سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

سقراط: آیا عشق، عشق به چیزی است یا نه؟
آگاتون: البته عشق به چیزی است.
سقراط: خوب این را به خاطر داشته باش و حالا بگو که آیا عشق، طالب چیزی که به آن دلب بسته است، هست یا نیست؟
آگاتون: البته طالب است.
سقراط: آیا عشق آنچه طلب می کند دارد یا ندارد؟
آگاتون: به نظر می رسد که شاید ندارد.
سقراط: آیا بهتر نیست که به جای ((شاید)) بگویی ((مسلمآ)) عقیده ی من بر این است که کسی خواهان چیزی است که آن را ندارد. اگر داشته باشد طلب کردن آن معنی ندارد. این همیشه و همه جا و مسلمآ صحیح است. نظر تو چیست؟
آگاتون: با تو موافقم.
سقراط: بسیار خوب. پس بگو ببینم آیا کسی که نیرومند است و بلند پایه در جستجوی نیرومندی و بلند پایگی هست یا نیست؟
آگاتون: اگر بگوییم هست مخالف قولی است که پذیرفته ایم.
سقراط: راست است زیرا کسی که آن فضایل را دارد، نمی تواند آنها را نداشته باشد.
آگاتون: همین طور است.
سقراط: آیا می توانی مردی را تصور کنی که نیرومند است و در حسرت و طلب نیرومندی است و تن درست است ولی همواره دنبال تن درستی می گردد یا دیگری را که دونده ی خوبی است ولی همواره در حسرت این است که دونده باشد. این مثال ها را آوردم تا منظورم روشن شود. اگر خوب فکر کنی، می بینی که چنین چیزی غیرممکن است. آنکه این نعمت ها را دارد خواهی نخواهی از آنها بهره مند است.  پس باید بگوییم ای رفیق تو که مال و تندرستی و نیرومندی داری آنچه می خواهی بقا و دوام این چیزهاست والا در این لحظه بخواهی چه نخواهی آنها را دارا هستی. وقتی می گویی آرزو دارم داشته باشم آنچه را دارم، در حقیقت منظورت این است که آرزو داری در آینده نیز آنچه اکنون داری داشته باشی. او باید این مطلب را قبول کند. نظر تو چیست؟
آگاتون: گفت با تو موافقم.
سقراط: پس آنکه آرزو دارد آنچه را اکنون دارد در آینده نیز داشته باشد، آرزوی چیزی را دارد که اکنون فاقد است.
آگاتون: کاملآ درست است.
سقراط: پس هر کس آرزویی چنین داشت آرزوی چیزی را دارد که در آینده است، نه در حال، و او اکنون آن را ندارد و یا آن چیز نیست. چیزهایی که میل و خواهش ما به آن تعلق می گیرد همه از این قبیل است.
آگاتون: حق با توست.
سقراط: حال برگردیم به موضوع مورد بحث؛ عشق همیشه به چیزی تعلق دارد، به چیزی که عاشق فاقد آن است و اشتیاق آن را دارد.
آگاتون: آری چنین است.
سقراط: آیا یادت هست که گفتی عشق به زیبایی در دستگاه پادشاهی خدایان نظم و ترتیب برقرار کرد، چون عشق به آن چه زشت است، تعلق ندارد.
آگاتون: آری گفتم.
سقراط: آنچه گفتی راست است که عشق تعلقش به زیبایی است و به زشتی نیست.
آگاتون: تصدیق کرد.
سقراط: و ما هم اکنون با هم موافق شدیم در این که شخص عاشق چیزی می جوید که فاقد آن است و ندارد.
آگاتون: راست است.
سقراط: پس می توان گفت در نتیجه عشق زیبایی ندارد.
آگاتون: البته چنین است.
سقراط: پس آیا تو می دانی چیزی را فاقد زیبایی است و از هیچ روی زیبایی ندارد زیبا بخوانی؟
آگاتون: البته نه.
سقراط: پس آیا هنوز خواهی گفت که عشق زیباست؟
آگاتون: مثل اینکه آنچه گفتم، درست نفهمیده بودم.
سقراط: آیا خوبی و زیبایی یکی است یا نه؟
 آگاتون: آری.
سقراط: پس عشق که فاقد زیبایی است، فاقد خوبی هم هست.
آگاتون: ای سقراط از عهده ی مخالفت با تو بر نمی آیم هر چه تو می گویی همان باشد.
سقراط: ای آگاتون عزیز، بگو ازعهده ی مخالفت با حقیقت بر نمی آیم و الا در سقراط و مخالفت با او آسان است.
سقراط: اکنون با اجازه ی شما می خواهم داستانی را برایتان نقل کنم که از دیوتیما اهل مانتنه شنیدم و او زنی بود خردمند و از حقیقت عشق و ازبسیاری چیزهای دیگر آگاه. درآن روزگار اهل آتن برای جلوگیری از آمدن طاعون قربانی می دادند و رسیدن بلا را ده سال به عقب انداخت. در عشق معلم من بود و آنچه به من گفت برایتان نقل می کنم. اول من هم مثل آگاتون نشان دادم، او هم برایم ثبت کرد که عشق نه زیباست و نه نیکو. از او پرسیدم که تو ای دیوتیما آیا معتقدی که عشق بدی و زشتی است؟ گفت: ساکت باش. مگر لازمست آنچه زیبا نیست زشت باشد؟ مگر نمی بینی میان خردمندی و نادانی مرحله ی دیگری هم هست؟
گفتم آن مرحله کدام است؟ گفت اعتقاد صحیحی که نتواند منطق خود را نادان کند، خردمندی نیست اما چون معرفت به حقیقت است نادانی هم نیست و مرحله ای است بین این دو.
گفتم راست است. گفت پس اصرار نداشته باش، ثابت کنی که هر چه زیبا نیست، زشت باشد. گفتم اما همه ی مردمان، عشق را خدای بزرگی می دانند. پرسید منظورت مردمان است که صاحب معرفتند یا آنها که نیستند؟ گفتم: همه ی مردمان. پرسید، ای سقراط چگونه ممکن است همه ی مردمان عشق را خدای بزرگی بدانند حال آنکه بعضی از آنان اصلآ به خدایی عشق اعتقاد ندارند.
گفتم، این دسته از مردمان کیانند؟ گفت تو و من دو تن از آنهاییم.
گفتم، این چگونه ممکن است؟ گفت بسیار ساده است، تو خود اعتراف داری که خدایان خوشبختند و زیبا. آیا جرآت داری بگویی که خدایی هیست که چنین نیست؟ گفتم: نه. گفت: منظورت از خوشبخت کسی است که مالک زیبایی ها و خوبی هاست. گفتم: آری. گفت: تو خود اعتراف کردی که عشق چون نیازمند است، خواهان خوبی و زیبایی است و بدان نیاز دارد. گفتم: آری. جواب داد کسی که از خوبی و زیبایی بهره ندارد و چگونه ممکن است خوب و زیبا باشد. البته غیر ممکن است و می بینی تو خود منکر خدای عشقی.
گفتم: پس عشق چیست؟ آیا او هم از موجودات فانی است؟ جواب داد نه. گفتم پس چیست؟ گفت: چنان که به تو نشان دادم چیزی است بین موجودات فانی و خدایان. پرسیدم: آن چیز کدام است. گفت: عشق از فرشتگان است. گفتم: نیروی او چیست؟ گفت: واسطه ی بین خدایان و آدمیان است. ادعاها و نیازهای مردمان را او به درگاه خدایان می برد و فرمان خدایان و الطاف آنان را به مردم می رساند. او میانجی بین خدا و مردم است. به هنر اوست که جدایی به هم پیوسته است.
از راه عشق است که کار پیغمبران و کاهنان و قربانی ها و فدیه ها به مقصود می رسد. زیرا خداوند با مردمان آمیزش ندارد و از راه عشق است که بین خدایان و آدمیان در خواب یا بیداری ایجاد رابطه می شود. علمی که به این حقیقت پی ببرد، روحانی است. بقیه ی علم ها مربوطند به حرف ها، پیشه ها و بازاریند و کم ارزش. ارواح میانجی یا فرشتگان فراوانند و عشق یکی از آنهاست.



نازنین ::: شنبه 87/8/11::: ساعت 10:59 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>