سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

سلام.
بلاخره جشن عیدغدیروبلاگ نویسان به دست مردان بی ادعا(پرشین بلاگ) در باشگاه وبلاگ نویسان تهران در روز دوشنبه برگذار شد.که اتفاقاتی که برای من در این همایش افتاد را خلاصه خدمتتون عرض میکنم...

وقتی به محل همایش در باشگاه وبلاگ نویسان رسیدم چهره ی اقای نغزگو که از دور بمن چشمک میزد رو شناختم و قدری گامهام سریعتر شد که تا از دستم نرفته بچسبم بهش و شروع کنم ازش سوال پرسیدن.بعد از سلام علیک با ایشون باراهنمایی  وارد سالن شدم و با خوش و بش با افراد رفتم یک جای خوب پیدا کردم واسه نشستن که روی همه دید داشته باشم و کسی روی من دیدی نداشته باشه.تغریبا مراسم با ده دقیقه تاخیر شروع شد که گویا مشکل در اتاق فرمان بود برای پخش موزیک و کلیپ که گویا خوب به اتاق فرمان دست فرمان داده نشده بودو تاخیرتوی اجرای برنامه افتاد.البته خوب شد چون بقول مجری برنامه :ما وبلاگ نویس ها عادت به دیر اومدن داریم.وهمین تاخییر باعث شد دیگر دوستان به موقع برسند.مجری برنامه خانم پولاد زاده  با عرض خوش امد گویی و تبریک عید به وبلاگ نویسای حاظردر مراسم اجرای خودشون رو اغاز کردند.

 چندمورد از برنامه هایی که اجراشد:

 سخنان جناب آقای هاشمی ( استاد دانشگاه ) که بسیار لذت بخش و زیبا از غدیر و حضرت علی(ع)گفتند...

 اجرای موسیقی زنده سنتی توسط چندتن از وبلاگ نویسان...

 و جناب آقای دکتر بو ترابی (مدیریت پرشین بلاگ ) که در اوج صمیمیت و مهربانی سخن گفتند ...(یه شوخی هم با ایشون کردم که فکر کردم ناراحت میشن ولی باعث خنده ی خودشونم شد.)

 نکته ی جالب دیگری هم که وجود داشت حضور نماینده باشگاه هواداران پرشین(گرگان) در همایش بود که ایشون هم چند دقیقه ی صحبت کردندو یک مسابقه یی که طراحی کرده بودند را اجرا کردن.

 در بین این مراسم  یادوخاطره ی مرحوم حسن نظری وبلاگ نویس پارسی بلاگ  را با متنی که خوانده شد و تصویری که از ایشون  بروی پرده بود و موزیکی که در حال اجرا بود گرامی داشته شد.

 اما بین برنامه یک استراحت داده شد برای پذیرایی که همه خیلی زود تشریف فرما شدندبرای پذیرایی که فرصت خوبی ام بود برای استارت حرف زدن بلاگرها با یگدیگر.قبل از پذیرایی همچین بدلیل دید نداشتن خوب اطرافیان روی من چهره هایی بود که برمیگشتند و بشکلی نگاه میکردند که حس کردم از اینجا زنده بر نمیگردم.(خانم مدیر باشگاه وبلاگ نویسان تهران اعلام کرده بودند که استفاده از تلفن همراه ممنوع. نمیدونستم اون لظحه ها از کی واسه ی نجاتم کمک بخوام)بهمین دلیل قدری باتاخیر هم برای حفظ امنیت جانی هم قدری کلاس گذاشتن به قسمت پذیرایی رفتم. البته یکی دوتن از دوستان اشنا شدیم در اوایل برنامه و یا اشنایی بود از قبل  ولی خبر نداشتم بیشتر افراد سالن از دوستان خوبم هستن که در بین پذیرایی همه چیز لو رفت و خیلی خوشحال شدم ازینکه دوستان قدیمیم را هم در مراسم دیدم.

خلاصه کنم.بلاخره انتهای مراسم رسید و با اونهمه صمیمیتی که در سالن حکم فرما شده بود کسی راضی به رفتن نبود که بلاخره دوستان پرشین بلاگی فهمیدن چیکار کنند که دوستان حاظر به رفتن بشن و به رسم یادبود هدایایی از سوی باشگاه هواداران پرشین بلاگ به حضارکه بیش از شصدنفر بودند اهدا شد.البته چون انتهای برنامه بود و من از نیمه ی دوم مراسم ردیف اول نشسته بودم اون لحظه که نوبت من شد برای دریافت هدیه کسی حواسش به جلو نبود و جاتون خالی مخ دوستی که داشت هدیه رو بمن میداد رو زدم دوتا هدیه ازش گرفتم ..

وقت خداحافظی هم رسید.البته فکر نمیکردم اون لظحه اینقدری وقت بشه که با اقای بوترابی که وبلاگ من رو یکبار که باهم داشتیم حرف میزدیم مورد تمجید و تعریف قرار داد و چندتن از مجریان مراسم بمونیم و خوش و بشی کنیم که اون دقایق اخر بسیارمفید واقع شد... بعد ازخداحافظی قدری عجله کردم که یکی دو تا از بچه هایی که خوب باهم اشنا نشده بودیم رو چند دقیقه یی باهاشون  صحبت کنیم که متاسفانه خیلی عجله داشتند و انگارغیبشون زده بود.بهرحال جای همتون خالی بود.البته همه حاظرین دوستانی از :پرشین بلاگ.بلاگفا .و تنها حاظر پارسی بلاگی که خود من بودم سعی کردیم جاتون خالی کنیم.

(طبق اماری که در پاشگاه هواداران پرشین ارائه شده)

امیدوارم همه نویسندگان دنیای مجازی با همکاری های نزدیک خودشون با دیگر نویسندگان بتوانند(بتوانیم) با ارائه مطالب مطلوب و هدفمند اقدام به فرهنگ سازی نوینی در جامعه ی وبلاگ نویسی کنند.لطفا در نظرسنجی جدید وبلاگ در منوی سمت راست نیز شرکت کنید.و اینکه چت روم سایتم برای وبلاگ نویسان و بازدید کننده ها مجددا راه اندازی شد که باز از طریق منوی سمت راست قابل ورود هست.دوستان بزودی کار در وبلاگ ادمکها بصورت گروهی انجام خواهد شد و همکار جدید و نویسنده ام را بزودی معرفی خواهم کرد.ازاینکه نوشته ام همراه با مزاح بود ببخشید..یاحق

 

برای مشاهده گلچینی از تصاویرهمایش اینجا کلیک کنید

 

گریه نکن

 گریه نکن که اشک تو برای من سودی نداشت اون همه تزویر و ریا برای من راهی نذاشت گریه نکن که حرف تو برای من یک خواب بود اون همه حرفای قشنگ تمومشون دروغ بود گریه نکن، که دست تو گرمی دستامو نخواست اون همه دستای قشنگ برای تو گرما نداشت گریه نکن که قلب تو برای من نمی تپید تیک تیک اون همه صدا برای دیگری تپید گریه نکن که شونه هات برای من جایی نداشت اون همه گرمای تنت برای من گرما نداشت گریه نکن که اشکامو دستای تو پاک نکرد اون همه دلتنگی ها رو صدای تو خواب نکرد گریه نکن که عشقت برای من تموم بود اون همه عشق های قشنگ برای دیگرون بود...



علی ::: چهارشنبه 85/10/20::: ساعت 12:2 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

بنام یگانه افریننده ی جهان

سلام...

شنیدید میگن طرف چقدر پا قدمش بده؟نمیدونم شامل حال من میشه یا نه.شاید فقط یک اتفاقه که در این روزا خیلی شاهدش هستم.شاید فقط یک کابوس تلخه.شاید.!!! بعد از برگشتنم به وبلاگ نویسی اونهم در دنیای آدمک ها اومدم که تا حدی که در توان دارم خیلی چیزهارو تغییر بدم .که این مهم به انرژی زیادی نیاز داره.با اینکه برای شروعی مجدد همه چیز مطلوب بنظر میرسه ولی فضای مه الود و غم باری که در بین اکثر وبلاگ نویس ها حکم فرما شده همچون اب سردی بود بر شعله یی کوچک در قلب وبلاگ نویسی من برای شروعی باشکوه .بعداز اپدیت هر وبلاگ نویس معمول هست به وبلاگهای دیگر اطلاع دهد.ای کاش معمول نبود و من از سرزدن معاف بودم و شاهد آپدیتها و تصاویر غمگین نبودم.بله شاهد از دست دادن بزرگانی از جمع وبلاگ نویسان و همچنین عزیزان دوستان خوبمان.تو این مدت کوتاه شاهد مراسم سال. چهلم.هفتم و حتی خبر فوت یکی از وبلاگ نویسان در همین چند روز قبل در وبلاگهای مختلف بودم.دراین روزهای عید برای خیلی از دوستان وبلاگ نویسمون عزاست.که با ابراز همدردی با همه عزیزان وبلاگ نویس (همچنین مجموعه ی پارسی بلاگ) ارزو میکنم خداوند همه رفتگانشون رو قرین رحمت خودقراربده.من این ماه رو ماه بازی بی شکست برای وبلاگ نویسان نامگذاری کردم بازی زندگی که برای هیچکدوممون انشالله شکستی درپیش نخواهد داشت.به امید اینکه همیشه در تمامی وبلاگها شاهد شادی و زیباییهای بدون غم باشیم.انشالله

اما یک نکته دیگرهم نظرمو جلب کرده که خیلی کوتاه راجبش میگم.اینکه چرا همه جا باید تعداد خانم ها از اقایون بیشترباشه.نمونه ی بارزش هم در بین وبلاگ نویسامشاهده میشه. شاهد این بودم نفرات خانم ها بتناسب گذشته نسبت به اقایون بسیارچشمگیر فرا رفته.البته دلیل خاصی که میشه برای این مهم یافت مشغله کاری بیشتر اقایون در خارج از منزل است. امیدوارم شاهد متعادل شدن این موضوع باشیم که یکوقت دنیای وبلاگ نویسان رو به یک جنسیت رفتن نرود و همه وبلاگنویسان ایران زمین در کنار هم و بامطالب پرمحتواشون در دنیای مجازی درس اخلاق و فرهنگ ناب ایرانی را بنمایش جهانیان بگذارند...

عیدتان مبارک

روز غدیر درواقع عید آ ل محمد (ص) و روز جشن اهل بیت است .و به همین جهت تاکید خاصی از ائمه (ع) برجشن گرفتن و اظهار سرور و شادی دراین روز وارد شده است. عظمت روز غدیر ازآنجا روشن میشود که در‌آسمانها این روز را می شناسند وآنرا جشن می گیرند.دراین باره چند حدیث را برای نمونه ذکر می کنیم :
امام صادق (ع) فرمودند: (( نام عیدغدیر درآسمانها روز " عید معهود" است .))
غدیر، روز عرضه ولایت براهل آسمانها
امام رضا (ع) فرمودند: (( خداوند درروز عید غدیر ولایت رابراهل آسمانها عرضه کرد، و اهل آسمان هفتم...

درقبول آن ازدیگران سبقت گرفتند . بهمین جهت خداوند آسمان هفتم رابه عرش خود مزین فرمود.
سپس اهل آسمان چهارم بردیگران سبقت گرفتند ، و خداوند آنرا به بیت المعمور مزین فرمود.
سپس اهل آسمان اول سبقت گرفتند ، و خداوند آنرا به ستارگان مزین فرمود.))
امام رضا (ع) ازپدرش امام موسی بن جعفر (ع) ازجدش امام صادق (ع) نقل می فرمایند : (( روزغدیرنزداهل آسمان مشهورترازاهل زمین است .))
خداوند تعالی دربهشت قصری خلق فرموده که بنای آن خشتی ازنقره و خشتی ازطلا است . درآن قصر صد هزار اتاق سرخ رنگ و صد هزار خیمه سبز رنگ وجود دارد و خاک آن ازمشک و عنبر است . درآن قصر چهارنهرجاری است: نهری ازشراب و نهری ازآب و نهری ازشیر و نهری از عسل، درکناره ها ی این نهرها درختانی ازانواع میوه ها قراردارد، وبرآن درختان طیوری هستند که بدنهای آنها ازلؤلؤ و بالهایشان ازیاقوت است وبه انواع صداها می خوانند.
روز غدیر که فرامی رسد اهل آسمانها وارد این قصر می شوند و تسبیح و تقدیس و تهلیل می گویند. آن پرندگان هم به پرواز درمی آیند و خود رابه آب می زنند ، و سپس درآن مشک و عنبر می غلطند . آنگاه که ملائکه جمع شدند باردیگر به پرواز درمی آیند و آن عطرها رابرآنان می پاشند.
ملائکه درروزغدیر(( " نثارفاطمه علیه السلام "(همان میوه ها ی درخت
طوبی است که در شب زفاف حضرت ، به امر الهی ازآن درخت درآسمانها پخش شد و ملائکه آنها را به عنوان یادگار برداشتند.) )) رابه یکدیگرهدیه می دهند. وقتی آخرین ساعات روز غدیر فرامی رسد ندا می آید : (( به مراتب و درجات خود برگردید که به احترام محمد و علی تا سال آینده درچنین روزی ، از لغزش و خطر درامان خواهید بود.))

به نوبه ی خودم این عید فرخنده و پر برکت رو به جامعه ی وبلاگ نویسان مسلمان تبریک و تهنیت عرض میکنم...امید بر انکه از پیروان واقعی باشیم....

عید ست ، ولی عید خداوند قدیر ست

عیدی ست که پیغمبر اسلام ، بشیر ست

عید ی ست که حیدر به همه خلق امیر ست

عیدی ست که بر جان عدو ، نار صعیر ست

این عید ، نه نوروز ، نه خرداد ، نه تیر ست

این عید غدیر ست ، غدیر ست ، غدیرست

همایشی دیگر برای برای وبلاگ نویسان ایرانی...

به مناسبت عید غدیر ، باشگاه هواداران پرشین بلاگ با همکاری باشگاه وبلاگ نویسان تهران همایشی دیگر را برگزار می کند...

محوریت همایش راجع به عید غدیر و حضرت علی (ع) می باشد ، که به همین منظور مسابقه ای نیز تدارک دیده شده...

موضوع مسابقه : متن ادبی و یا شعر در وصف حضرت علی (ع) میباشد.

شرکت در مسابقه و همایش برای وبلاگنویسان تمامی سرویس ها آزاد می باشد...

زمان این همایش روز دوشنبه ۱۸ دیماه از ساعت 15 تا 17 در باشگاه وبلاگ نویسان تهران می باشد

آدرس باشگاه وبلاگ نویسان تهران : بزرگراه جلال آل احمد – روبروی بزرگراه کردستان – پارک گلها

برای کثب اطلاعات لازم به ادرس اصلی باشگاه رسمی هوادارن پرشین رجوع کنید:

http://fans.persianblog.com



علی ::: شنبه 85/10/16::: ساعت 12:10 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

به نام یکتا افریننده ی جهان

دوستان و عزیزان من سلام . خوشحالم که بازهم میتونم در جمع دلنشین وبلاگ نویسان باشم.ومهمتر اینکه بازهم برگشتم به دنیای آدمک ها در سیستم پارسی بلاگ که توسط دوستان خوبم مدیریت میشه.و بعد از این وبلاگ سابقم در سایتم بنام سرزمین دور

ازین پس در این مکان مدیریت خواهدشد.

لازم میدونم چند جمله ی کوتاه از گذشته این وبلاگ (آدمک ها) با شما دوستان سخن گویم.

وبلاگ ادمک ها که برای من همچون وبلاگهای قدیم خوددنیایی از خاطرات تلخ و شیرین داره تغریبا با شروع بکار رسمی سیستم پارسی بلاگ راه اندازی شد و با کارها و نوشته هایی که در خود دید خیلی زود(در زمان خود)در بین وبلاگهای مختلف موجود در این سیستم حرفهای فراوانی برای گفتن بوجود اورد.

از افتخارات این وبلاگ دو مثال میشه زد.اوردن رتبه ی بالا در داشتن تعداد نظرات و مهمتر باعث شدن رجوع بسیاری از دوستان به سیستم پارسی بلاگست.

این وبلاگ بار دیگر اماده شده که بازهم شاهد حظورهای پرشکوه و زیبای همگان باشد که بار دیگر در کنار نوشته های تلخ و شیرین دوستانی را گرد هم آورد که نمادی واقعی از دنیای مجازی را شکل دهد.این مهم جز با حظور شما خوبان و همچنین همکاری مدیریت محترم سایت پارسی بلاگ رویایی بیش نخواهد بود.

دستان گرم و مهربانتان را در این فصل زمستانی به رسم دوستی میفشارم تا امیدی باشد برای شکل گرفتن دوستای های جاودانه .

بیاموزیم . که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست اوست و قلبی است برای فهمیدن وی . یا حق...

در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛فضیلتها وتباهیها در همه جا شناور بودند.آنها از بیکاری خسته شده بودند.روزی همه ی فضایل و تباهی ها دور هم جمع شده بودند؛خسته تر و کسل تر از همیشه؛ناگهان ((ذکاوت)) ایستاد و گفت:بیایید یک بازی کنیم مثل قایم باشک.
همه از پیشنهاد او شاد شدند و ((دیوانگی)) فورآ فریاد زد من چشم می گذارم.
از آنجایی که هیچکس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد؛همه قبول کردند که او چشم بگذارد.دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست وشروع کرد به شمردن: یک...دو...سه...
همه رفتند تا جایی پنهان شوند.((لطافت)) خود را به شاخ ماه آویزان کرد.((خیانت)) داخل انبوهی از زباله ها پنهان شد.((اصالت)) در میان ابرها پنهان شد.((هوس)) به مرکز زمین رفت.((طمع)) داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و ((دیوانگی)) همچنان مشغول شمردن بود:هفتاد و نه...هشتاد...
همه پنهان شده بودندبجز ((عشق)) که مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد وجای تعجب هم نیست چون که همه می دانند پنهان کردن عشق مشکل است و در همین حال دیوانگی به آخر شمارش می رسید: نود و پنج...نود و شش...
هنگامی که ((دیوانگی)) به صد رسید ((عشق)) پرید و پشت یک بوته رز پنهان شد.
((دیوانگی)) فریاد زد که دارم می آیم.
اولین کسی را که پیدا کرد ((تنبلی)) بود زیرا ((تنبلی)) تنبلی اش آمده بودتا جایی پنهان شود.((لطافت)) که به شاخ ماه آویزان بود را پیدا کرد؛((دروغ)) ته دریاچه؛((هوس)) در مرکز زمین؛خلاصه یکی یکی همه را پیدا کرد بجز ((عشق)) که از یافتن آن نا امید شده بود.
((حسادت)) در گوشهایش زمزمه کرد که تو حتمآ باید ((عشق)) را پیدا کنی و او پشت بوته ی گل است.دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت زیادی آن را در بوته های گل رز فرو برد و دوباره ودوباره تا اینکه با صدای ناله ای متوقف شد.((عشق)) از پشت بوته های گل بیرون آمد ؛با دست هایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
اونمی توانست جایی را ببیند چون کور شده بود.
((دیوانگی)) گفت:من چه کردم چگونه می توانم تو را درمان کنم؟
((عشق)) پاسخ داد:تو نمی توانی مرا درمان کنی ؛اما اگرمی خواهی می توانی راهنمای من باشی.
...واز آن روز است که ((عشق)) کور است و((دیوانگی)) همواره در کنار او...


علی ::: سه شنبه 85/10/12::: ساعت 10:26 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

دوستان عزیز سلام.بزودی بازهم در این مکان وبلاگ خود

را راه اندازی میکنم.

رWWW.SARZAMINEDOOR.COM

www.sarzaminedoor.parsiblog.com



علی ::: پنج شنبه 84/6/3::: ساعت 7:49 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

به افتتاح سایت سرزمین دور خوش آمدید

WwW.SarzamineDoor.Com

 دوستان مهربون و همیشه همراه سلام

امیدوارم که هرجای این دنیای  بزرگ  هستید لحظه هاش بکامتون باشه.باخوندن متن اولیه ی این اپدیت متوجه شدید که بلاخره منهم سایت دار شدم و کم کم  بایستی درعرصه وب کامل رو پای خودم بایستم .که امیدوارم در این راه دوستان از راهنمایی های خودشون من بی بهره نگذارن و البته  با داشتن  دوستان عزیزی همچون  شهرام عزیز از سایت ایران قلم حتمآ از سختی راه بر من کاسته میشه.امابرای اگاهی بیشتر شما دوستان باید به چندنکته کوتاه اشاره کنم.لطفآمنبعدبرای ورود به وبلاگ و چه  سایت از ادرس www.sarzaminedoor.com وارد بشید .لازم به ذکره که صفحه ی اصلی سایت برروی سیستم پارسی بلاگ بصورت موقت نصب شده تا زمانی که سایت و طراحی ان همراه با امکاناتش  بصورت کامل طراحی و راه اندازی بشه.حتما در اپدیت هاوروزهای بعد با سرزمین دور اشنا خواهیم شد .امیدوارم که بتونیم همگی در این دنیای مجازی برای هم دوستانی خوب باشیم واز کنار یکدیگربودن لذت ببریم.

پاینده باشید

 

قصد دارم دیگر بار چون گذشته آنچه را آنی در دلم گذشته است و در دفتر پوسیده خاطراتم گنجانده شده، چه تلخ و چه شیرین،چه سهل و چه دشوار در اینجا نقل کنم.باز بی خوابی چون لباسی تنگ بر تنم نشسته است.دیر وقت است و من مبهوت بی پروایی سقفی گشته ام که سالهاست مرا به تمسخر مینگرددل به سکوت این نیمه شب داده ام ودر تنهایی خود غوطه ورم. سکوت را جرعه جرعه می نوشم تا گیج و مست شوم به گذشته مینگرم! به آن جایی که همیشه انگشت کنایه اش سوی من نشانه است. به آن روزگاران که صداقت را مقدس میشمردم و گران گران بهایش میپرداختم.به آنجا  که دستان تعهد هنوز سست و لغزان نگشته بود و چشمان مهربانی, گشاده ام  مینگریست.آن روزگارانی  که هنوز سایه های تردید بر دیوارهای آشیانه ام نلغزیده بود.سالهایی که شوقی سرشار برای گذشتن از سراب داشتم.سراب را گذشتم و درمردابی نافرجام غرق گشتم.هنوز تنهایم همچون گذشتهء خلوتم.زیر لب آن سیاههء قدیمی ام را زمزمه میکنم"منم آن کوه غرورکه به طنازی چشمان هوس بوسه بر دست حقارت بزند!..."چه چیزی مرا فریفت؟ چه کسی به بیراهه ام کشید.چه چیزی آن سترگ راستی را به لجنزار عزلت کوچ داد؟آیا من از گذشته خواهم رمید.عکسی در برابرم لبخند میزند.به من؟ ناشناسی است که نامش مصلوب روزگاران گذشته ام میکند و مرا به جایی-شهری- که دوستش نداشته ام میبرد!نگاه زلالش آنچنان در من نفوذ میکند که گویی موجی خروشان بر ساحلی خاموش. توفنده می تازد و در من خاموش می شود . سنگین و آرام در برزخی رهایم میکند که برایم سخت بیگانه است.دراین بستر شب عجب آرامشی نهفته است.ساعت چهار بامدادان است و پیکره ام هنوز چون مجسمه ای نخراشیده بر صندلی لمیده است.درد و خستگی در رگهایم خروش میزند و استخوانهایم را میفشارد. گلویم سخت فشرده است و سینه ام سخت تر.سکوت محض مرا در برگرفته.گهگاه صدای موزون قطرات شیر فرسودهء آب چونان موسیقی حزن آلودی سکوت مرا هم آوا می شود.هوای اتاق تنگم گرفته است و بوی تلخ سیگار همه جا را پر کرده.دهانم تلخ تر. پنجره را میگشایم.آه!این کلاغهای لعنتی چرا به ساعت قدیم از خواب بیدار میشوند! گویا سرود مرگ را نوحه میخوانند.انتهای کبود آسمان چرا سرخ است؟ شاید دیشب خون بسیار بر زمین ریخته اند! خون اسطوره های خاطراتم را.دلهای شکسته را شاید به غل کشیده اند.خسته ام. چونان جامانده ای به زیر آوار سالها صداقت! پشیمان از کرده ها و ناکرده ها.در تنگنایی فرو مانده و درمانده. چه چیزی مرا بدینسان به کنج پارینه ها بازگرداند؟ عشق؟ آن شراب سرخ خمار تلخ؟ نه! من عشقی گناه آلوده می خواستم که رخوت قداست سالیانم را فراموش کنم و آن را ذره ذره دور ریزم  تا جان دهم که عشق مرگ است.آری من خویش را کشته ام. من گنهکارم.



علی ::: یکشنبه 84/5/23::: ساعت 9:57 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام.امیدوارم که لحظه ها بکامتون باشه و خوشحالم فرصتی بازهم پیش اومدکه در خدمت شما دوستای گلم باشم.خیلی وقته از عشق تو این وب گفته نشده با اجازتون میخوام این اپدیتم اختصاص بدم به این مهم و جریانش ایجوری شروع شد که:دیروز یکی از من پرسید: "برزگترین گناهت چی بوده؟"

اون موقع اصلا حضور ذهن و حوصله نداشتم. این سوال هم خیلی تکینیکی بود! بهش گفتم: "هیچی! کار٬ خونه٬ کامپیوتر٬ خواب٬ ..."

بعد از اینکه رفت همین جور داشتم به سوالش فکر می کردم. خیلی سوال جالبی بود. اصلا تاحالا فکرشم نکرده بودم! ولی الان می دونم!

بزرگترین گناه من٬

این بود که عاشق شدم! یا نه. عاشق شدن که گناه نیست! بذار درستش کنم.

بزرگترین گناه من٬

این بود که رازم رو به تو گفتم! تو هم هر روز از من فاصله گرفتی!

فقط به خاطر یک جمله. جمله ای که دیگه به هیچ کسی نخواهم گفت!

در عشق خودم سوختم                  سوختم و آموختم

بی وفایان در جهان                          بسیارند در هر زمان

عاشقی; راز خود اندر دل بدار           سنگدلان بسیارند

خود را ارزشمند بدار...


ازدواج و عشق!!!!

شاگردی از استادش پرسید: " عشق چست؟"
استاد در جواب گفت: "به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!"
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟"
و شاگرد با حسرت جواب داد: "هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم."
استاد گفت: "عشق یعنی همین!"

شاگرد پرسید: "پس ازدواج چیست؟"
استاد به سخن آمد که: "به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!"
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: "به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: "ازدواج هم یعنی همین!!"



علی ::: جمعه 84/5/14::: ساعت 1:43 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام.امیدوارم که هرجاهستید دلتون شاد باشه .اول از هرچیزی میخوام یک اعتراف بکنم.یک بلاگر خوب در راس هر چیزی باید همیشه مطلب برای گفتن داشته باشه ولی فعلا به ته دیگ خوردم دعا کنیید دوباره حس نوشتن بمن برگرده که از عذاب ادمک ها بیام بیرون.یک خبر!!تصمیم گرفتم دیگه کم کم از دنیای ادمک ها خارج بشم .دیگه از یک ادمک بودن خسته شدم شاید خیلی هاتون که این متن بخونید بگید علی تو اشتباه میکنی و ادمک نیستی ولی ادمک چیز بدی نیست حداقل به اون بدی که ما ازش میگیم نیست.به شرطی که از ادمک بودن هم پایینتر نریم.ادمک هم یک دنیای داره اما تفاوتش با دنیای ادم واقعی(نماد یک انسان)اینه که اخرش هر ادمکی به پوچی و بنبست میرسه از درون خراب میشه و خود به  خود از بین میره خیلی ها این حس ادمک دارن و دوست دارند ازین حالت ها خارج بشن ولی تلقینی که به خودشون دارند باعث میشه که نه تنها توانی که برای رسیدن به هدف مثبتشون دارند از دست بدن بلکه به حالت های افسردگی شدید و خودخوری های بی اندازه و در پی اون از بین رفتن منجر میشه.امیدوارم از بحث اصلی که داشتم خارج نشم.یعن معنی ادمک و البته اینکه چرا من شدم ادمک:لازم به تکراره ادمک بودن بهتر ازاصلا ادم نبودنه.چون ادمک هنوز هم فرصت برای نسوختن و از بین نرفتن داره خیلی ها بمن گلایه کردن و میکنند که علی.چرا ادمک؟کسی میتونه از ادم بودن و یک انسان کامل بودن خودش اطمینان داشته باشه؟شاید در این دوره زمونه بسیار کم پیش بیاد.شاید هرکسی کمی دقت کنه بتونه حضور یک ادمک را در وجودخود حس کنه.شاید بعضی ها فکر بکنند که یک انسان کامل شدن سخته.اما هرکاری  سختی خودش داره ولی باید به شیرینی و لذت بعد از سختی فکر کرد تا سختی و خستگی اون راه درونمون اثر نذاره.فعلا بهتره مطلبم جمع کنم ولی دوستان خوبم همراهان همیشه همراه مخصوصآجونهای همسن و سال خودم اینقدر همه چیز به خودمون سخت نگیریم.اول بیایم با خودمون کنار بیایم و بعد با توکل به حق به راهی بریم  که کوله پشتی که همراهمون هست پر بشه از خوبیها. مهربونی ها.زیبایی ها و پاکی ها.تا نه تنها در این دنیا رو سفید باشیم بلکه در اخرت هم سربلند باشیم.انشالله

و اما گذشته از سخنرانی ها بریم سر اصل مطلب.

 میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا (س)به همه شما عزیزان تبریک میگم انشالله که خودشون همه حاجت ها و دعاهاتون مورد قبول خودش قرار بده."فاطمه" آمد تا مهرورزی را به تماشا بگذارد . دعای نیمه شبانش برای همسایگان ، درس بزرگی بود که قلب های بزرگ از او آموختند . "فاطمه" آمد تا چهره ایمان زلال را در آینه خود به تماشا بگذارد و عشق ناب را از شعاعهای نگاه خود بگستراند . هر که او را شناخت همه چیز را شناخته است . زلالی  آبها از اوست. عشق، موج نگاههای اوست که بر ساحل دل های آسمانی می خورد تا ایمان و حس سرشار معرفت را بر آدمیان گوشزد کند!

و  هفته گرامیداشت مقام زن را  به همه شما خانوم ها و مخصوصآ مادران عزیز تبریک میگم دست تک تک مادران عزیزو دوست داشتنی میبوسم و جا داره اینجا هم تبریک بگم به مادر گل و مهربون خودم که هرچی دارم از اونه.امیدوارم که همه ماها قدر مادران و البته همسران و در کل خانوم هارو بدونیم که زن و مرد بدون هم معنی پیدا نمیکنه.

و اما. 

سه سال پیش اول مرداد افتتاح سایتی بود که از قبل هم پیش بینی میشد خیلی زود جا بیوفته و پیشرفت چشمگیری داشته باشه و تا حدی پیش بره که جزو سایت های برتر دنیا حتی شناخته بشه که این رتبه هارو این سایت مدیون زحمات شبانه روزی نویسنده اونه.

ساحل آرامش تولدت مبارک

جا داره به اقای عظیمی نویسنده و صاحب سایت ساحل آرامش و همه همراهان این سایت هم تبریک بگم و خوشحالم که بعد از چیزی حدود 5 سال اشناییت بین من و اقای عظیمی میتونم به عنوان یک دوست قدیمی در  جشن سالگرد 3سالگی ساحل ارامش حضور داشته باشم .انشالله که جشن 100سالگی سایت ساحل ارامش را در کنار هم بگیریم.از همه دوستان دعوت میشه  با کلیک برروی لینک زیر به جشن سایت تشریف بیارن.

ساحل ارامش تولدت مبارک



علی ::: یکشنبه 84/5/2::: ساعت 12:24 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

دوستان خوب و همیشه همراه سلام.سلامی گرمتر ازین هوای تابستون ولی به لطافت نم نم بارون .انشالله که هرجا هستید دلتون شاد و لباتون خندون باشه.خوشحالم که مسافرتم تموم شد که بازهم بتونم کنار شما خوبان باشم.درضمن جای همتون خالی چند روز اخر مسافرتم که مشهد رفته بودم بسیار عالی بود .اصلا ادم دست خودش نیست وقتی گنبدهای طلایی رنگش نگاه میکنه یه حس غریبی بهش دست میده.یه حسی که که به سادگی نمیشه فهمیدش واقعا هرچی از صفا و معرفت امام رضا(ع)بگم بازهم نمیتونم وصف کنم اونجا چه حالی داشت.ماها خیلی ناشکریم وقتی همچین امامی کنارمون هست و قدرش و نمیدونیم.و خیلی کم خدمتشون میرسیم در هر صورت امیدوارم که همگی معنی واقعی خودمون و شخصیت واقعی خودمون و در کل حقیقت واقعی افرینش و زندگی بفهمیم و تا حد ممکن با روح خودمون امیختش کنیم.یک نکته جالبی  برای من پیش اومده که .اونهم مسدود شدن موقت وبلاگ شایا تجلی از وبلاگ رهاترازپرنده بود .ایشون گذشته از شاعر بودن از طلاب حوزه علمیه هستن و دارای خانواده ی با شخصیت و فرزندانی .وقتی متوجه شدم وب ایشون بدلیل اهانت و تهمت به دیگران و انجام کارهای غیر قانونی در وبشون .مدتی مسدود شده تعجب کردم و فهمیدم که بعضی ها  چقدر میتونند در این دنیای مجازی تا حقیقت فاصله داشته باشند اینقدر فاصله  که ادم بعد از فهمیدن حقیقت واقعی شخصیت فرد مورد نظراز تعجب کلش سوت میکشه .بهر حال امیدوارم که همگی بتونیم در این دنیای مجازی با هم دوست و بهم مهر بورزیم تا خاری برای اعصاب هم نباشیم و از وجود همدیگه همراه با صداقت لذت ببریم.در اخر هم جا داره از ابجی نرگس عزیز و مهربون برای همه زحمتهاشون که در وب ادمک ها میکشن تشکر کنم.از مدیر محترم پارسی بلاگ و البته آبدارچی خان بزرگ  و همه دوستان در پارسی بلاگ برای زحمتهای شبانه روزیشون باید تشکر کرد.با تاخیر هم تولد قاصدک عزیز تبریک میگم.دوست عزیز انشالله که هزارسال زنده باشی و همیشه دلت شاد باشه.

پاینده باشید

چه خوب است کر شدن ، کور شدن ... آن وقت است که تازه گوش ها می شنود ، چشم ها می بیند.
به هر طرف نگاه می کنم انتهایی برایش نیست.
براستی اینقدر سرزمینمان بزرگ بود که تا چشم کار می کند زمین و خاک و آسمان... پس چرا مدتهاست صدای خرد شدن استخوان هایم میان این دو دیوار خواب بیهوده تان را برهم زده است؟
در همین خاک وسیع .. همین جا که تا چشم کار می کند زمین و خاک و آسمان...
چه خوب است کور شدن... این چشم ها دیدن را از من گرفته اند!
براستی آسمان همین بود؟ نه! در باورم نمی رود... زندگی بیش از این هاست ... بیش از این آسمان که تنها یک پنجره از آن سهم من بود.
بیش از این هاست که در یک کره ی خاکی محصور بماند!

آدمک دخترک راخواست .
دخترک گفت:خانه ای خواهم برای آسودن.
آدمک رفت .
روزهاوشبها کارکرد وپول درآوردوخانه ای بزرگ ساخت .
دخترک آمدوخانه رادیدوگفت:نه...خانه ای ساده خواهم.
آدمک خانه رافروخت ورفت آنقدرگشت تا ساده ترین وکوچکترین خانه رایافت.
آن را خریدودخترک رابه خانه اش دعوت کرد.
اما دخترک نیامد.
آدمک سخت حیران ماند.
آنگاه فقطگریست ،
گریست وگریست تااشکش خشک شد.
بعدخانه راآتش زدوخوددرون خانه نشست.
وقتی آتش خاموش شد دخترک آمد.
خاکستر آدمک رابرداشت وازآن گِلی ساخت،آن گل راخشت کردوخانه ای بناکرد.
بعدگریست.
 آنگاه چون آدمکی نبودخانه راآتش زدوخوددرمیان خانه نشست.



علی ::: سه شنبه 84/4/28::: ساعت 11:46 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

  آدمک 

سلامی به سرسبزی و شادابی گلهــای  نوشکفتـه بهاری،سلامی بـه  بلنـدی و گرمی روزهـای تابستـون و به رنگارنگی و زیـبـابی برگهـای پائیـزی .خوش آمدید  دوستان  عزیزوهمیشه همراه.خوشحالم که بعداز مدتی فرصتی بازهم پیش اومد تا بتونم بازهم کنارشماخوبان باشم ومثل همیشه بدون مقدمه بریم بخونیم دست نوشته های خاک خورده ی آدمک:

قلب آدمکی فریاد کمک بر می آورد؛
روح آدمکی به لابه از ما می خواهد که آزادش کنیم؛
اما ما اعتنایی به این فریادها و استغاثه ها نداریم. زیرا نه می شنویم و نه می فهمیم.
از طرفی آدمکی را که می شنود و می فهمد دیوانه می نامیم و از او می گریزیم!

امیدم همیشه به این بود که روزی می رسد ! چه نزدیک و چه دور امیدم به دمی بود که آغاز خواهم شد.
و امروز به حال خود می گریم...
که به امید پایانم نه آغاز!!
چه دردآور است وقتی از مرگ هم ناامید شوی. از آن همیشه محبوبت
در حصاری که دور خود ساخته ام تمام آرزوها را خط می زنم. تمام لبخندها را... و با آغوش باز به دردها خوش آمد می گویم. نه آن ها را دیگر نمی توانم از در تنهایی خود برانم.
چه کسی مرگ را برایم می آورد؟
به او بگویید... دریغش از من بی رحمانه بود! دیگر التماس او را هم نخواهم کرد!
بارها شنیده ام... تمام امیدها را.... زندگی را ... و قصه های همیشه شیرین را شنیده ام
"آن ها همیشه راست گفته اند
آن که باور نمی کند منم!"
جایم کجاست؟ زندگی را دور انداختم ... او هم مرا! و مرگ گریزان تر از باد .
خانه ام برزخی است شوم در ناکجاآباد یک خواب بلند! حتی بیداری را نمی خواهم
پس برای چه می نویسم؟ نمی دانم!

« در زندگانی آدم باید یا فرشته بشود یا انسان و یا حیوان . من  هیچکدام از آن ها نشدم. شماهائی که گمان می کنید در حقیقت زندگی می کنید کدام دلیل و منطق محکمی در دست داریدمن دیگر نمی خواهم نه ببخشم و نه بخشیده شوم. نه به چپ بروم نه به راست. می خواهم چشمهایم را به آینده ببندم و گذشت را فراموش بکنم!!! صادق هدایت



علی ::: پنج شنبه 84/4/9::: ساعت 5:33 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

وقتی که دیگر نبود ، من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت ، من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم
وقتی که او تمام شد من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن است

به جشن تولدم خوش آمدید

امیدوارم که هرجا هستید سلامت وشادباشید. بله یه زمانی تو همچین روزی منهم اومدم توی دنیای ادمها ادمهایی که خیلی هاشون اسمشون ادم ولی ادم آهنی بیشتر بهشون میاد.چند لحظه فکر. چرا اومدیم چرا میریم؟از کجا به کجا؟معنی واقعی زندگی؟!چرا سعی نمیکنیم به جای دل شکستن دلی در دست بگیریم .دل شکنی هنر نیست.امیدوارم تلاشمون بر این باشه از دنیای آدمک ها بیایم بیرون و یک انسان در معنای واقعی انسان باشیم این روزها وساعت ها که میگذرن مهم نیست مهم اینه که عمرمون داره میگذره پس لحظه هارو از دست ندیم و بدرستی استفاده کنیم تا کسی پشیمون نشه از اومدنش و لحظه شماری نکنه واسه رفتنش جا داره از تمام دوستانی که همیشه همراهم بودن تشکر کنم یه قدردانی  هم از آبجی نرگس عزیز هم باید بعمل بیاد که در تمام مراحل چه سختی چه خوشی در دنیای نت همیشه همراهم بوده و مشوق بسیار خوبی هم برای من بوده به صمیمیت برادرانه از ایشون سپاسگذارم 

دلتون شاد لباتون خندون

برای جشن میلادم

آرام در اعماق امیدها و آرزوها
در سکوت تنهایی و خلوت
شمعی روشن می کنم .
در تاریکی مبهم فضا
انعکاس نور شمع در قطرات اشکم
این بزم را آذین می بخشد
همه غمها به مهمانی ام آمده اند
همیشه مهمان نواز خوبی بوده ام ....

نمایشگاه کتاب و پارسی بلاگ

امسال هم نمایشگاه کتاب همچون گذشته با شکوه برگذار شد و استقبال زیادی بعمل اومد .اما نکته ی مهمتری که میخوام راجبش حرف بزنم غرفه پارسی بلاگ بود .با اینکه پارسی بلاگ اولین بار بود غرفه میزد ولی استقبال خیلی خوبی از این غرفه انجام شد .طرح پارسی بلاگ در بین تمام سیستم های وبلاگ برای اولین بار اجرا شد و کار جالبی بود که گزیده ی وبلاگ های پارسی بلاگ بروی یک لوح فشرده و کتاب پیاده کردن و البته در لوح فشرده تمامی وبلاگ های موجود در سرویس دهنده پارسی بلاگ تا 15 فروردین جمع اوری شده که به همراه قابلیت های پردازشی گوناگون ازجمله جستجو در متن و نظریات و آلبوم تصاویر عرضه شده جا داره از همینجا هم از همه دوستان پارسی بلاگ مخصوصا مدیر پارسی بلاگ تشکری کرد که ان شالله روز به روز در حال پیشرفت کردن باشن و با اجارای همین برنامه مثل غرفه .همایش های وبلاگ نویس و غیره سعی بر رسیدن موفقیت های بزرگتر بشن ..در پایین هم  گلچینی ازتصاویر من وعزیزان غرفه پارسی بلاگ قرار دادم که روی لینک های زیر عکس ها کلیک کنید  تصویر اون  عکس به اندازه واقعی دیده میشه آبدارچی دوست داشتنی پارسی بلاگ هم که خیلی هاتون میشناسیدشون!منهم فقط ایشون معرفی میکنم

پارسی بلاگ

آبدارچی پارسی بلاگ ومن

 

اندازه واقعی

 

اندازه واقعی

اندازه واقعی

اندازه واقعی

پاینده باشید و جاوید



علی ::: دوشنبه 84/2/26::: ساعت 9:48 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

<   <<   11   12      
طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>