سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

سلام...

مدتیست که بازهم فضای سیاسی.اجتماعی کشورمون متشنج شده و اینبار موضوع فقط  بحران سیاسی حاکم بر بحث انرژی هسته ای نیست.هرچند امیدوارم بحثهای پیش امده همچون بحث انرژی هسته ای رو به خارج از محدوده قرمز گام برداره اما موضوعاتی که مدتیست ذهنم را  مشغول کرده باعث شد که به موضوعی سیاسی اجتماعی بپردازم.بصورت اتفاقی به مطالب اقای ابطحی برخوردم که دقیقا به موضوعات مطرح شده در ذهن من پرداخته بودن که قلم خودم را کنار گذاشتم و به مطالب  ایشون اکتفا کرده و به موضوعاتی میپردازیم که شاید روزی تبدیل به بحرانهای داخلی و حتی خارجی شود.لازم به ذکره که تصمیم به ادامه ی کار در وبلاک دیگر خود با موضوعات روز مختلف و خبری گرفتم  که از همه ی شما دوستان دعوت میکنم با کلیلک برروی این لینک به این وبلاگ تشریف بیارید...

 

موضوع پرجاذبه زنان در حوزه سیاست ایرانی در هفته گذشته

حوزه سیاست ایران در هفته گذشته از سه زن تأثیر پذیرفت که خودشان نقشی در بحران ها نداشتند. یکی معلم کلاس اول آقای رئیس جمهور بود که به طور تصادفی(!) با ایشان دیدار کرد و رئیس جمهور هم در یک حرکت نمادین دست معلمش را بوسید. تصادفاً دست های معلم با دست کش پوشیده شده بود که احتمالاً انصار حزب الله به این تصادف که ناشی از هوشمندی دفتر رئیس جمهور بود بی توجه بودند و کلی سر و صدا راه انداختند که چرا احمدی نژاد دست معلم پیرزن خودش را بوسیده. بخش دیگری از طرفداران رئیس جمهور هم پاسخ دادند که سن معلم بالا بوده و این حرف ها چیست و خلاصه دفاع از رئیس جمهور که بغل کردن و بوسیدن دست معلم کار صوابی است.

خانم دوم، دانشجویی بود که در سر کلاس درس، با استادش بحث و مناظره پیدا کرده و استاد در یک کار خلاف عرف و اخلاق – چنان چه نوشته اند – موهای خانم دانشجو را از زیر روسری درآورده است. این کار غریب هم باعث شد تا فضای دانشگاهها و اطراف آن با صدور بیانیه ها و تجمعات مختلف تحت تأثیر قرار گیرد.

خانم سوم ویولن زن اکراینی بود که هر شب در سالن هتلی در شرم الشیخ ویولن می زده ولی یک شب که ویولن زده چون یک نفر پای شنیدن ویولن او ننشسته بوده، ناگهان سوژه خبری دنیا شده است. وزیر خارجه ی ایران، مهمترین واقعه تاریخ سیاسی اخیر را که رویارویی مستقیم با وزیر خارجه آمریکا بود، به خاطر لباس نامناسب ویولن زن اکراینی بر هم زد. در حالی که وزیر خارجه هم می توانست مثل معاون همین رئیس جمهور به راحتی بنشیند و ویولن را گوش دهد و به آن لباس نامناسب که حتماً در شهرک تفریحی کنار دریای شرم الشیخ لباس نامناسب تر هم وجود داشته، نگاه نکند؛ ولی در عوض گامی به سمت حل مشکلات ملتش بردارد. به همین راحتی لااقل در افکار عمومی روابط دو کشور ایران و آمریکا در این مرحله خطرناک و سرنوشت ساز به لباس نامناسب آن خانم اکراینی پیوند خورد.این هم از نقش زنان این جوری زنان در سیاست!

بوسیدن دست خانم معلم توسط ریس جمهور؟؟!!

 

بی حرمتی به جامعه؟!

این روزها، بیشتر خیابان های تهران محلّ بازرسی خانم ها شده است. بدحجاب می گیرند. تقریباً هر ساله نزدیک تابستان این اتفاق می افتد. با حجم تبلیغاتی و عملیاتی گسترده تری این کار شروع شده است. در دانشگاه ها، خیابان ها، محیط های کار نگرانی های فراوانی – نه تنها برای بدحجاب ها – که برای بیشتر خانم ها به وجود آمده. خیلی معتقدند بر اساس ضرب المثل معروف، اول قطع می کنند، بعد می شمارند. به همه تذکر می دهند. خیلی ها از اهانت می ترسند. ابراز نگرانی  رئیس قوه قضائیه از این طرح نشان میدهد، اخبار این نگرانی عمومی به ایشان نیز رسیده است. خود این ایجاد ناامنی در خانواده ها، بی حرمتی به جامعه، که حرمتشان از واجبات است، رواج ریاکاری و دوروئی گناهانی بیشتر از بدحجابی است. حکومت وظیفه دینی دارد که در هر طرحی بیش از هر چیز حرمت مردم را پاس دارد. این کسانی که امروز در خیابان ها مورد تعقیب قرار می گیرند، عمدتاً متولدان بعد از انقلابند و همه آنان رشد یافتگان بعد از انقلاب. این همه سرمایه و امکانات این کشور که خرج مراکز دینی شده است، چه کاری برای ایجاد رابطه با این نسل و قانع کردن آنان به التزام به دستورات شرع انجام داده اند؟ آیا مصرف آن همه بیت المال و عدم توفیق در هنجار بخشی به جامعه گناه بزرگی نیست که مورد تعقیب قرار گیرد؟ با قوه قهریه و پلیس به خیابان ها ریختن که آسان ترین راه و در عین حال پرآزارترین امکان است. واقعاً این حرف آقای احمدی نژاد که وقتی در ایام تبلیغات انتخابات، می گفت مشکل جامعه ما لباس پوشیدن جوانان نیست درست است. مخاطبان باور کردند. اما حیف که ایام قبل از انتخابات طولانی نیست. زود رأی گیری می شود و مصرف شعارهای تبلیغاتی پایان می یابد. احترام به شخصیت انسان ها بنا به آموزه های دینی ما، مثل حرمت خون آنان است. البته که مواد مخدر و ناامنی های اجتماعی و فراوانی دروغ و چپاول بیت المال و ریاکاری و رشوه و تقلب هم از گناهان مسلم و بزرگی است که حتماً اگر فرصت پیش آید باید با آنها هم مبارزه شود...

التماس دعا...



علی ::: پنج شنبه 86/2/20::: ساعت 12:0 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

نماز عشق را خواندم به پشت درب این خانه

ولی من سجده خود را میان کوچه گم کردم 

سلام.

لازم میدونم در اغاز از همه ی دوستانی که همیشه دنیای آدمکهارو تنها نذاشتن و به هر نوعی همراهی کردن تشکر کنم و دعوت کنم در گفتگویی که با موضوع نقد و بررسی وبلاگ ادمکها شکل گرفته شرکت کنند و همچون همیشه برای هرچه بهتر شدن فضای مدیریتی و فرهنگی حاکم بر وبلاگ ادمکها یاری ام کنند.منتظر پیشنهادات و نظرات شما هستم...

خاطرات سرزمین وحی(قسمت دوم)

جا داره دعوت کنم به دیدن لینک تصاویر گرفته شده از سرزمین وحی که در پایان دسترسی دارید و البته تعدادی تصویر بسیار جالب با کیفیت مطلوب هم به مجموعه اضافه شده و بابت تعدادی از تصاویر که کیفیت مطلوبی ندارند بدلیل مشکل فنی که وجودداشت عذرخواهی کنم.قبل از سفرم به خیلی چیزها فکر میکردم اما فکر اینجارو نکرده بودم که وقتی بیام تمام لحظه هام بدنبال گمشده یی غریب باشم .وقتی بفهمی که گمشدت همین نزدیکیه ولی نمیتونی ببینیش حس میکنی عذابی بالاتر ازاین نباشه.چقدر سخته همه جارو بگردی حتی بوی غربت رو حس کنی ولی گمشده ات را نبینی.یکی ازین جاها که دنبال گمشدم بودم بقیع بود.فکر نکنم زیباتر از صبح بقیع جایی پیدا بشه.چقدر زیباست وقتی اجازه میگیری برای وارد شدن و چند قدم جلو تر میای کنار قبور چهارمعصوم.میای بالا سر جدت امام محمد باقر(ع)حس میکنی که داری بال در میاری و میخوای مثل همون کبوترای بقیع دور قبرچهار معصوم بگردی.ادم باورش نمیشه یکجا چهار امامش رو زیارت کنه.چهار امامی که مظلومانه از قبورشون نگهداری میشه و حتی اجازه نمیدن پیروانشون چند قدمی بهشون نزدیک بشن.قبرستان بقیع فقط یک قبرستان نیست.یک دریاست.یک دنیاست از زیبایی ها و پاکیها.تو بقیع که قدم میزنی موقع برگشتن گنبد سبزرنگ مسجدالنبی(گنبدخضرا)همش جلو چشماته دیگه اینقدر شکوه و بزرگی ها زیاد میشه که روح کم میاره و توی بقیع یه گوشه پیدا میکنی و به بهونه گریه کردن قدری تجدید روحیه میکنی که بتونی ادامه ی راه بدی.مدینه شهر پیغمبر چه گویم ز تو.هرچه هست غریبیست و غربت مادرم فاطمه.یا که جلال و بزرگی چهار امام بقیع...بقیع فقط بقیع نیست یک کربلاست.چون در خود مادر سردار بزرگ امام حسین(ع)را مدفون داره.وقتی میری بالا سر ام البنین(مادر حضرت ابوالفضل)حس میکنی داری با خود حضرت عباس حرف میزنی و بلا سر اون داری گریه میکنی و هرچی دلت میخواد که در کربلا بگی همونجا میگی.هرچند ام البنین برای حسنین(ع)هم مادر بود...

روی سیلی خورده زهرا (س)  شهادت می دهد

از علی مظلومتر مردی در این دنیا نبود

(در حاشیه)

متاسفانه مامورین دولتی سعودی شدیدا برخورد میکنند با کسانی که شیعه هستند و بدترینشون در بقیع هستند بطور مثال:من یکروز بعد از نماز صبح که رفتم بقیع به صراحت شنیدم حرف اون مامور دولتی که وهابی بود امام زمان(عج)به سخره گرفت که اولین درگیری لفظی من با این شیاطین به این دلیل شکل گرفت.لازم به ذکر مامورانی در اطراف قبور چهار معصوم هستند که علیه برخی ائمه واعتقادات شیعه چرندیاتی در نوع سخنرانی برای گمراه کردن افکار زائرین ساده تلاش میکنند...شنیده بودم یه مسجد شیعیانی در مدینه هست که نخلستان موجود در آن اولین نخلهایش را حضرت علی(ع) کاشت و نگهداری کرده.با اصرار من و چند همکاروانی دیگر به مدیر قرار شد با خرج خودمون گروهی بریم به مسجدشیعیان مدینه.با دیدن این مسجد مشخص بود که او هم غریبی و سختی زیادی کشیده که تازه درخود شاهد بازسازی و تغییراتیست.نخلستانی که در این محل وجود داره بسیار دلنشین و زیبا هستند ولی متاسفانه بدلیل تاریک شدن. زیاد نتونستیم نخلهارو ببینیم.اما بعد از مدتی که با برادران اهل سنت نماز خونده بودیم و نمازخوندنهم با این برادران سخته یه دلی از عزا در اوردیم در مسجد شیعیان.چرا؟!!!چون تو اذانشون ولایت علی(ع) رو حذف نمیکنن.چون میتونستیم به روی مهرنماز سجده کنیم.چون دیگه بعداز اتمام نمازمون بغل دستیمون چپ چپ بخاطر شیوه نمازخوندمون نگاهمون نمیکرد چون اونجا دیگه کسی که میفهمید شیعه هستی ازت دوری نمیکرد و خلاصه انگار تو ایران خودمون بودیم.بعد از نمازهم برگشتیم هتل و بعد از صرف شام همراه هم اتاقی هام خریدسوغاتی هارو رسمآ شروع کردیم.که بیشتر خریدم هم در مدینه بود و کل جالبی خریدهایی که انجام دادم این بود که واسه خودم چیزخاصی نگرفتم...

بلاخره روزی که دوست نداشتم برسه رسید.شنبه عصر قرار بود راه بیوفتیم به سمت مکه و از مدینه باید جدا میشدیم.

بعد از نماز ظهر با همه ی سلاطین بهشت خداحافظی کردم اما چون چند ساعتی وقت داشتم بازم برگشتمو اونجوری که دلم میخواست دیوانه وار خداحافظی کردم.تو زندگیم هیچوقت اینقدر خداحافظی واسم سخت نبود.حتی با یه اتفاقی که افتاد متوجه شدم کفشهای بی جان در پام هم راضی به رفتن نبودن.به هر زحمتی بود خودم وادار کردم که باید رفت و وارد مرحله ی جدید شد.در هتل لباس احرام به تن کردیم و عصر  راهی مسجد شجره شدیم برای محرم شدن.مسجدی که تغریبا در اوایل شهر مدینه هست و مسجدی زیبا و بیادماندنی برای خیلیها...بعد از انجام اعمال محرم شدن و اتمام نماز راهی مکه شدیم .حدود ساعت دو بامداد در هتل مکه مستقر شدیم و بعد از انجام یکسری اعمال به سمت خانه ی دلها همراه با هم اتاقی هام راهی شدیم(در اولین دیدار چیز خاصی در مسیر جز یک حس خاص اتفاق دیگری نیوفتاد چون چشمهامو به زمین دوخته بودم که بیکباره چشمانم اولین چیزی که میبینه کعبه باشه  )در راه با خواندن دعاهای سفارش شده خودم برای این فریضه ی الهی اماده تر میکردم وارد صحن مسجدالحرام شدیم.چندمتری که از ورود گذشت یکی از دوستان به سجده رفت و متوجه شدم کعبه روبه رومه .با مشاهده کعبه یی که دیدارش ارزوی هر مسلمانیه با تمام وجود به سجده رفتم برای ستایش خدایی یکتا .خالق جهان و جهانیان.

 نمایی از سپیده دم رو به سمت درب خانه ی خدا

رسیدم به عشق به مستی در میان آن همه نور، سیاهی زرپوشی که به نام او می‌خوانندش همراه مردمک های خیس من شد.و بنایی که اگر چه مربع بود و ارکانش همه سبحان الله ،الحمد الله ،لا اله الا الله و الله اکبر ،اما مرا بیش از هر گنبدی می ‌کشاند تا آسمان.آنجا خانه‌ای نبود که بگویم خانه خدا، او بود و بس،همه خدای خانه.لبیک که گفتم از هزار راه و هزار روزنه لبیک شنیدم.می‌چرخیدم و می‌رقصیدم در آن عشق و او در تمام فضا می‌چرخید.آنقدر که پاهایم ماند و من دل را روانه کردم.نشسته بود و خلق از خود بیخود شده را نور می‌بخشید و آرامش. ای خدای من دور نبوده‌ای که نزدیک بیایم،انگار همیشه آنجا بوده ام ،هر لحظه سجاده نشین تو. سپید و آنگونه که تو خواسته‌ای،بگذار دیگران بگویند که متعادل نیستم بگذار بگویند به پوسته چسبیده ام،مرا همه تو آرام می‌کند از آنچه فرموده‌ای که اطاعت کنم تا آنچه خواسته‌ای به درایت بیاندیشم،منت دارم اطاعتت را،نه اینکه مجبور باشم به اطاعت که مسلمانم!
جاتون خالی عجب حال و هوایی داشت عجب صفایی کردیم مروه.نمیدونم از کجاش بگم فقط میتونم بگم مثل یک رویا بود.تمامی اعمال و لحظه هارو نمیدونم به چه شکلی گذروندم فقط سعی ام بر این بود اشتباهی در اعمالم رخ نده.یکسان بودن همگان در برابر خدا کاملا مشخص بود.روزی که دیگه نه مقامی و نه اسمی مهم نیست.فقط به اعمال مینگرند و بس داشتم میدیدم.و حس میکردم قانون یکسان الهی را.بعد از مسجد و النبی فکر نمیکردم جایی دیگه باشه که صفای نماز خوندنش مثل مسجد النبی بلند مرتبه باشه .ولی در کنار خانه ی خدا نماز خواندنم از بس که والاست و پربار که دوست داری ساعتها که نه. روزها و ماهها در این محل بنماز بایستی.چقدر حسودیم میشد وقتی پرندگان کوچکی که هرلحظه در اسمان کعبه به چرخش در می امدند و افسوس میخوردم به حال خود که من روزی ازینجا میرم و اونها...دست می‌کشم تو را وقتی طواف می‌کنم .سیاهی پارچه نیست زیر دستم!نرمی نور تست. نمازم می‌شود سجده های شکر که چنین مرا به خود آشنا کرده‌ای و چنین نعمت بخشیده‌ای.همه خیری و برکت،همه مهری و نعمت،همه عشقی و شور ،داغ تو می‌شود لبهایم و لبریز توست نگاهم. بگذر از من و بخوان مرا به خود...از آنجا قدم روی ابرها گذاشتم و نیمه شب کوه را بالا رفتم تا پناهگاه امنی که هنوز کلام وحی در فضایش به گوش می‌رسید ، قدم با قدم خدیجه (س).

بهرحال اعمال حج را تمام کردیم و بعد از نماز صبح برگشتیم هتل و لباس احرام از تن دراوردیم.و در مدتی که در مکه بودیم بعد از عمره ی اول وارد ماه جدید عربی شدیم قسمت شد که دوباره تونستیم یک حج دیگر نیز بجا بیاریم.من به تمامی محلها و اتفاقاتی که رخ داد  اشاره نمیکنم اما در اطراف غار حرا میمونهایی هستن که احتمالا دست اموز هستند و کارشونم قاپ زنی و دزدی از زائرینه.بار دومی که من اومدم جبل نور.بعد از نماز صبح بالای غار حرا که ایستاده بودم و با نگاه کردن به مسجدالحرام تو حال و هوای خودم بودم که بیکباره با حمله ی میمونها (برای قاپیدن وسلیه هایی که همراهم بود که در راه کوه لازمه) مواجه شدم که بهر حال اولش باعث قدری ترسم شد ولی جالبیش این بود که با اینکه قاپشون زدند و بازم ایستاده بودند که با من درگیر بشن انگاری طلب کارهم بودند و خلاصه خداخیرم بده باعث خنده ی اطرافیان و البته خودمم شدم و تازه از میمونهاهم عذرخواهی کردم که خودم وسیله هارو نیوردم خدمتشون و تو زحمت افتادند...

خلاصه شنبه ی بعدی ام از راه رسید و اینبار عازم بازگشت به ایران شدیم.شنبه صبح رفتیم و اخرین نمازهامون و دعاهارو در سرزمین وحی با چشمانی گریان در کنار کعبه ی دلها بجا اوردیمو با چشمهای بادکرده و دست از پااویزانتر و ناراضی از لحظه هایی که از دست دادیمو دیگر بدست نیاوردنیست اماده ی برگشت شدیم.وراهی فرودگاه جده شدیم...پروازمون متاسفانه با چند ساعت تاخیرراهی تهران شد.درتمامی لحظه هایی که نام برگشت داشت برای همه ی کسانی که میدیدم همچون خودم لحظه ها به سختی میگذشت.اما واضح بود همگی دلهامون داشتیم جا میگذاشتیم ...بلاخره بامداد یکشنبه وارد فرودگاه مهرآباد شدیم و دیدار بااعضای خانواده بعد از مدتها جالب و بیادماندی برای هرکسی بود.و رسمآ تاریخی ترین و بیادماندی ترین سفرخود پایان پذیرفت.وهمچنان در حسرت لحظه هایی که از دست دادم و به امید مشرف شدن مجدد در خود غوغایی دارم.اما مهم تغییرات و راهی شاید جدید که در پرتواینگونه سفرها به هرانسانی دست میدهد.امیدبه اینکه همگی جزو بندگان صالح حق باشیم...(پایان خلاصه سفرنامه)التماس دعا.

گزارش تصویری از سرزمین وحی(همراه با تصاویر جدید)



علی ::: پنج شنبه 86/2/13::: ساعت 1:25 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

 

صبح مسجد النبی.نمایی از سمت قبرستان بقیع

 به راستی زیباست ستایش خدای یکتا

سلام.امیدوارم که حال همه ی دوستان.خوب باشه و خوشحالم بعد از مدتی میتونم کنار دوستانم باشم. خیلی دوست دارم تمام احساساتی که در سرزمین وحی بمن دست داد را منتقل کنم ولی میدانم قلمم توانایی و قدرت بازگو کردن این سفر را ندارد.اما بصورت جمع بندی و خلاصه سعی بر بازگو کردن بزرگترین و زیبا ترین خاطرات و حوادث زندگیم در دو قسمت میکنم.گوشه ی از خاطراتم را به تصویر در اوردم که در لینک پایان اپدیت میتونید مشاهده کنید...

بلاخره صبح شنبه 18 فروردین ساعت ده و نیم صبح سفر من به سمت سرزمین وحی با پرواز Iran Air اغاز شد.با پروازی تغریبا سه ساعته وارد فرودگاه جده شدیم و بسمت مدینه راهی شدیم.بعد از چندین ساعت وارد شهر مدینه شدیم. شهر پیغمبر.شهر غربت و ناله .شهر سیلی زدن ها.شهر به پهلو ضرب خورده... وبلاخره در محل اقامت خود که هتلی نزدیک مسجدالنبی بود مستقر شدیم.بعد از اتمام کارهای اولیه با غسل به سمت مسجدالنبی بهمراه هم اتاقی هام که مدیر کاروان تعیین کرده بود راهی شدیم.لحظه ها به سختی میگذشت.گویا به دیدار کسی میرفتم که عمری به دنبالش بودم.پاهایم را به سختی میکشیدم تا رسیدیم و ناگه چشمانم به جمال و بزرگی مسجدالنبی افتاد گویی ساعقه یی برتنم فرود امد و مرا به فرود امدن بر خاک در مقابل بزرگی حضرت رسول واداشت.هرقدم که نزدیکتر میشدم گویی از تمام دنیا دور میشدم و با دعاها و ذکرهایی که به زبان می اوردم احساس میکردم همراه با زبانم تمام بدنم به سخن امده.اری .باورم نمیشد کنار قبر پیغمبر بنماز ایستادم.در باورم نبود در جوار خانه ی مادرم فاطمه(س)بنماز ایستادم.گویی خوابی بود شیرین.خدایا چقدر حقیر بودم.چقدر احساس کوچکی میکردم در مقابل اینهمه عظمت.باورم نمیشد کنار ستون توبه ایستاده ام و ذکر میگویم.

باور نکردنیست حتی اگر ببینی.چقدر زیباست بالای سر پیغمبر بایستی و عرض ادب کنی و با وجود اینهمه کرامات روحت به پرواز درآید.چه احساس زیبایی برای توبه کردن.برای طلب بخشایش.برای دعا کردن.هرچه خوبیست انجا هست.پر از رحمت و برکت.اگر دلت را بدی خواهی فهمید چقدر بلند مرتبه است پیغمبر بزرگ اسلام و شاید دلت بیشتر از سالیان عمرش بحرف در اید برای درد دل کردن .اما افسوس که ما همچنان در خوابیم و بس.اما...

مدینه شهر ناله های فاطمه(س)مدینه شهر تطهیر شده با اشک چشم زهرا(س)مدینه شاهد سیلی زدن ها.ای مدینه تو دیگر چرا.در خاک تو زدند به پهلویش تو سکوت کردی؟!.چه گویم از غربت مادری تنها.چه گویم از آنچه که دل دیدو چشم کور بود.

در این سفر هرجا که بودم بدنبال تو گشتم اما گویی کور شده بودم.کاش چشمانم انقدر پاک بود که میدیدمش.اما ندیدم.هرچقدر ناله زدم ندیدم تورا.مادری به این بزرگی و اینهمه غریبی.شریک تنهایی علی(ع) و خود تنهایی

...پایان قسمت اول...التماس دعا

تصویری از مسجد النبی

برای دیدن تعدادی از تصاویر گرفته شده از سرزمین وحی اینجا کلیک کنیید!!

به چه کسی میتوان دل بست وبا او بود ، به نظر من چه خوب است که انسان به آدمکی چوبی که نه قلب دارد ونه احساس دل ببندد .

 آدمکی که نمیداند وفا چیست ودوستی چگونه است .فقط با یک آدمک چوبی میتوان تا ابد دوست بود و او را همیشه در کنار خود نگه داشت .

آدمکی که نمیداند دل عاشق چه می کشد وآدمکی که نمیداند معشوق بی وفا کجاست .



علی ::: چهارشنبه 86/2/5::: ساعت 4:45 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام.

به نام آنکه گل را رنگ و بو داد      زشبنم لاله ها را آبرو داد

بسوی تو می آیم.بسوی تویی که نخواهی نمیشود.بخواهی جلوداری ندارد.بسوی تو روزی دهنده .بسوی تو ای هرچه خوبی.شکرت ای خالق جهان و جهانیان.که در جوار تو به سجده میروم.شکرت که در کنار بقیع با صدای الله اکبر مناره های مسجدالنبی همراه با کبوترانی بهشتی که همسایگان همیشگی ات هستند گام بر میدارم.که شاید.که شاید در همین نزدیکی ها باشد عطر خوش بانویی غریب.گام بر میدارم در جایی که روزی و روزگاری شاید .شاید جای پای مولایم بوده.با چشمانی بارانی و خسته  از دنیای فانی و بدیهای روزگار.تورا طلب میکنم.مرا پذیرفته ای؟!دلم لبریز از نام توست.لبانم نام رسول ت را جدایی نیست.ای عشق والای من در رویاهای خویش گمان نمیکردم بپذیری!بسوی تو می ایم ایا خواهی پذیرفت؟...

خوشحالم که بازهم پستی کاملا متفاوت ارائه میدم و  در عین سادگی برای من بسیار بزرگ و ارزشمندست.بلاخره خدای بزرگ و ائمه مقدس بنده ی ناسپاسشون را طلب کردند برای شکرگذاری و دادن فرصتی مجدد برای تازه شدن .و به لطف پروردگار بی همتا شنبه ی پیش رو عازم سرزمین وحی هستم سرزمینی که خانه یی بی همتا دارد .خانه ی دل هر مسلمانی.

امیدوارم همه ی شما دوستان گلم همچون من بهترین عیدی هارو گرفته باشید و از خدا ممنونم که بهترین عیدی زندگی ام رو بمن هدیه کرد.جا داره بازهم سالی پر برکت و پر ازشادی براتون ارزو کنم.از همتون حلالیت میطلبم و دعوت میکنم به متن پایانی ام که یادگاری از من خواهد بود توجه کنید.

التماس دعا...

            خدایا ؛  تو را حمد که قلم را آفریدی . به عزت و جلالت قسم لذت نوشتن یکی از  برترین لذتهاست.

اما خودت خوب می دانی که :

                     قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز      ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

                                  

               خدایا ؛  از تو بیگانه شده ام ، مرا به سوی خودت بازگردان ، آه و ناله ام را بشنو ونجاتم ده .

ای پروردگار عالمیان ؛ غرقه ظلمات و اوهامم ، فریب خورده هوای نفسم ، نیستم آنکه باید باشم . گذشت بهار عمرم در غفلت و بی ثمری ، در گناه گذشت.توبه را میپذیری؟خدایا چه ساده تو را دوست دارم این را همه قاصدکهایی که از سفر آمده اند می دانند کاش همه چیز شبیه تو بود کاش گلهای رنگارنگی که نامشان را نمی دانم عطر تو را داشتند چه ساده تو را صدا می کنم همه مردم صدایم را می شنوند و چون تازه ای در جویبارهای جسم فرو می رود به ابرها اجازه نمی دهم که بین من و تو فاصله بیاندازند .نور تو بالا و بالاتر میرود من تو را بیشتر و بیشتر صدامی زنم و دنیا چقدر کوچک است کاش جز صدای تو صدای دیگری را نمی شنیدم  و جز نام تو نام دیگری را نمی دانستم وقتی زیر نگاه های ماه می خوانم دلم میگیرد و صدایم باز میشود ای خدا دوستت دارم.ای خدا میدانم که هیچ چیز بر تو پوشیده نیست میدانی چرا همیشه با غروب زندگی میکنم.بازگویم برایت؟

غروب...

چه زیبائی و دلکشی . چند روزی به این فکر می کردم ‌به جاده ای منتهی در غروب و خودم که مردی ایستاده در ابتدای جاده ...

مردی خسته و دل شکسته ، مردی از کویر روی برگردانده ، مردی که سختی و ناکامیهای زندگی جان او را بی تاب کرده ،  به غروب می نگرد.....

چه رنگی ، چه قوسی و چه گرمی نوازش دهنده و دلچسبی ....

قرمز ! اما رنگ پریده تر به رنگ خون مردی عاشق . نسیمی دل پذیر صورت مرد را نوازش می دهد و او آرام آرام گام بر می دارد . دستهایش در جیب و چند قدم به چند قدم ریگهای جاده را با پا به جلو پرتاب می کند .

بی نهایتی پشت غروب ....

چند قدمی بیشتر راه نیست و سالها از او دور است . پشت غروب چیست ؟؟!!!

فکر کنم پشت غروب قویی او هم رنجور از سختیهای راه بر زمین افتاده و گوش خود را بر زمین چسبانده که ناگاه صدای گامهای آهسته و محزون ان مرد را می شنود ...

نه نمی خواستم این چنین توصیف کنم ... نمی دانم چه کسی قلمم را به این سو کشید ... آنگاه که قلم بر دست گرفتم فقط می خواستم غروب را توصیف کنم ،  اما ....

ای رنگ زیبای تو آرامش دهنده قلبم . سرخی زیبایی رویت را کنار  آن نارنجیهای کشیده شده تا جلوی پایم دوست می دارم . شفقت را از جان و دل دوست دارم و آن ابر های کنارت را چونان دستهای نوازشگرت می دانم ...

نمی دانم رقص رنگهایت را بر جاده خاکی بیشتر دوست دارم یا بر روی امواج آبی دریا و نمی دانم صدای سکوت را بیشتر دوست دارم یا صدای مرغان دریایی هنگام طلوعت را اما این را خوب می دانم .خدایا دوستت دارم....

ای غروب ....

              ای معنای زیبای انتظار ....

                                               تمام وجودم را به تو می سپارم ....



علی ::: پنج شنبه 86/1/16::: ساعت 12:17 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

 

سفره هفت سین از آیین کهن

سلام.بلاخره سال 1385 با تمام بدیها و قدری ام خوبی های
(اجتماعی) رخت رفتن را پوشیده و میدان را برای سالی جدید خالی میکند.لازم دیدم اخرین اپدیت سال م  با موضوعی که در این روزها موضوعی بروزست به پایان برسانم که بنظرم در صورت ندانستن معانی و درک نکردن موضوعی که به ان خواهم پرداخت نشانگر بی فایده بودن برپا کردن اینگونه ایین کهنست.چیدن سفره هفت سین از دیرباز از مراسم جدا ناشدنی نوروز بوده که ساعتی به تحویل سال مانده ، این سفره گذاشته میشود. هفت، عددی است مقدس که نشان دهنده هفت ایزد زرتشتیان موسوم به امشاسپندان است و به همین دلیل سین های نوروزی به نام هفت سین خوانده می شوند. سفره هفت سین سفره ایست که در آن سبزه، سماق ، سیر ، سنجد ، سیب ، سمنو ، سرکه و سکه، همچنین آینه شمعدان ، شمع ، کتب مقدس آسمانی، ماهی قرمز ، تخم مرغ رنگ کرده یا تزئین شده ، کتاب شعر، گل مانند شب بو- لاله – سنبل ، کاسه آب ، نقل و نبات و شیرینی قرار میگیرد. تمامی مواردی که بر سر سفره هفت سین قرار میگیرند دارای معانی خاصی هستند که برای شروع سال نو آنرا طلب میکنیم و البته در هر منطقه معنا و تنوع این موارد متفاوت است

در هفت سین سبزه نشان رویش و سبزی ، سمنو به سبب داشتن گندم نشان برکت ، سنجد نشانی از عشق و دلداگی ، سیب میوه ای به نشان سلامت عشق و زایش، سکه های تازه ضرب شده نمادی از ثروت است، وجود چند دانه سیر نیز به نشانه دفع بیماری و یک ظرف سرکه هم عنوان برکت بر سفره نوروز ایرانیان جای داده می شود. هفت سین و نمادهای آن نشانه های از نو شدن زندگی و طبیعت هستند که در سفره جای می گیرند. تخم مرغ رنگ کرده به نیت برکت و روزی که معمولا به تعداد اعضای خانواده تهیه میشود و در برخی مناطق به معنایی نشان نژاد است و ازدیاد نسل. ماهی نماد برج حوت یا اسفند و نشان برکت و زایش و در برخی مناطق به نشانه زندگی و پایداریست ، و شیرینی به معنای شیرین کام بودن در تمام روزهای سال است. میوه ،آجیل و یک تکه نان یا مقداری برنج هم نشان از پر برکت بودن سفره دارد. گل به نیت باروری و شادابی بر سر سفره هفت سین گذاشته میشود آینه، برای رفع کدورت و یکرنگی، شمع روشن به نیت روشنایی و طول عمر اعضای خانواده که به همین دلیل اعتقاد بر این بوده که شمع هفت سین را نباید خاموش کرد و در صورت لزوم این کار باید با برگ سبز یا نقل و نبات انجام شود. اسفند هم گیاهی مقدس محسوب شده و نمادی از بوی خوش است و سرانجام آب در سفره هفت سین پاکی و پاکیزگی است و همچنین نشان آبادانی و همینطور صافی، پاکی و گشایش در کارها میباشد.

برای طراحی یک سفره هفت سین با توجه به فضایی که برای آن در نظر میگیریم از حالتهای مختلف میتوان استفاده کرد که وابسته به نوع ابتکار طراح دارد در اینجا چند طرح ارائه میشود که میتوانید به سلیقه ی خود با تغییراتی که میدهید سفره هفت سین متفاوت و زیبایی داشته باشید... سفره هفت سین در گذشته زمان دستخوش تحولات بسیاری شده از جمله استفاده از طرحهای مدرن که تفاوت های عمده ای با انداختن سفره هفت سین در گذشته داشته اما نکته ی حائز اهمیت مواردیست که باید در چیدن سفره رعایت شود و آن مواردیست که در سفره استفاده میشود ...

¤ سفره هفت سین برای میز گرد با ظروف سفالی یا سرامیک سنتی ¤

گندم ، عدس یا ماش را بعد از خیس کردن هنگامی که شروع به جوانه زدن میکند روی یک کوزه بلند که قبلا با جوراب روی آن را پوشانده ایم قرار میدهیم تا کاملا سطح آن با جوانه ها پر شود و بر روی آن شکل گرفته و رشد نمایند. حتما باید مرتب کوزه را نم دار و در جایی که کمی حرارت بالاتر از هوای نرمال اتاق باشد نگهداری شود تا سبزه ها رشد خوبی پیدا کنند

میتوانید از چند ظرف سفالی گرد که به صورت کوزه های کوچک با دهانه های گشاد هستند استفاده کنید شش عدد آن بهتر است که بلند تر از بقیه باشه که در حقیقت این شش کوزه بلندتر شش سین از هفت سین ما را تشکیل میدهند . کوزه ها را کاملا تمیز کرده و با اسپری براق کننده شفاف نیمی از آن را کیلر زده و چند ساعت در یک فضای که هوا تردد داشته باشد میگذارید تا کاملا خشک شود و بعد طرف دوم را کیلر زده و اجازه ی خشک شدن به آن میدهید

اگر از پارچه ترمه برای روی میز استفاده میکنید بهتر است که پارچه ای زرشکی یا قرمز از جنس ساتن برای کوزه ها انتخاب نمایید و پارچه ها را به صورت دایره بریده و داخل کوزه ها قرار دهید به حالتی که سر پارچه ها به صورت چین دار از کوزه ها بیرون بیاید ، لبه ی پارچه را به سلیقه خود میتوان با قیطون ، سکه های تزئینی، نوارهای باریک ساتن با رنگ نارنجی و کرم و سبز نوار دوزی نمایید حتی میتوان از پولک و منجوق و ملیله و یا سرمه برای تزئین لبه ی پارچه ها استفاده کرد. سپس پارچه را درون کوزه قرار داده و لبه های آن را با دست حالت دهید، شش سین را درون کوزه ها به ترتیب قرار میدهید

در صورتیکه کوزه ها بزرگ بوده و حجم زیادی را از لحاظ فضای درون اشغال میکند میتوان درون یک نایلون مقداری پنبه ریخت و تا دو سوم کوزه را با آن پر کرد سپس موارد را روی آن به صورتی چید که نایلون از زیر آن پیدا نباشد. کوزه هایی که کوتاه تر هستن با همین روش پر میکنیم و اسفند، برنج، تخم مرغها را در آن می چینید

یک ظرف سفالی نیمه گود را پر از آب کرده و 7 شمع که روی آب قرار میگیرند درون آن بگذارید تنگ ماهی و هفت شاخه گل لاله ظرف شیرینی و نقل را آماده کرده و حال نوبت چیدن میز می رسد. پارچه اصلی که معمولا پارچه ایست ساده که تمامی میز را تا پایین می پوشاند روی میز قرار داده و پارچه ترمه را روی آن قرار می دهیم تنگ ماهی را در وسط میز قرار میدهیم و هفت سین را با دور آن با فاصله و نزدیک به لبه های میز میچینیم به فاصله ی هر دو کوزه بلند یک کوزه کوتاه تر به نزدیک تنگ قرار میدهیم آینه را در سمت راست سفره در بالا قرار داده و کوزه سبزه را در همان سمت در پایین سفره بگذارید. گلدان گل را در سمت چپ بالا و کتاب آسمانی یا شعر را در سمت چپ پایین قرار دهید در فواصل خالی سفره ظرف نقل و شیرینی را میگذارید که بهتر است از ظروف سفالی یا سرامیک استفاده کنید ظرف شمع را نیز روبروی تنگ ماهی قرار دهید...

¤ سفره هفت سین ساده و زیبا برای میزهای کوچک با سبدهای چوبی کوچک ¤

سبدهای یکدست کوچک تهیه کرده و داخل آن را با پوشال یا برگهای گلهای خشک کرده مانند برگ گل رز یا لاله پر کنید و از یک طرف دسته های سبد را با کنف گیس بافت شده یا طناب بپیچید تا دسته ها را کاملا بااین کار پوشش دهید میتوانید با گلهای خشک صحرایی یا میوه های کاج کوچک از یک طرف از داخل به سمت بیرون تمامی سبدها را تزیین نمایید و مواد خشک را به راحتی درون سبدها بگذارید . سرکه و سمنو را درون ظروف کوچک گذاشته و درون سبد قرار دهید و با برگهای گل یا پوشال اطراف آنرا خوب پوشش دهید. سبزه را نیز باید در ظرفی پلاستیکی به اندازه ی سبدها سبز کرده و سپس درون یکی از این سبدها قرار دهید.
برای شمع میتوانید از شمع های استوانه ای پهن در سه سایز مختلف استفاده کرد و یک چهارم شمع را با کنف به صورت دایره پوشش داد.

چیدن این میزها به دلخواه صورت انجام میپذیرد و وابسته به فضاییست که مورد استفاده قرار میگیرد.

نکته : فراموش نکنید که در این نوع سفره ها بهتر است از آینه های کوچک و ساده استفاده شود.


¤ سفره هفت سین برای میز چهارگوش با پایه های فرفورژه ¤

این سفره هم بر روی میز و هم بر روی زمین میتواند قرار بگیرد در این نوع تزیین سفره نکته ی مهم نوع پایه هاست که توجه را به خود معطوف میکند پایه ها باید دو به دو با هم یکسان باشند و بهتر است که در سایزهای مختلف قدی باشند ظروفی که بر روی پایه ها قرار میگیرند از یک طرف با گلهای مصنوعی به صورت آبشاری از دورن ظرف به سمت بیرون میتوانید تزیین کنید و مواد را درون ظروف میریزد

سفره را روی میز یا زمین پهن میکنید و یک پارچه دیگر که بهتر است ترمه باشد به صورت لوزی در وسط قرار دهید آینه بزرگی انتخاب کرده و در بالای سفره در وسط میگذارید، دو تا شمعدان بلند در دو طرف آن قرار میدهید که بهتر است اگر از فرفورژه استفاده میکنید بر روی پایه های فرفورژه باشد

به ترتیب سایز پایه ها، دو به دو در دو طرف سفره اقلامی که باید بر روی پایه ها باشند در سفره میچینید. تنگ ماهی بزرگی را انتخاب کرده و با سنگهای تزیین و یا گوش ماهی در کف تنگ آن را تزیین کنید و در وسط سفره قرار دهید. سبزه را در ظرفی سبز کنید که میان آن مانند کیک حفره دار و میان تهی باشد. آجیل را در ظرف پایه دار ریخته و پایه آنرا در وسط سبزه ها قرار دهید و در سفره بگذارید. در این سفره ها که معمولا سفره های بزرگی هستند حتما از بیش از یک گلدان گل استفاده نمایید. شیرینی و نقل را به دلخواه خود در فواصل خالی سفره قرار دهید.


¤ یک تزیین ساده ¤

میتوانید از جام برای سفره هفت سین خود استفاده کنید به پایه های جام با روبان گلبهی یا صورتی یک پاپیون زده یا با یک گل رز سفید مصنوعی یک گوشه از پایه را تزیین نمایید و مواد را به تفکیک درون جامها قرار دهید به دور تخم مرغ ها از رنگ روبان یا گل، گاز پیچیده و درون جام قرار دهید و در یک سفره گرد دور تنگ ماهی این جامها را بچینید و سبزه و کتاب و آینه را به همراه گلدان گل در چهار طرف سفره قرار دهید، شمع به صورت مایع در یکی از جامها به صورت تک شمع قرار میگیرد ...

ضمن قدردانی و سپاس از یکایک شما سروران سالی همراه با لحظه های ناب و به یاد ماندنی براتون

آرزو میکنم...التماس دعا



علی ::: جمعه 85/12/25::: ساعت 12:16 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام.

       ناله را هرچند می خواهم که پنهان سرکشم      . . .     سینه میگوید که من تنگ آمدم،  فریاد کن !

اینبار برآن امدم که به موضوعی که در عمق مسال اجتماعی ست بپردازم  .در دنیای امروز هر عقلانیتی به واسطه آثار اجتماعی خود و به فراخور قرار گرفتن در عرصه های مختلف تجربی از سوی جمعی بر حق و از سوی گروهی دیگر مردود شمرده می شود و البته که بدرستی بارها و بارها عقلانیتی که زمانی بر حق دانسته می شده است بدلیل اصل تحول دچار یک رنسانس زمانی گردیده و بالکل منسوخ گردیده است.انباشتهای تووریک همواره بسان یک "سوخت رسان" تحولات اجتماعی وظیفه دارد تا نقش تغذیه فکری یک جریان را بازی کند...حال این جریان میخواهد پروسه ای باشد منسوخ که در این صورت جامعه دچار یک بن بست واکنشی می گردد وخواه این پروسه نماینده جریانی باشد نو ظهور.مهم این جاست که برای دستیابی به یک باز خورد مثبت از واکنشها و کنشهای اجتماعی نیاز مبرمی به یک ایدوولوژی پویا احساس می گردد.

در این مجال نه قصد خرده گیری بر حرکتهای اجتماعی را دارم و نه شاید توان آن را...اما فی الحال می توان با یک نگاه بی تکلف و با یک دید اجتماعی و آسیب شناسانه به خوبی دریافت که هنوز جامعه ما درگیر  "حرکتهای توده ای"ست ...حرکتهایی که شاید در آرمانی ترین شرایط خود موفق به ایجاد یک "موج"کوتاه گردند و این همان چیزیست که باعث اضمحلال نیروهای موجود اتماعی می گردد.فاصله چند ده ساله میان زبان گفتاری و عملکرد های نا متعین نخبگان با عامه و وجود شکافی عمیق میان خواسته های توده مردم با فعالین عرصه های اجتماعی و ... جملگی باعث ناکام ماندن حرکتهای گه گاهی اجتماعی می گردد.

حلقه مفقوده این "بازی"اجتماعی به زعم من شاید همان "احساس نیاز"ی باشد که هنوز در توده مردم ایجاد نشده است ...هنوز بیشتر افراد جامعه ایرانی"غم نان "دارند نه "غم آزادی" واین درست پاشنه آشیلی است که باید با تمرکز بر آن باعث شد تا توده "درگیر" نسبت به آزادی هایی که به آن محق اند پایبند شوند و به این باور برسند که راه تمامی مشکلات یک جامعه به سوی ناتوانی آن جامعه در "اعتراض"نهفته است....یاحق

    پوچی زندگی امروز یعنی « فدا کردن آسایش برای فقط و فقط وسائل آسایش »

با این دور ابلهانه ای که زندگی امروز برداشته و انسان را هم اسیر کرده و اینهمه نیازهای عظیم و بزرگ و پر شکوه ، عمیق ماوراءالطبیعی که انسان دارد -همه را - تعطیل کرده و فقط او را مقتدر کرده است .

در چنین جامعه ای انسان پوچ می شود و این پوچی زندگی امروز را همه فلاسفه ، هنرمندان ، دانشمندان بزرگ - متدین و غیر متدین - و هر کس از هنرمند و دانشمند و نویسنده و فیلسوف ، موزیسین ، رمان نویس ، کارگردان ، همه ابعاد و همه اندیشه های امروز که تمدن امروز و انسان امروز را بخوبی میشناسند اعلام کرده اند.

« ژان ایزوله » دانشمند فرانسوی این قهرمان را سمبل انسان امروز میداند.

این انسانی که قدرت و صلابت سنگ را پیدا کرده است امروز تزلزل، فرو ریختن و نابود شدن ناگهانی اش از همه ادوار گوناگون بشری و از همه وقت بیشتر است.

                                             «دکترعلی شریعتی  در ویژگیهای قرون جدید ص299»

نکته:تعداد زیادی از دوستان عزیز در خواستهایی در رابطه با کدهایی خاص و همچنین موزیک قبلی وبلاگ داشتند که به تمامی موارد جامه عمل پوشانده شد و با توجه به خواسته ی خود با مراجعه به منوی سمت راست میتوانند به خواسته های ارائه شده ی خود برسند.لازم به تذکره برای رفع ابهام.در اپدیتهای من محدوده متون شخصی خودم با سلام و خداحافظی مشخص میکنم و بعد از تصاویری که در متن بکار میبرم متنی از بزرگان خواهد بود...



علی ::: جمعه 85/12/18::: ساعت 12:20 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام.

ما مردمان سرزمین آریایی که در مرکز هستی سبز رنگ خویش هزاران سال شاهراه گذر مردمانی دیگر بوده ایم اینک در زمانه نفت و تروریسم همچنان سر برافراشته ایم.مردمانمان هنوز آرام بر روزگار گام مینهند..گاه با آوایی و گاه در خاموشی در ردیفی بلند ازخودروها در راه بندان برای هم داستان زندگی خویش و مردمانمان و دولتمان و نامردمیهای روزگار و گرانی و جوانان و فرار مغزها را بازگو میکنیم….
کسانی از ما با دستان تهی و کسانی با مغزهای انبا شته از اندیشه همچنان بامداد و شبانگاه برمیخیزیم و به رختخواب میرویم.با تمام تنگیهای روزگار ما هنوز قد برافراشته انارهای شب یلدا را دان میکنیم و ازآتشها میپریم..کار میکنیم و با اندیشه به اینده تاریخ میهن خویش را عاشقانه فرا میگیریم .میدانیم جهانیان ما را به مولویها و حافظ هامان می شناسند.اما ما در پس پرده هویت دیرین خویش فریاد میزنیم:کورش آسوده بخواب که ما در دورانی نو همچنان بیداریم!..

اینجا جاییست که ما از اندیشه هایمان خواهیم نوشت!!!

که تو کیستی؟شاید تورا از پیش بشناسیم یا نه.وشاید کمی از ما بدانی یا نه.اینجا می خواهیم تورا بشناسیم واز تو بیاموزیم.می خواهی مارا بشناسی؟ما همین حرفها هستیم.همین ها که گاه با آنها این صفحات سپید را سیاه می کنیم.تا از خود بگوییم.از دنیای خود از افکار خود از مردی ها و نامردی ها از ایران سرزمین آریایی مان وتاریخش .هنرش مردمش وفرهنگش اگر از دستمان بر آید! همه ی ما. من تو وآنها همه آنگونه تعریف می شویم که می اندیشیم.می خوانیم. می گوییم.  انسان یعنی اندیشه.پس بیا با هم بیاندیشیم.بیا جز آنچه در سیر روزها بایدش انجام دهی به وسعتی بیاندیش که لذت زندگی را می سازد به آنچه می توان آموخت تا بهتر زیست.فلسفه  تاریخ. حقانیت و روشن فکری هر آنچه چشمهایت می جویند به حکم انسان بودنت.بیا "من"هایی باشیم که می دانند چگونه بهتر زندگی کنند.درکناردیگران.دستهایت را به من بده من پر از فریاد باد وبارانم!!! یاحق.

در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطة هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایه ام معرفی بکنم – سایه ای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هر چه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد – برای اوست که می خواهم آزمایشی بکنم: ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم…                 

 "بوف کور - زنده یاد صادق هدایت"



علی ::: دوشنبه 85/11/30::: ساعت 1:0 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام.

سخن از انتقاد وانتقاد پذیری بود اما چه کسی سربلند به راه خود ادامه میدهد؟ . موضوع را تا حدودی  از نگاه ونظر امام عارفان مولا علی (ع)  مورد کنکاش وارزیابی قرار میدیم، واینکه بحثی که مطرح است این است که آیا واقعا به کسی ویا کسانی اجازه می دهیم که به ما انتقاد کنند؟ شیوه ای برخورد ما با انتقاد کننده چه خواهد بود؟ آیا همان شیوه ای علی (ع)  است؟  باید توجه داشت که انتقاد پذیری کارساده ای نیست وهرکس نمی تواند انتقاد پذیر باشدوهمانطور که قرآن تصریح  می کند: " حق برای بیشتر مردم خوش آیند نیست."- مومنون- آیه ای 70- . وبه گفته پیامبر گرامی اسلام : " حق سنگین وباطل سبک وشیرین است". بنابراین کمتر کسی یافت می شود که تسلیم حق باشد ، وتنها کسانی می توانند انتقاد پذیر باشند که آمادگی وضرفیت لازم را برای کشیدن وچشیدن سنگینی وتلخی حق داشته باشند.

در نظام های توتالیتر واستبدادی آنچیزیکه مذموم ونا مأنوس به نظر می رسد نقادی ونقد پذیری است که توده های محروم از ترس حاکمان مجبورند به نوعی خود سانسوری دست بزنند ونه تنها از کارهای منفی آنها انتقاد نکنند بلکه بطور ناخواسته، همانند بردگان با رفتار های چاپلوسانه مؤئید نظامی مسموم جامعه باشند. اما برعکس در نظام های که حق مردم به رسمیت شناخته شده ومردم سالاری در حاکمیت متبلور یافته است وتوده ها بعنوان صاحبان اصلی مطرح است انتقاد وانتقاد پذیری امر مذموم به شمار نمی آید ، بلکه به زیباترین وجه در حاکمیت تبارز پیدا می کند و حاکمان از انتقاد های سازنده استقبال می نمایند ودر نتیجه مردم چون خود را شریک در حاکمیت می دانند بیشتر ترغیب می گردد که از طریق زمینه ای پیشرفت ، ترقی وپویایی جامعه را فراهم نمایند.

 با این مقدمه از انتقاد نا پذیر بودن مدیر پارسی بلاگ در عجبم .در حالی که افراد فراوانی شدیدا از نحوه ی غلط و افراطی مدیریتی پارسی بلاگ رضایت ندارند و نارضایتی خود را به اشکال مختلف به نمایش میگذارند ما نه تنها شاهد سکوت و در صحنه حاظر نشدن جناب مدیر هستیم.بلکه میبینیم همچنان روند غلط مدیریتی پارسی بلاگ رو به پیشرفت است.

ایا در عرصه ی مدیرتی که برخی افراد قرار دارند بهتر نیست اول صلاحیت انها مشخص شود بعد به روی کار تشریف بی اورند.مدیری که جنبه ی نقد شدن را ندارد ایا اصلح و شایسته می باشد؟ایا مدیری که با این همه شعار و ادعا که نمیتواند هم از پس چند نقد بر اید میتواند با نمایش اینکه در دسترس نیست از پاسخ دادن معاف شود؟ایا بهتر نیست بجای ادامه ی این روش مدیریتی سلیقه یی غلط بفکر حل مشکلات!همراه با حذف کردن یکسری عناوین که مورد تایید اکثریت نیست تا حدودی رضایت کاربران خود را جلب کنید؟

یا اینکه! اقایان مدیر .چون رایگان سرویس میدهید .کاربرانتان باید همچون بردگانتان باشند؟

یا اینکه! عزیزان کاربر.چون رایگان از سرویسها استفاده میکنید.باید چشمهارا بر حقیقت ببندید؟

جبران خلیل جبران
چگونه دیوانه شدم.این داستان من است برای هر کسی که دوست دارد بداند چگونه دیوانه شدم: در روزهای بسیار دور و پیش از آنکه بسیاری از خدایان متولد شوند، از خواب عمیقی بر خواستم، و در یافتم که همه نقابهایم دزدیده شده است. آن هفت نقابی که خود بافته بودم و در هفت دوره زندگانی بر روی زمین بر چهره زدم، لذا بی هیچ نقابی در خیابان های شلوغ شروع به دویدن کردم و فریاد زدم: دزدها ! دزدها! دزدهای لعنتی، مردها و زنها به من خندیدند و برخی از آنان نیز به وحشت افتادند و به سوی خانه هایشان گریختند چون به میدان شهر رسیدم، ناگهان جوانی که بر بام یکی از خانه ها ایستاده بود فریاد بر آورد: ای مردم ! این مرد دیوانه است، سرم را بالا بردم تا او را ببینم اما خورشید برای نخستین بار بر چهره بی نقابم بوسه زد و این برای نخستین بار بود که خورشید چهره بی نقاب مرا بوسید، پس جانم در محبت خورشید ملتهب شد و دریافتم که دیگر نیازی به نقابهایم ندارم و گویی در حالت بی هوشی فریاد بر آوردم و گفتم: مبارک باد ! مبارک باد آن دزدانی که نقابهایم را دزدیدند، این چنین بود که دیوانه شدم اما آزادی و نجات را در این دیوانگی با هم یافتم آزادی در تنهایی و نجات از اینکه مردم از ذات من آگاهی یابند زیرا آنان که از ذات و درون ما آگاه شوند. می کوشند تا ما را به بندگی کشند اما نباید برای نجاتم بسیار مفتخر شوم زیرا دزد اگر بخواهد از دزدان دیگر امنیت یابد باید در زندان باشد.


علی ::: پنج شنبه 85/11/19::: ساعت 9:4 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام.

هدف از برگزاری مراسم عزاداری سید الشهدا را می‌توان یادآوری فرهنگ و معارف عاشورا و انتقال آن به نسل‌های بعدی دانست. این محمل که با استفاده از هنر و جلوه‌های بصری و صوتی سعی در ایجاد و استحکام علقه‌های عاطفی مردم با فرهنگ عاشورا دارد، از دیرباز هم به دلیل محتوایی و هم به دلیل شکلی مورد اقبال عمومی بوده‌است.

 در واقع حقیقتی بزرگ که در روز دهم محرم 61 هجری در بیابانی بنام کربلا رخ داده خاطره‌ای را در وجدان ملت پدید آورده که با نوای اشعاری حماسی و یا نوحه سرایی به یاد و خاطره‌ی آن حادثه عواطفشان متلاطم شده و به خروش می‌آیند. جوش و خروشی که از درک عظمت حادثه مذکور و ظلمی که از امت بر فرزندان پیامبر امت رفته و نهایت ناجوانمردی دشمنان دین باعث می‌شود که روح جوانمردی و دفاع از حق حقیقت در وجود پنهانی شیعیان موج بزند و به این پیام که همراه با فطرت ایشان است باعث می‌شود که اراده‌های مردمان از هر قشر و نسلی در برگزاری هرچه باشکوه‌تر این مراسم منسجم شود.

چرا «گریه» در مراسم عزاداری امام حسین(ع) کم شده‌است؟

در واقع می‌توان پاسخ این سئوال را در خالی بودن خاطر شرکت کنندگان این مراسم را از اصل واقعه عاشورا دانست. اشعار و عزاداری‌ها به واقعه‌ای اشاره می‌کنند که در خاطر مخاطب وجود ندارد. واقعه عاشورا و داستان واقعی آن ریشه‌ی اصلی اثر واکنش عاطفی مخاطبان در عزاداری‌ها و مداحی‌ها است در حالی که این ارتباط منطقی توسط بسیاری از دست اندرکاران حتی مداحان مغفول مانده است. مداحان بجای پافشاری به اصل واقعه عاشورا بیشتر به اشعار نوظهور و بی استناد و تحریک مستقیم مخاطبان با عباراتی بعضا عتاب آمیز و تند تاکید می‌کنند. این روند منفی باعث لطمه دیدن جدی مراسم سید الشهدا(ع) حتی بخش مداحی آن نیز بشود چرا که ریشه آسیب دیده، نتیجه ای بجز آسیب به شاخه و برگ نخواهد داشت.

به نظر می‌رسد وقت آن رسیده که مداحان برای جلوگیری از خارج شدن مراسم سید الشهدا(ع) از مسیر منطقی و اصیل و رسیدن به جایی که دیگر به خود ایشان نیز توجهی نشود، باید اقدامی اساسی کنند و از اشعار خلق الساعه و سطحی و بی محتوا و آهنگ‌های نوظهور و احتمالا نامشروع به سوی اساس واقعه عاشورا بازگردند و از روی کتب تاریخی معتبری که واقعه عاشورا را نقل کرده اصل واقعه را بازگو نموده و لطایف آن را برای مردم بازگو نمایند. امری که سالهاست بسیاری از بزرگان روی آن تاکید می کنند ولی متاسفانه کم‌تر کسی به آن توجه نموده و اطاعت کردند.نمونه اصلاح الگوی مراسم عزاداری و تقویت مبانی اعتقادی و مفهومی آن و جلوگیری متعهدانه از رواج بی‌بند و باری و رواج افسار گسیخته بدعت‌ها در این مراسم وظیفه‌ی همه دلسوزان و اصحاب فرهنگ و رسانه و بالاخص قشر فرهیخته مداحان است.

در پایان این بحث به بی توجهی مدیران سیستم های وبلاگدهی میتوان اشاره کرد که بجای اینکه  به فرهنگ سازی با موضوعات مختلف در عرصه ی وبلاگ نویسی بپردازند همچنان در خواب زمستانی خود خوابهای سلیقه پردازانه میبینند!

                                      

 ایست!!!

تازه به خیابان زده بود که پیدایش کرد، آن را برداشت و راه افتاد. شاید به درد خواهر کوچکش میخورد. تا عصر در خیابانها چرخید و آدامس فروخت. داشت غروب می شد اما جعبه آدامس هنوز خالی نشده بود . از وقتی پسرک قد کشیده بود، کمتر می فروخت. باید راهی پیدا می کرد تا فروشش را بیشتر کند. به یاد چیزی افتاد که صبح پیدا کرده بود . سختش بود ، اما چاره ای نداشت. روسری را سر کرد و در جمعیت گم شد.



علی ::: شنبه 85/11/14::: ساعت 9:24 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام.

به نظر می‌رسد هنوز به زمان زیادی محتاجیم تا وبلاگ‌نویسی را به عنوان یک ژانر و یا نوع ادبی خاص در محافل روشنفکری جا بیاندازیم. منتقدانی که به حق و یا ناحق این نوباوه پر آرزو را به سر تازیانه نقد آزمودند کاری از سر  درد کردند.  چرا که وبلاگ‌نویسی عرصه‌ای نو برای نویسندگی و فعالیت‌های فرهنگی است و هنوز نیازمند همین نقدهاست تا جایگاه اصلی آن روشن شود.  اما واقعیت این است که این عرصه با دیگر عرصه‌های نویسندگی تفاوت‌های بنیادی دارد.  عرصه وبلاگ‌نویسی را نمی‌توان چون عرصه کتاب و نشر و یا روزنامه محدود و سانسور کرد.  ما همیشه عادت کرده‌ایم در عرصه‌ی عمومی نشر چیزهایی را بخوانیم که حاصل تولید یک طبقه خاص تحصیل‌‌کرده است و از نظر فرهنگی فکر می‌کنیم آن‌چه ارزش نشر دارد باید در این چهارچوب خاص سنتی قابل تعریف باشد؛ پالوده و محققانه، و یا عالمانه و در یک درجه استاندارد ادبی.  اما امروز به حول و قوت اینترنت و یک کامپیوتر (که بیش از بزرگان در اختیار کودکان و جوانان است) می‌توان در یک لحظه هر آنچه می‌اندیشی را با فشار دادن یک دکمه در سراسر جهان منتشر کرد.  این البته قدرت تواناکننده‌ی شگفت انگیزی است که خوش‌بختانه در اختیار حاکمان و نخبگان قرار ندارد، و این عین عدالت است.  نتیجه قهری این توانایی، ظهور و بروز مواد و مطالب متعدّد با سلیقه‌ها و کیفیت‌های مختلف است که لزوماً نمی‌شود انتظار داشت همه خواندنی باشند.  با توجه به حقیقتی که حتی در عرصه نشر کتاب و روزنامه نیر امروزه نمی‌توان گفت هر آن‌چه منتشر می‌شود دارای ارزش خواندن هستند، نمی‌توان از عرصه وبلاگ‌ که محدودیتی به مراتب کمتر دارد چنین انتظاری داشت.  بنابراین این عرصه، عرصه‌ی انتخاب نیز هست.  همانطور که افراد با سلیقه‌های مختلف سیاسی جذب احزاب و سازمان‌های هم‌فکر می‌شوند، در این عرصه نیز می‌توان انتظار داشت افراد گروه‌ها و حلقه‌های هم‌فکر خویش را بیابند، و این نیز عین عدالت و دموکراسی است.  شاید برخی از ما نپسندیم که مطالب کاملاً شخصی را در وبلاگ که یک عرصه کاملاً عمومی است بخوانیم.  اما در عین حال باید این حق را به افراد داد که آن‌گونه که میل دارند در عرصه عمومی حاضر شوند.  اگر اجبار در انتخاب نوع لباس ظاهر ناپسند است، اجبار در انتخاب لباس فکر و اندیشه را نیز باید ناپسند شمرد. یاحق

شما هنگام سختی دعا می کنید و در هنگام فقر زبان به نیایش می گشایید.کاش در روزگار نعمت و شادی نیز دعا می کردید.زیرا حقیقت دعا جز این نیست که شما هستی خویش را در اثیر آسمانی و اکسیر زندگی گسترش می دهید.وقتی دعا می کنید شما به معراج می روید پس بگذارید زیارت نامرئی شما از این معبد به خاطر چیزی جز وجد و شادی و همراز شدن با جان جهان نباشد.همین که به حریم این معبد پنهان وارد شوید شما را کافی است.من نمی توانم شما را دعایی بیاموزم و کلماتی تعلیم کنم که بدان خدا را نیایش کنید.خداوند به کلمات شما گوش نخواهد کرد مگر آن کلمات را خود بر زبان شما جاری کند.ای پروردگار ما- ما نمی توانیم چیزی از تو بخواهیم-زیرا تو نیاز های ما را نیک می دانی پیش از آنکه نیاز ها در ما زاده شود.نیاز حقیقی ما تویی و اگر تو خود را بیشتر به ما دهی همهء آرزوهای ما را برآورده کرده ای.(جبران خلیل جبران)



علی ::: پنج شنبه 85/10/28::: ساعت 12:47 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

<   <<   11   12      >
طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>