دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه دسته بندی کرده است :
دسته اول ؛ آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
دسته سوم ؛ آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هستند
شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
هنگامی که صمیمیت خالص در درون شما به وجود می آید ، بلافاصله به بیرون تراوش می کند و در قلب دیگران احساس می شود . ( لائوتسه )
وقتی که از ته دل و به دور ازظاهر سازی و فریب دلت رو مثل آینه صاف کنی
و قلبت رو بارنگ سفید پاکی رنگ آمیزی کنی
و بذر مهربونی رو در قلب زلالت بکاری و هر لحظه با آب صداقت آبیاریش کنی
این دونه های مهربونی خوشه های بلند محبت رو در کلامت اعمالت ؛ رفتارت ؛ نشون میدن
و این مهربونی و صداقت جز مهربونی و صداقت میوه دیگه ای نصیبت نمی کنه ؛
و این مهربونی هست که مهر پر مهرت رو به دل پر مهر مهربون ترین بندها می ندازه
و سهم تو محبتی که از عزیزترین عزیزت می بینی ؛
و یه روزی یه جایی این مهربونی به دل همون مهربونی که همیشه آرزوش رو داشتی میشینه.
به قول شاعر: آنچه از دل برآید
لا جرم بر دل نشیند
خدا را شکر که امروز هم روزی زیبا از روزهای خدا بود
روز طپیدن قلب در سایه ابر و باران آسمان بود
روزی که رحمت خدا بارید
برای من و تو فرصت اجابت دعایمان شد
روزی که دل پاک شد از بدیها
آیینه زلال محبت جاری شد بر نگاهها
امروز بذر دوستی را کاشتیم
نهال عشق را در همین لحظه ها برداشتیم
مطمئنن فردا نیز بهتر از امروزمان است
روز شکوفایی دل و روییدن عشق زمینیان است
روز لبخند کودکی شاد
نگاه گرم عاشقی در ابر و باد
فردا از آن ماست
روزی دیگر از احساس پاک آدمهاست...
سقراط: آیا عشق، عشق به چیزی است یا نه؟
آگاتون: البته عشق به چیزی است.
سقراط: خوب این را به خاطر داشته باش و حالا بگو که آیا عشق، طالب چیزی که به آن دلب بسته است، هست یا نیست؟
آگاتون: البته طالب است.
سقراط: آیا عشق آنچه طلب می کند دارد یا ندارد؟
آگاتون: به نظر می رسد که شاید ندارد.
سقراط: آیا بهتر نیست که به جای ((شاید)) بگویی ((مسلمآ)) عقیده ی من بر این است که کسی خواهان چیزی است که آن را ندارد. اگر داشته باشد طلب کردن آن معنی ندارد. این همیشه و همه جا و مسلمآ صحیح است. نظر تو چیست؟
آگاتون: با تو موافقم.
سقراط: بسیار خوب. پس بگو ببینم آیا کسی که نیرومند است و بلند پایه در جستجوی نیرومندی و بلند پایگی هست یا نیست؟
آگاتون: اگر بگوییم هست مخالف قولی است که پذیرفته ایم.
سقراط: راست است زیرا کسی که آن فضایل را دارد، نمی تواند آنها را نداشته باشد.
آگاتون: همین طور است.
سقراط: آیا می توانی مردی را تصور کنی که نیرومند است و در حسرت و طلب نیرومندی است و تن درست است ولی همواره دنبال تن درستی می گردد یا دیگری را که دونده ی خوبی است ولی همواره در حسرت این است که دونده باشد. این مثال ها را آوردم تا منظورم روشن شود. اگر خوب فکر کنی، می بینی که چنین چیزی غیرممکن است. آنکه این نعمت ها را دارد خواهی نخواهی از آنها بهره مند است. پس باید بگوییم ای رفیق تو که مال و تندرستی و نیرومندی داری آنچه می خواهی بقا و دوام این چیزهاست والا در این لحظه بخواهی چه نخواهی آنها را دارا هستی. وقتی می گویی آرزو دارم داشته باشم آنچه را دارم، در حقیقت منظورت این است که آرزو داری در آینده نیز آنچه اکنون داری داشته باشی. او باید این مطلب را قبول کند. نظر تو چیست؟
آگاتون: گفت با تو موافقم.
سقراط: پس آنکه آرزو دارد آنچه را اکنون دارد در آینده نیز داشته باشد، آرزوی چیزی را دارد که اکنون فاقد است.
آگاتون: کاملآ درست است.
ادامه مطلب...
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بربخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
این روزا به هر طرف که نگاه می کنی جز نگاههای آلوده هیچی نمی بینی ؛ نگاههایی که سفیدی نگاههای پاک رو بی رنگ کردن و یا شاید بشه گفت کیمیا کردن ؛ وقتی شادی یا سر حال نیستی سرت رو به سمت رهگذر ها می چرخونی نگاههای بیشماری رو می بینی که بهت زل زدن و بدتر از همه وقتی هست که به عنوان عابر کنار خیابون بایستی ؛ و منتظر ماشین باشی ؛ اون لحظه مثل آدمی می مونی که حلقه دار به دور گردنش حلقه خورده و اون بالا داره جون مده ؛نگاههایی که امتدادش تا خود قیامت هست ؛ نگاههایی که تنها تنش داره و بس
نگاههایی که در روشنی روز به رنگ صبح واضح و روشن هستند و در شب با تموم سیاهی که هست این نگاهها قابل رویت است...
نگاههایی که جلوتر از شیطان در حرکت هستند و فرشته معصومی رو که در انتظارشون هست رو فراموش کردند ؛ نگاههایی که دوست داشتن را وسیله ای برای رسیدن به آتش گناه قرار دادند و از هیچ کس حتی از خدا شرمی ندارند و برای رسیدن به مقصود آلودشون راستی رو فدای هوس لحظه ی خودشون می کنند ؛ نگاههایی که ازش نگاه محبت رو نمی دونند و سعی می کنند هوس رو به جای محبت واقعی داشته باشند ؛ نگاههایی که روز به روز بر تعدادشون افزوده میشه...
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
یه وقتی میشه که می بینی کسی گرفتاری داری اما خودت هم کاری ازت بر نمی یاد ، تا اونجایی که می تونستی بهش کمک کر دی اما بیشتر از این بخوای کمک کنی خودت اذیت میش ، واسی همین کاری باهاش نداری تا این که یه روز می بینیش که بد جوری کاراش تو هم گره خورده ؛ وقتی گریه هاش رو می بینی دلت واسش می سوزه وتصمیم می گیری بهش کمک کنی ؛اما درست وقتی که تصمیم می گیری کمکش کنی خودت مریض میشی ؛ هر جور تو جوتکه می ندازی می بینی این کمک کردن در شرایط موجود امکانش نیست ؛ از طرفی کمک چقدر میشه! تو که تا اونجایی که تونستی هواش رو داشتی ؛ بی خیال کمک میشی و ترجیح میدی استراحت کنی تا زودتر حالت خب بشه ؛ اما هر کاری می کنی خواب به چشمات نمی یاد ؛ پیش خودت میگی من که وظیفه ای ندارم اما به خاطر خدا امروز رو هم کمکش میکنم با این که می دونی امروز مساوی هست با روزهای دیگه !با این حال میری . میری و همون روز نتیجه کمکت رو می بینی ؛ نتیجه قدم برداشتن فقط برای خدا رو ؛ و چقدر نتیجه خوبیت رو با اون چیزی که دوست داری می بینی شیرینه ؛ به شیرینه یه شکلات خوشمزه...
وقتی که کسی رو که دوسش داری رو نتونی واسی خودت تو ذهنت مجسم کنی ؛ یه حس بدی داری ، نه از این بابت که یعنی واقعا دوستش نداری یا اینکه اون برات مهم نیست ؛ از این بابت ناراحت میشی که اون تصویر تو ذهنت نیست ؛ از اینکه الان بیشتر از هر وقت دیگه ی دلت واسش تنگ شده اما هیچ تصویری برای یادآوری اون نداری ؛ هر خاطره ی که می خواد تو ذهنت شکل بگیره بدون تصویر اون هست ، در واقع یه قاب عکسی که خالی از عکس باشه ؛ چه جوری بگم ذهنت خالی شده از هر چی که مربوط به تصویر اونه ؛ حتی نمی تونی واسی خودت یه تصویر خیالی بسازی ؛ حتی تصویر خیالی ؛ واسی همین سعی می کنی چشمات رو ببندی و در آرامش به تصویرش برسی اما تو ذهنت هر چی که مربوط به اونه ( حرف زدن ؛ خندیدن ؛ راه رفتن... ) شکل میگیره الا تصویر صورتش.
کسی که هر لحظه رو با یاد اون می گذرونی و هر لحظه به فکرش هستی حالا نیست ، یعنی هست و شاید بیشتر از هر زمان دیگه ی هست اما نیستش ؛ هر چقدر بیشتر به دنبال ردی ازش هستی کمتر خبری ازش تو ذهنت میشه ؛حتی یه تصویر گنگ و مبهم هم ازش نداری ؛ در واقع هیچ اثری از اون تو ذهنت نیست.
و این بار که می بینیش سعی می کنی برای تمامی لحظه هایی که پیشت نیست به خاطرش بسپری ؛ اما همون زمان هم تصویرش تو ذهنت تثبت نمیشه و هر چی بیشتر دقت می کنی کمتر اثری تو ذهنت باقی می مونه...
اگر ما در میان اعتقادات و باورهاى خویش جستجو کنیم، بىتردید دیوارهاى شیشهاى بلند و سختى را پیدا خواهیم کرد که نتیجه مشاهدات وتجربیات ماست و خیلى از آنها وجود خارجى نداشته بلکه زائیده باور ما بوده و فقط در ذهن ما جاى دارند.
تا حالا دقت کردید وقتی که قرار هست نویسنده ای رمانی بنویسه مکان داستانش خیابون های تهرانه ؛ وقتی که کارگردانی می خواد فیلمی بسازه در کوچه پس کوچه های تهران به دوراز شلوغی کارش رو شروع می کنه ؛ وقتی که تکیه کلامی بین مردم باب میشه شروعش از شهر تهرانه ؛ وقتی که نوع پوشش خاصی بین مردم رواج میگیره ( چه درست و چه غلط ) منشاء اون شهر تهرانه ؛ وقتی که
و همه این ها و موارد دیگر همه از شهر تهران آغاز میشه ؛ در واقع همه چیز از نوع تغذیه تا نوع پوشش و پیشرفت و پسر فت همه مر بوط به شهر تهران میشه ؛ اگه تهرانی ها (چه درست و چه غلط ) در کاری پیش قدم شدن بقیه شهرها به طبع اون کار رو انجام میدن و برعکس .
چرا فقط شهر تهران جاذبه های خوب و بد خودش رو داره و شهرهای دیگه همیشه مقلد هستن؟ چرا یک شهر بر کل ایران حاکم هست؟ در صورتی که در کشورهای دیگه که شاید خیلی از ما اون ها رو قبول نداشته باشیم غیر از اینه . چرا در کشورهای دیگه هر شهرشون مرکز یک نوع فعالیت خاصی هست؟ و در ایران فقط تهران...
چرا؟ چرا؟ چرا؟
کافیست خودمان خودمان را باور داشته باشیم .
اگر نمیخواهید بیمار شوید؛ احساساتتان را بیان کنید.
هیجانات و احساساتی که سرکوب یا پنهان شده باشند به بیماریهایی نظیر ورم معده، زخم معده، کمر درد و درد ستون فقرات منجر میشوند. سرکوبی احساسات به مرور زمان حتی میتواند به سرطان هم بیانجامد. در آن زمان است که ما به سراغ یک محرم میرویم و رازها و خطاهای خود را با او در میان میگذاریم!
گفتگو، صحبت کردن، کلمات، ... وسیله درمانی قدرتمندی هستند.
اگر نمیخواهید بیمار شوید؛ تصمیمگیری کنید.
افراد دو دل و مردد دچار دلهره و اضطراب هستند. دو دلی و بیتصمیمی باعث میشود که مشکلات و نگرانیها روی هم انباشته شوند. تاریخ انسان بر اساس تصمیمگیریها ساخته شده است. تصمیمگیری دقیقاً به معنی چشمپوشی آگاهانه از بعضی مزایا و ارزشها برای به دست آوردن بعضی دیگر است. افراد مردد در معرض بیماریهای معدی، دردهای عصبی و مشکلات پوستی قرار دارند.
اگر نمیخواهید بیمار شوید؛ به دنبال راه حلها باشید.
افراد منفی، مشکلات را بزرگ میکنند و راه حلها را نمییابند. آنها غم و غصه، شایعه و بدبینی را ترجیح میدهند. روشن کردن یک کبریت بهتر از تاسف خوردن از تاریکی است. زنبور، موجود کوچکی است اما یکی از شیرینترین چیزهای جهان را تولید میکند. ما همانی هستیم که میاندیشیم. افکار منفی باعث تولید انرژی منفی میشوند که آنها نیز به نوبه خود تبدیل به بیماری میگردند.
اگر نمیخواهید بیمار شوید؛ در زندگی اهل تظاهر نباشید.
کسی که واقعیت را پنهان نگاه میدارد، تظاهر میکند و همیشه میخواهد راحت و خوب و کامل به نظر دیگران برسد، در واقع بار سنگینی را بر دوش خود قرار میدهد. مثل یک مجسمه برنزی با پایههای گِلی. هیچ چیز برای سلامتی بدتر از نقاب به چهره داشتن و زندگی کردن با تظاهر نیست. این گونه افراد زرق و برق زیاد و ریشه و مایه اندکی دارند و مقصد آنها داروخانه، بیمارستان و درد است.
اگر نمیخواهید بیمار شوید؛ واقعیتها را بپذیرید.
سرباز زدن از پذیرش واقعیتها و عدم اتکاء به نفس، ما را از خودمان بیگانه میسازد. هسته اصلی یک زندگی سالم، یکی بودن و رو راست بودن با خود است. کسانی که این را نمیپذیرند، حسود، مقلد، مخرب و رقابت طلب میشوند. پذیرفتن انتقادها، کاری عاقلانه و ابزار درمانی خوبی است.
اگر نمیخواهید بیمار شوید؛ اعتماد کنید.
کسانی که به دیگران اعتماد ندارند نمیتوانند ارتباط خوبی با دیگران برقرار کنند و نمیتوانند رابطه پایدار و عمیقی با دیگران به وجود آورند. آنها معنی دوستی واقعی را درک نمیکنند. بیاعتمادی باعث کاهش ایمان فرد میگردد.
اثری از: دکتر دراتسیو وارلا
روزای اول آشنایی یه حس و حال متفاوتی داره یه حس خاص و یا شایدم یه حس ناشناختس که خودت م ازش سر در نمیاری و یا ساده ترش این که خودت هم نمی دونی چی می خوای ؛ اون بار اول اولی که می بینیش خیلی عادی و بی خیال باهاش برخورد می کنه ، حتی تو اون برخورد وقتی که می بینی دیگران بهش احترام میذارن و به قول خودمون تحویلش میگیرن کمی مکث می کنی و یه بار دیگه بهش نگاه می کنی و پیش خودت میگی احتمالا از اون آدمایی هست که تو کارش وارده ؛ اما بازم برات فرق چندانی نداره ، و اون روز میگذره .
نمی دونی چند وقت میگذره اما یه وقتی میرسه که ، یه وقتی که می بینی همه فکرت اون شده حالا شاید همه همه فکرت اون نباشه اما بیشتر فکرت اون میشه ؛ اونی که در موردش زیاد نمی دونی ؛ فقط این رو می دونی که اون هم نسبت به تو بی تفاوت نیست ؛...
اولش خوشحالی از اینکه آدمی مثل اون بهت توجه داره ؛ اما بعدش دو دل میشی و پیش خودت میگی نکنه این تصور اشتباه خودت باشه و تو در نظرش مثل بقیه باشی، و این بار تصمیم می گیری وقتی که دیدیش خیلی عادی برخورد کنی و یا شایدم... و چند روزی میگذره و در این چند روز مطمئن میشی که حست درست بوده ؛ مطمئن میشی که این فقط تو نیستی که به اون توجه داری و حالا مطمئنن خوشحال تر از قبلی اما باز ترد ید و سوال های بی جواب میاد سراغت از اینکه واقعا اون چه جور آدمی ؟ میشه بهش اعتماد کرد ؟ و با گذشت زمان اون شناختی رو که لازم هست بهش میرسی ؛ و یه جورایی ته ته دلت می تونی بهش اطمینان کنی ؛ می تونی بهش اطمینان کنی و همراه اون به روزهای قشنگ زندگی سلام کنی...