش چشمان جستجوگرم می‏گذرد ، بی‏هیچ کلام و گفت و شنودی.
داره یادم میاد. هفته‏ی قبل...
پسرک دفتر مشقی پهن کرده بر زیر نور چراغِ شهر. گه‏گاه سری بلند کرده و می‏گوید "آقا خانم وزنم(ترازو) دقیقه ، تو رو خدا ، هر چی خواستین بدین(بدهید)". اما آنقدر مست بودم و در خود که گویی آن لحظه ندیدمش. یا آن پیرمرد علیل ، که بسختی می‏خواست از عرض خیابان بگذرد. و یا این پیرِ کورِ فلوت‏زنِ تنها (نه ، خدای من ، چند سال پیش نیز او را دیده بودم ، خانومش زیر بغلش را می‏گرفت) چه خوب می‏نوازد ، سال‏ها بود صدایی به این آشنایی نشنیده‏بودم.
میلیون‏ها میلیون چشم هر روز شاید هزاران هزار کودک و پیرمرد و بیوه‏زنانی هستند که در التماس یک نگاه مهربانند ، ولی افسوس. وای بر ما.
ذهن بمحض دیدن چرتکه خویش را برداشته و با چند ضرب و تقسیم و جمع می‏گویدت درآمد آنها بیش از توست ، نگاهشان مکن. چرا خودت آبمیوه‏ای نخوری که هم برات مفیده و هم ضروری ، اگه به این چیزی بدی میگه یارو شوت بود. اونم که خرج اعتیادشه ، اینم که جوونه ، فلانی ادا در میارده هیچ مرگیش نیست. به همین روال هیچ ریالی از کیسه خرج نشد.(ایول هوشِ فعالِ من)
آیا هیچ نگاه معصومی را دیده‏ایم یا دستی بر سر یتیمی دردمند کشیده‏ایم؟ ، آیا انسانیت همین است که ماییم؟



آسمان ::: چهارشنبه 87/3/8::: ساعت 3:34 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

شرمنده از خود نیستم گر چو مسیحا
آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن
من، با صبوری، بر جگر دندان فشردم
اما اگر پیکار با نابخردان را
شمشیر باید می‌گرفتم
بر من نگیری، من به راه مهر رفتم
در چشم من، شمشیر در مشت
یعنی کسی را می توان کشت!
در راه باریکی که از آن می‌گذشتم
تاریکی بی‌دانشی بیداد می‌کرد
ایمان به انسان، شبچراغ راه من بود
شمشیر دست اهرمن بود
تنها سلاح من درین میدان سخن بود
شب های بی‌پایان نخفتم
پیغام انسان را به انسان بازگفتم
حرفم نسیمی از دیار آشتی بود

فریدون مشیری - نسیمی از دیار آشتی

آن هنگام که ما بوق در کرنا می‏کنیم و فریاد از طراحی تانک و زره‏پوش و قایق و هواپیمای رادارگریز توسط متخصصان کشورمان می‏کنیم، غافل می‏شویم از فروش میلیارد‏ها دلاری تسلیحات توسط آمریکا (این شیطان بزرگ) به کشورهای عربی... آن‏هم با یک ترس ظاهری... و ما چه بچه‏گانه خود و ملت خویش را گول زده و به خود می‏بالیم و خود را بادِ بادکنکی می‏کنیم.
می‏آییم آمار طلاق و فحشا و قتل و غارت آمریکا را اعلام می‏کنیم، اما نمی‏گوییم ما سومین آمار طلاق را در جهان داریم!
می‏آییم از حقوق بشر می‏گوییم اما نمی‏گوییم که دانشجوی ما به خاطر چند خط‏‏ نوشته‏ در نشریه‏اش تعلیق می‏خورد!
می‏آییم اقتصاد آمریکا را نقد می‏کنیم و از آن به عنوان کشوری بحران زده نام می‏بریم غافل از اقتصاد 13000میلیارد دلاری آن!
می‏آییم آمریکا را نقد می‏کنیم چون کودکی دبستانی که استاد دانشگاهی را نقد کند... نمی‏خواهم او را تمجید کنم بلکه می‏خواهم بگویم که درست نیست چشم بسته و کورکورانه غرب نقد کنیم .
ما حتی جایگاه بین‏اللملی مستحمکی نداریم ، دیپلماسی جهان توسط آمریکا در حال رقم خوردن است ، حتی کشورهای روسیه و چین که بزرگترین حامیان ما -آن هم به دلیل سود بالا و سو استفاده اقتصادی به بهانه‏ی تحریم- هستند از وتوی قطعنامه‏های تحریمی سر باز زدند. 140رای موافق به ضرر ایران نشان از حضور ضعیف دموکراتیک جهانی و قدرت و نفود آمریکاست ...
بیاییم درست و منطقی به جهانی در حال پیشرفت نگاه کنیم و روابط جهانی را اینقدر ساده نبینیم تا بازیچه سیاست‏مداران نباشیم ...



آسمان ::: دوشنبه 86/12/6::: ساعت 12:52 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

از آن روز که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل آدمیت مرد.

حمله به هر کجای دنیا محکوم است و تروریسم‏های جهانی انسان‏هایی هستند که روح حیوانی‏شان بر نفس آدمیت‏شان غلبه کرده ، گویی روح خدایی ندارند. گاه می‏شود که آنقدر عقایدشان پست و ذبون است که چون لیاقت و استحقاق بیان کلام ندارند آنرا بمبی ساخته و عده‏ای را به‏خون می‏کشند . باید این را گفت و دیگر گفتن خطاست.می‏شنویم و می‏بینیم که حرمت حرمین عسکریه را شکستند ، سال پیش هم‏همینطور ، چند سال پیش هم در مرقد امام غریب ، علی‏بن‏موسی‏الرضا بمبی منفجر شد و ما را به سوگ همشهریان و هم‏میهنانمان نشاند. اما مشکل چیست و چه راه حل‏هایی می‏توان یافت؟ امروز هم عراق و غزه ، چه‏کنیم ؟!!!
نگویید که او ضد اسلام و جهاد است اما می‏خواهم نشان دهم که ما نیز خطاهای بسیار کردیم .
اگر ماهواره داشته باشید می‏توانید حملات مسلمین را به نقاط مختلف جهان ببینید
(کسانی که بنام اسلام دست به ترور می‏زنند).  بسیار شده روزی که ما در تلویزیون با افتخار می‏گوییم در عملیات انتحاری گروهی از شاخه نظامی فِلان چند اسراییلی زخمی و به هلاکت رسیدند و غاصبان رژیم اسراییل به بمباران منطقه‏ی فلان پرداختند که چندین غیر نظامی شهید شدند . اما در همان‏حال کشورهای غربی می‏گویند مسلمانان چند اسراییلی را شهید ساختند و سربازان شما چند مزدور فلسطینی را به هلاکت رسانند. همچنین رهبر فلان گروه تروریستی که در منزلی تحت تدابیر شدید امنیتی بود در یک عملیات نظامی پیچیده با دلاوری فرزندان شما کشته یا دستگیر کردند منابع آگاه از افشای اعترافات بازداشت‏شدگان سخن می‏گویند !!و همزمان مناطق تخریب شده را نمایش می‏دهند همراه با چند غیر نظامی که در حال شیون و زاری هستند یا آمبولانسی حامل چند نوجوان مجروح اسراییلی ...
به نفس مبارزه کاری ندارم ، فقط می‏خواهم بگویم غربیان و آمریکاییان از حرکات مسلمین چنین برداشتی‏هایی دارند و هر کجا ، به هر کس بگویی من مسلمانم یا من ایرانیم آنرا من تروریسم هستم می‏شنود ، نه چیز دیگر.
نکته‏ی بعد شعبه‏هایی است که در ادیان مختلف شاهد هستیم که بهترین منطقه برای حملات بداندیشان و کژاندیشانی است که منافعشان در جنگ‏های مذهبی و قومی و تفرقه ملتها است. به جای آنکه ادیان ، مذاهب و فرقه‏ها نقاط اشتراک را جستجو کنند فقط به نقاط تفریق می‏اندیشند و برای برقراری عدالت! یکدیگر را ذبح کرده، تا در پیشگاه رب‏شان قربانی قابل قبولی ارایه دهند. باورها و تلقی اشتباه از دین آنچنان عادی گشته که دین برابر با کشته‏های بیشمار معنا می‏شود ،  مذبح برای خداوند.
این را نمی‏دانیم اول انسانیت سپس دین و اعتقاد و باور ، اگر انسانیت را فراموش کنیم همان قابیلی خواهیم بود که برادر خویش را به دست خویش از پای درآورد و به خاکش افکند
(او را مجال توبه بود و ما را نه). آیا هابیل را توان ایستایی در برابر قابیل نبود؟ نگفت اگر بر من دست دراز کنی دست بر تو دراز نخواهم کرد!!!؟
در جهان کنونی حرکتی اشتباه برخوردی دو چندان در پی خواهد داشت، و قدرت نظامی و امنیت در آن سوی آبها بنام دین صحنه‏ای دیگر نمایش می‏دهد. -مسحیت و یهودیت که به‏واقع یک دین‏ند. مسحیت همان یهودیت تعدیل شده‏ است ، در قالب آدمی که همانند نداشت.- افسوس که دین‏ها چه زود تحریف می‏شوند و مردان خدا بر دارهایمان لانه دارند...
جنگی بپا است که هیچ خیری در آن نیست ، همه شر است زیرا کشتاری‏ست انسانی آن‏هم نه از روی ایمان و جهاد بلکه از روی هوس و شهوت و احساس تصاحب قدرت و نشان دادن حاکمیت برحق‏مان‏! و سخن خویش بر کرسی نشاندن.
تاریخ را برندگان می‏نگارند در آن جهت که باید بنگارند. پائولو کولیو سخن زیبایی دارد: کِه می‏داند بربرها کِه بودند ، آیا آنان به‏واقع همان اقوام وحشی بودند که ما در کتاب‏ها می‏خوانیم‏شان؟. یا نه مورخان آن گونه تصویر کردند که حکام برایشان خوانده‏بودند.
آیا واقعاً ما همان تروریسم‏ها و بیماران روانی هستیم که تاریخ امروز از ما یاد می‏کند؟ یا دیگران آن موجودات آخرت فروخته‏ای هستند که امروز را آنگونه دوست دارند قلم می‏زنند و بر دار دنیا اینگونه نقش می‏سازند؟
می‏دانم هر دو در اشتباه‏ند زیرا نه جهاد ما الهی است و نه دنیا تا ابد بر مدار خواست‏های آنان می‏چرخد. روزی دیگر باز ما حریم آنان بشکنیم و با طرحی در اختلافشان اندازیم و خود بدنبال حکومت زمین بر‏آییم به هر نامی که بتوانیم.
اما بیاییم دست انتقام در آستین فرو برده و شکیبایی پیشه و توشه راه سازیم بر چنین مصائب. و یقین‏مان بر آن که زمین را صاحبی است و آدمی را ، خود قصاص خون‏ها بستاند و کاخ‏هایشان را ویرانه سازد.



آسمان ::: شنبه 86/11/13::: ساعت 3:8 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

متن زیر بریده‏ای است از کتابچه آیه‏ حجاب اثر آیت ‏الله محمود طالقانی -ناشر:انتشارات یاس-
آیا اقلیت های مذهبی که اعتقادی به حجاب ندارند -مجبورند به علت اینکه شناخته نشوند یا به علت اینکه ظاهر را باید رعایت کنند- حجاب داشته باشند و اصولاً در اسلام رفتار پیشوایان گذشته با این اقلیت ها چگونه بوده است؟
در خلال صحبت‏ها این مساله را گفتم که حتی اجباری برای زن‏های مسلمان هم نیست. چه اجباری؟ حضرت آیت الله خمینی نصیحتی کردند، مانند پدری که به فرزندش نصیحت می‏کند راهنماییش می‏کند که شما اینطور باشی به این سبک باشی بهتر می‏توانی روح اسلام و سنت ایرانیت را متجلی کنی .
استقلال شخصیت‏ات را حفظ کنی. وقتی نسبت به آنها اینطور نیست چطور ما می‏توانیم بگوییم که اقلیت‏های مذهبی مسیحی، زرتشتی، یهودی که اکثر اینها خصوصاً یهودی‏ها و زرتشتی‏ها من برخوردم می‏بینم روی همان سنن ایرانی که از قبل بوده مقید به حجاب‏اند، برای آنها هم اجباری نیست و در اسلام هم همیشه بارها گفتیم و گفتیم و عملاً نشان دادیم حتی اقلیت‏هایی که به اسم مذهب هستند نه اینکه مذهب صحیح باشند، مذهب ساختگی، مذهب استعماری، مذهب اسراییلی بودند و اینها وسیله استعماری و جاسوسی بودند و ما جلوگیری کردیم که متعرض آنها هم نشوند، چه رسد به اقلیت‏هایی مانند زرتشتی، یهودی‏ها، مسیحی‏ها و دیگر اقلیت‏ها که همیشه جزو این مملکت بودند مورد احترام بودند و فرقی نداشتند در زندگی اجتماعی و اقتصادی با دیگران و چه بسا آنها از خیلی مسلمان‏ها هم بهتر بوده در این مملکت خود یهودی‏ها بعضی‏ها اعتراف می‏کنند، بعضی‏ها که به اسراییل رفته‏اند و از آنجا فرار کرده‏اند، می‏گویند اینجا اصلاً زندگی ما بمراتب بهتر از اسراییل است امکانات ما در اینجا بیشتر از هر جایی است.
در کتابی که فرانس فانون نوشته به‏نام سال پنجم انقلاب الجزایر یا جامعه شناسی یک انقلاب مساله حجاب را در الجزایر خیلی عمیق و بسیار جالب مطرح می‏کند و تجزیه و تحلیل کرده که زنان الجزایر بر اثر رشد انقلابی‏شان به نتیجه رسیده‏اند که باید شخصیت خود را بالا ببرند و نگذارند که آلت دست استعمار فرانسه بشوند و ما در راه‏پیمایی‏های گذشته هم می‏دیدیم که واقعاً عده‏ای از زن‏ها با اینکه بی‏حجاب هستند ولی شعارهای اسلامی می‏دهند و عقیده به این حرکت و به این جنبش اسلامی دارند. آیا واقعاً میشود آنها را سهل‏انگار دانست یا اینکه بی‏عقیده، و رفتاری که نسبت به آنها می‏شود چگونه باید باشد؟! اصولاً این مربوط می‏شود به تلقی اسلام از زن که بر خلاف رژیم گذشته که می‏خواست چنین وانمود بکند که اسلام نظری توهین‏امیز نسبت به زن دارد و حجاب را برای این به‏وجود آورد که زن در خانه محبوس به‏ماند و فعالیت اجتماعی نکند در شرایط کنونی انقلاب ما نسبت به این مسایل چه عکس‏العملی باید داشته باشیم؟
یکی شخصیت زن و دیگری مساله حجاب و ارتباطش با مسایل اجتماعی و سیاسی و انقلابی.


برای دانلود کل متن کتابچه اینجا کلیک کنید (حجم حدود 5مگابایت)



آسمان ::: دوشنبه 86/10/17::: ساعت 2:9 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

آنگاه که محمد(ص) بر بلندای کوه در غار حرا شنید اقرا ، اقرا بسم ربک الذی خلق
اصالت به کلام وحی بود یا اصالت بر محمد رسول.
آن کلام وحی بود که چون نوری و چشمه‏ای محمد را به خوانش وا می‏داشت یا آن محمد
(ص) بود که توانست آن کلام را دریابد و بخواندش. کلامی که هنوز پس از هزاروچهارصد سال از خوانشش عاجزیم و هر ورقش هزاران راز در خود نهفته دارد.

میهمان عزیز اصالت را بر کلام خدا می‏دانست و گفت آن خدا بود که محمد را کلام فراداد و او را بر آدمیان برتری بخشید. برای نمونه و تایید گفته خویش گفت اگر اصل را بر محمد دانیم چرا حدیث قدسی یادگار از وی آن سیالیت کلام وحی را ندارد؟
دوست عزیزی گفت: اگر اینگونه بیاندیشیم پایان کار جز سنگ شدگی آدمی نیست و آیا این محمد نبود که توان خوانش هستی را به شایسته‏ترین شکل دریافت؟ او با هستی یگانه شد و بقول عزیز دیگری از میان هزارن حلقه‏ی مفقوده ، پدر قوم خویش ، ابراهیم خلیل را بازخواند...

سه شب است درگیر این نکته‏ام ، که اصل را بر کدام نهم ، دیشب در جمع دوستانه‏ای پرسشم را مطرح کردم ، در طرح پرسش آنقدر حاشیه رفتم که کسی سوال را به درستی درنیافت و آنقدر در حاشیه پرسشهای گوناگون آوردم که یک شخص دیگر به این اصل افزده شد و آن شنونده‏ی سالک بود ، آنکس که در راه حق گام برمی‏دارد و خواهد حقیقت کلام و سخن را دریابد.
پرسش را این‏گونه بیان ساختم: ما اصالت را بر کلام وحی دهیم یا بر محمد؛ قاری هستی یا بر شنونده‏ی کلام و یا...؟
مطمئناً هر کدام از این سه عنصر نقش اساسی و مهمی را بازی می‏کنند. دوستی چندی پیش گفت نویسنده‏ای که می‏نویسد در یک نوشته همان قدر سهم دارد که خواننده‏ی آن اثر سهم دارد ، یعنی اصالت خواننده و نویسنده‏ی یک شعر و گویش با هم یکسان و همتراز است و آن دو بر هم برتری ندارند. خویش هم بر اینم که شاعران و نویسندگان جاودانه ادبیات خود نبودند که نوشته‏ای را به تحریر در آورده و از خود و تنها از خود و بینش و نگاه خویش می‏نگاشتند ، بلکه آنان با ناخودآگاه خود و آن ضمیر پنهان در نهاد خویش یگانه گشته آنرا خوانده ، از آن مدد جسته و در زمان و مکان مناسب و حال و هوای متناسب آن گفته‏اند که بر جاودانی و اصالتش هیچ کس را شک نیست. حال اگر بگویم:
کلام وحی امری پنهان و آشکار است ، سیال است ، هست اما چشمی باید آنرا ببیند و زبانی که آن را بخواند و گوشی که آنرا بشنود بیراه نگفته‏ام ، گفته‏ام؟
نمی‏توانم یک اصل را اصول جدا سازم ، زیرا این چرخه‏ی دوار ساخته‏ی همه‏ی این عناصر است و هر کدام را بردارم چرخ را شکسته‏ام ، شاید اشتباه می‏اندیشم ، پس منتظر نقدی می‏مانم تا پرده‏ی ابهام از چشمانم بر‏افکنیدد تا نور حقیقت را دریابم.
آمین



آسمان ::: یکشنبه 86/8/13::: ساعت 1:24 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سالهاست به بهانه حمایت از صنعت خودروسازی نظام حاکم از ورود اتومبیل‏های روز جلوگیری کرده یا با گذاشتن تعرفه‏های گمرگی مانعی فولادین در این میان بوده ‏است.
یک سوال: تا کی ملت باید چنین حاتم‏بخشی‏هایی داشته باشد؟ تا کی باید بهایی چند برابر بپردازد و از ماشینی بی‏هیچ استانداردی استفاده کند؟! تا کی دولت باید سوبسیت چند میلیاردی برای بنزین بپردازد تا شرکت‏هایی چون ایران خودرو و سایپا درآمدهای هنگفت بدست آورند؟!
درآمدی که مردم و دولت مجبور به پرداخت آن بوده‏اند! و حال بیش از دودهه از برقراری آرامش نسبی در ایران ، تنها و تنها یه نمونه را می‏توان نام برد که مثلاً صنعت خودرو سازی را مستقل از جهان کفر و استکبار کرده است ... آیا در دنیای پرشتاب امروز که متولیان این صنعت دست از تولید انبوه برداشته‏اند ، شایسته است پرداخت چنین هزینه‏های میلیارد دلاری! حال که خودروهای مدرن ، زیر ده‏هزار دلار به بازار عرضه می‏شوند به‏جاست ما از صنعتی پوچ حمایت کنیم؟!
به نظر شما رقابت نمی‏تواند نیروی محرکه‏ای برای این قبیل شرکت‏ها باشد؟!
نمونه دیگر صنعت مخابرات ، همراه اول ... تلفن‏های همراه حدود یک‏دهه است که به‏صورت فراگیر در دسترس عموم می‏باشد ... روزهای اول را به‏یاد آورید ، گوشی‏ها و خط‏های چند میلیون‏تومنی!!! از راه اندازی و بهره‏برداری اپراتور دوم (ایرانسل) مدت زمان زیادی نمی‏گذرد -با تمام سنگ‏افکنی‏های مخابرات- ... خودتان مقایسه کنید از تنوع خدمات گرفته تا قیمت؟!!!
تا کی باید خود را بسته نگه داریم و فقط شرکت‏های خود را تبدیل به غول‏های توخالی سازیم که توان رقابت با هیچ شرکت بین‏اللملی را نداشته باشند!؟ آیا وقت آن نرسیده که مسیر حمایت خود را عوض کنیم؟ دوستان جدید بیابیم؟ دشمنان و بدخواهانمان را بازنگری کنیم؟ زبان نقادان را نبریده و لبِ گویندگان را ندوزیم؟ کمی گوش فرا دهیم و دل دریایی کنیم؟!
شاید چرخشی که هند را منجی بود ، در ما به تکامل برسد و بالغ شود؟ صنعت انفورماتیک نگاه دولت را می‏طلبد ... پرورش گل ، دامداری مکانیزه ، کشاورزی علمی دست گرم دولت را می‏طلبد!!!
اما امان از خواب بزرگان ، چه آسوده و آرام در خوابند ... گویی ما نیستیم ، مهم نیستیم.



آسمان ::: پنج شنبه 86/8/3::: ساعت 3:55 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

او را می‏بینم با مشک آبی بر دوش با لبانی خشکیده و شمشیری در نیام

شبی است امشب که قدرش می‏نامند ، نامی نهاده‏ایم آنرا به عظمت تمامی خلقت و زیبایی تمامی هستی.
آیا با یک شب اشک چشمانم ؛ آب سردی خواهد شد بر آتش شرارتِ سالیانم؟؟!! آیا تا به حال خویش را عریان و برهنه بی‏هیچ حجابی دیده‏ام؟! چگونه خواهم رسیدن بی‏انکه بودنم را بهایی پرداخته باشم؟! چگونه توجیه سازم خویش را؟؟ نیاز و نیاز و نیاز
نه ، بهانه بس است ، می‏دانم که هیچ تغییری نکرده‏ام و فردا همانی می‏شوم که بوده‏ام! پرگناه و نیرنگ و دغل و نقاب! پس این اشک تمساح از چه روی است فریب خلق یا خالق خلق؟!
بنام خطا و به ترس از گناه ، روزی 17رکعت در برابر نفس خویش سر تعظیم فرو آوریم و خدا نامیمش. ماهی نیز از طعام و شراب دست بشوییم تا خرج‏مان کاهش یابد ... اینها را عبادت نامیم !! چه ساده می‏پنداریم ...

شب قدر شاید این شبی که نامیده‏ایم نباشد ، شاید روزی باشد در فرارویمان که باید دریابیمش ، شاید هم به غفلت از آن ساده بارها گذر کرده‏ایم و نشناختیمش ...
بیاییم شب قدر خویش را بیابیم ، شاید این ماه بهترین بهانه باشد برای یافتن گمشده‏مان ... شاید دل گرسنه ، چشم را بگشاید و لب تشنه گوشه‏هایمان را تیز سازد!!
ماهی است که می‏شود هستی را بازخواند و درکش کرد ، به آغوشش کشید و مستانه با پیمانه ای در دست رقصی و آوازی ساز کرد ...
من که نشتاخته می‏نگارم و خط خطی بر این دفتر می‏نهم ، آنان که می‏رسند ما را نیز به یاد آورند...



آسمان ::: دوشنبه 86/7/9::: ساعت 1:52 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

اگه با یه خانوم تو خیابون راه می‏رفتی ، یه عده ریختن سرت ، تا جایی که تونستن نواختنت ، به جرم مفاسدت یه هفته تو حبس بودی ، بعداً معلوم بشه اون خانوم مادربزرگت بوده ... رفتی شکایت کنی هیچکی دوزار ده‏شاهی برای حرفات ارزش قایل نشد ، گاهاً ممکنه حکم ارتدادت صادر بشه ...

اگه تو پیاده‏رو داشتی راه می‏رفتی ، یه ماشین زد بهت ، تعجب نکنی (خدا کنه طرف بیمه داشته باشه والا فرار می‏کنه یا میاد پایین بعد از چند فحش آب‏دار و چند مشت و لگد سوار ماشینش میشه و می‏ره -خیلی طبیعی-)

اگه یه ایده توپ داشتی ، اگه نابغه بودی ، اگه هنرمند بودی اما نهارت نون‏خشک بود و شامت بقیه نون ظهر...

اگه شب خوابیدی ، صبح بانک پارسیان رو خریدی ، شب فروختی 3برابر ، پس فردا زندان بودی ...

اگه شب زمین خریدی ، صبح دیدی زمینت رو نخواسته با ده نفر دیگه شریکی

اگه ماشین اسم نوشتی (اونم سه برابر نرخ جهانی) فردا از ماشین خبری نبود

اگه هیچی نداشتی اما فردا میلیاردر شدی ، اگه صبح صدرالاسلام بودی فردا سلمان رشدی ، اگه شب دوپینگی بودی صبح قهرمان مبارزه با استثمار

اگه...
بدون داری تو ایران زندگی می‏کنی ... اینجا ایران است

ای ایران ، با تمام رنج‏ها ، با تمام زجرها ، با تمام ضعف‏ها ، داد و بیدادها بازهم خاکت را می‏بویم ، خاکت را می‏بوسم. بزرگانت را می‏ستایم ، سر ارادت فرو می‏آورم ، تو را دوست دارم...ای ایران ای مرز بی‏انتها ، ای سرزمین من تو را آزاد می‏خواهم ، تو را آباد می‏خواهم ، تو را پاس می‏دارم...
خوبرویانت جاویدان ، عارفانت پاینده ، اندیشمندانت ، اساطیرت ، افسانه‏هایت ، عشق‏هایت همه در سینه‏های ما زیست می‏کنند و نمرده‏اند حتی اگر ما هزاران بار مرده و زنده گردیم...



آسمان ::: چهارشنبه 86/5/31::: ساعت 12:0 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

   1   2      >
طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>