مضوع جالبی که اخیراً نظرم جلب کرد این بود که در سال گذشته اخترشناسان نخستین بار توانستند دنباله ستاره یی را مشاهده کنند که این دنباله از آن جهت حائز اهمیت است که در پس یکی از مشهور ترین و محبوب ترین ستارگان آسمان زمستانی مشاهده شده است. این ستاره که مدت ها با درخشش های خیره کننده خود مهمترین موضوع مورد بحث اخترشناسان بوده است، «میرا» نام دارد. این دنباله نخستین بار طی عکسبرداری کوتاه مدتی از این ستاره، توسط طرحی موسوم به گلکس (جست وجوگر کهکشان ها در طیف فرابنفش) آشکار شد و علت عدم رویت آن تاکنون درخشش در رده های طیفی پایین بوده است.
با توجه به بررسی های آخرین اطلاعات رسیده، طول این دنباله 13 سال نوری برآورد شده است که تقریباً 200برابر فاصله خورشید تا پلوتو است. به گفته «کریستوفر مارتین» از مرکز تحقیقات و تکنولوژی امریکا؛ «مشاهده این دنباله ستاره یی موجی از نظریه های جدید را پیرامون چگونگی مرگ ستارگان خورشیدگون برانگیخته است.» وی در ادامه می افزاید؛ «عدم مشاهده این دنباله تاکنون به اخترشناسان یادآور می شود که از بررسی اجرام درخشان و مشهور آسمان شب دست برندارند زیرا جواب بسیاری از پرسش های ما در همین اجرام نهفته است.» این دنباله از حدود سی هزار سال پیش قابل مشاهده بوده است اما تا پیش از انتشار عکس های اخیر از ماهیت این ستاره اطلاعات چندانی در دست نبود. نتایج اولین بررسی های جدید حاکی از آن است که این دنباله توده عظیمی از یون های سرگردان و هم جنس خود ستاره است. تاکنون عناصر بنیادی مانند اکسیژن وکربن در این ستاره به ثبت رسیده است. این ستاره که از انواع متغیرهای درخشی محسوب می شود آینده خورشید ما در یک میلیارد سال بعد را به تصویر می کشد. این ستاره دارای ویژگی های منحصر به فردی است که باعث تمایز این غول سرخ از دیگر نمونه های مشابهش شده است که از آن جمله می توان به سرعت بالای گردش این ستاره به دور خود اشاره کرد که برابر 130کیلومتر بر ثانیه معادل 291 هزارمایل در ساعت است.
«میرا» ستاره سردی است، دمای سطحی آن بین 2500 تا 1900 درجه کلوین متغیر است. رصدهای تلسکوپ فضایی هابل قطر زاویه یی حدود 600 میلی ثانیه را برای «میرا» تعیین می کند. این نشان می دهد که قطر واقعی آن حدود 700برابر قطر خورشید است. فاصله این ستاره تا سیاره ما ??? سال نوری است و در قلب صورت فلکی قیطس می درخشد.
سراسر وجود امام علی علیه السلام، تاریخ و سیرت امام علی، خلق و خوی امام علی، رنگ و بوی امام علی، سخن و گفتگوی امام علی درس است و سرمشق است و تعلیم و رهبری است.اندیشه و کردار امام علی کمال اصلاح گری ست.همچنان که جذبهای امام علی علیه السلام برای ما آموزنده و درس است، دفعهای او نیز چنین است.ما معمولا در زیارتهای مولا علی علیه السلام و سایر اظهار ادبها، مدعی می شویم که ما دوستدار دوست تو، و دشمن دشمن تو هستیم. تعبیر دیگر این جمله این است که ما به سوی آن نقطه می رویم که در جو جاذبی تو قرار دارد و تو جذب می کنی، و از آن نقاط دوری می گزینیم که تو آنها را دفع می کنی.
جاذبه مولای متقیان علی علیه السلام مانند همه انبیاء الهی سه بعدی بوده است ، یعنی هم سطح وسیعی از جمعیت را مجذوب خویش ساخته و هم به یک قرن و دو قرن پیوسته نیست، بلکه در طول زمان ادامه یافته و گسترش پیدا کرده است. حقیقتی است که بر گونه قرون و اعصار می درخشد و تا عمق و ژرفای دلها و باطنها پیش رفته است، آنچنانکه بعد از قرنها که به یادش می افتند و سجایای اخلاقیش را می شنوند اشک شوق می ریزند و به یاد مصائبش می گریند، تا جائیکه دشمن را نیز تحت تأثیر قرار داده و اشکش را جاری ساخته است. و این قدرتمندترین جاذبه هاست.
مولا علی علیه السلام اگر رنگ خدایی نمی داشت و مردی الهی نمی بود، فراموش شده بود. بشر قهرمانهای بسیار سراغ دارد، قهرمانهای سخن، علم و فلسفه، قدرت و سلطه، قهرمانهای میدان جنگ، ولی همه را بشر از یاد برده است و یا اصلا نشناخته است. اما حضرت مولی الکونین علی اعلا علیه السلام نه تنها با کشته شدنش نمرد، بلکه زنده تر شد. خود حضرتش فرمود: فردا روزهای مرا می بینید و خصائص ناشناخته من برایتان آشکار می گردد و پس از تهی شدن جای من و ایستادن دیگری به جای من، مرا خواهید شناخت.
در حقیقت مولا علی علیه السلام همچون قوانین فطرت است که جاودانه می مانند. او منبع فیاضی است که تمام نمی گردد، بلکه روز به روز زیادتر می شود، و به قول جبران خلیل جبران، "از شخصیتهایی است که در عصر پیش از عصر خود به دنیا آمده اند". حضرت خاتم الوصیین امام علی علیه السلام از جمله معدود کسانی است که همیشه هادی و رهبرند. مکتب شیعه با نام مبارکش نشأت گرفته و مزیّن است. از اینرو تشیع مذهب عشق، محبت و شیفتگی است. تولای آن حضرت مکتب عشق و محبت است. امام علی علیه السلام همان کسی است که در عین اینکه بر بعضی از افراد حدّ الهی جاری می ساخت و آنها را تازیانه می زد (احیانا طبق مقررات شرعی)، باز هم از او رو برنمی تافتند و از محبتشان چیزی کاسته نمی شد. او خود می فرمود: "اگر با این شمشیرم بینی مومنی را بزنم که با من دشمن شود، هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم که مرا دوست بدارد، هرگز مرا دوست نخواهد داشت" (نهج البلاغه حکمت 42)
عشق و حب امام علی و اهل البیت کمندی است برای تکامل و اصلاح خودتان، زیرا عشق به این انوار الهی انسان را به اطاعت و پیروی کامل از آنان سوق می دهد و همچنین قلوب آنان را که مرکز تجلیات انوار حضرت حق است را بسوی ما منعطف می کند و رحمت و رضوان الهی را به دنبال خود دارد.
رمز محبت و عشق امام علی علیه السلام چیست؟ چرا قلبها خود را با تو آشنا می بینند و اصلا او را مرده نمی دانند؟
مسلما ملاک دوستی و محبت به حضرتش تنها به دلیل داشتن تمام فضایل والای انسانی نیست، بلکه امام علی علیه السلام از آن نظر محبوب است که پیوند الهی دارد. قلبهای ما به طور ناخودآگاه در اعماق خویش حب خدای متعال را در خود دارد و چون امام علی علیه السلام را آیت بزرگ حق و مظهر تمام نمای صفات حق می یابند، به او عشق می ورزند. در حقیقت پشتوانه عشق مولا، پیوند جانها با حضرت حق است که برای همیشه در فطرتها نهاده شده و چون فطرتها جاودانی است، مهر حضرت علی علیه السلام نیز جاودان است.
ایمان و اخلاص آن حضرت یکی از درخشنده ترین جذبه های الهی اوست. امیر المومنین در داشتن دوستان و محبان سر از پا نشناخته که در راه ولاء و محبت او سر دادند و بر سر دار رفتند یب نظیر است. از طرفی دیگر وجود مبارکش دافعه ای قوی در راه خدا داشت و ملاحظه احدی را نمی کرد. قهرا این حالت دشمن ساز است و روحهای پر طمع و پر آز را می رنجاند و به درد می آورد.از کرامات و بزرگواری های این شخصیت برجسته و اللهی و بزرگ سخن کم نیست.لذا به این مهم بسنده کنیم که امام علی اسطوره ی تمام پاکی ها و خوبی هاست و معلمی جاویدان که اگر کسی در مکت وی بنشیند از عشق اللهی سیراب و به کمال میرسد.از خدای عزیز منان درخواست می کنیم که ما را جزو شیفتگان و عاشقان این انسان کامل الهی و آسمانی قرار دهد.انشالله.
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.
در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشورانتخاب گردد.
وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی نداشتی!
یاد بگیر که در زندگی ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی.
راز موفقیت در زندگی ، داشتن امکانات نیست ، بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است."
وقتی کودکی هفت ساله بودم، پدر بزرگم مرا به برکه ای در یک مزرعه برد و به من گفت: سنگی را به داخل آب بینداز و به دایره هایی که توسط این سنگ ایجاد شده نگاه کن. سپس از من خواست که خودم را به جای آن سنگ تصور کنم. او گفت: " تو می توانی تعداد زیادی از جلوه ها و نمودها را در زندگیت خلق کنی اما امـواجی که از این جلوه ها پدیـد می آید، صلح و آرامش موجود در تمام مخلوقات را بر هم خواهد زد. به خاطر داشته باش که تو در برابر هر آن چه در دایره زندگیت قرار می دهی مسوولی و این دایره به نوبه خود با بسیاری از دایره های دیگر ارتباط خواهد داشت. نیازمند خواهی بود تا در مسیری زندگی کنی که اجازه دهد، خوبی و منفعت ناشی از دایره ات، صلح و آرامش را به دیگران منتقل کند. آن جلوه هایی که از عصبانیت و حسادت ناشی می شود، همان احساسات را به دیگر دایره ها خواهد فرستاد. تو در برابر هر دوی آن ها مسوولی.
این نخستین بار بود که دریافتم هر شخص قادر است صلح و یا ناسازگاری درونی خلق کند که در جهان پیرامونش جریان یابد. اگر وجودمان سرشار از نزاع، نفرت، تردید و خشم باشد، هرگز نمی توانیم صلح را در جهان برقرار سازیم. ما احساسات و افکاری را که در درون نگاه داشته ایم از خود ساطع می کنیم، چه در مورد آن ها صحبت کنیم چه سکوت اختیار کنیم.
هرآن چه در درون خویش داریم به جهان پیرامون ما سرایت می کند خلق زیبایی یا ناسازگاری با تمامی دوایر دیگر زندگی مرتبط می باشد.
این تمثیل جاودانی را به خاطر بسپاریم: به هر چیزی که توجه کنیم، رشد و توسعه می یابد.
بی شک مردمان عجیبی هستیم!
عجایبی بسیار که گفتنشون سخته و طولانی که البته عجیبه هنوز نمیتونیم حرفمون راحت و بی پی نوشت بگیم.عجیبه که اینقدر زود حتی از برخی دیگراز آزادی های شهروندی که داشتیم هم محروم شدیم.حرف زدن ممنوع!
از یک طرف عرب ستیز ترین ملت گیتی هستیم و از طرف دیگر گذرنامه های تک تکمان ممهور است به مهر سفارت امارات متحده ی عربی در جوانی و عربستان در کهنسالی !
از آن طرف دم زدن از وطن پرستی و تمدن 2500 ساله مان گوش فلک را کر کرده و از این طرف به سختی توان جمع کردن یک میلیون امضا برای جلوگیری از تغییر نام خلیج فارس را داریم در همان حال که به راحتی نیم میلیون پیامک در یک ساعت برای عادل فردوسی پور و برنامه اش می فرستیم !عجیبه که برخی در ظاهر سینه میزنن و در کنارش مراجع دین رو خارج شده از دین خطاب میکنن. ای برادر توکل کن و تحمل .فعلا سه سال گذشته.باید عجیب تر هم بشیم.از یک طرف درگیر اوضاع بحرانی اقتصاد ملت و امور کشور هستیم از طرفی دکتر برای چندمین بار میگوید دولت را امام عصر(عج) اداره میکند.عجیب نیست امام عصر(عج)مافیا را افشا نمیکند؟ ایا میتوان گفت امام عصر(عج)در مقابل اینهمه برنامه ریزی های غلط در اداره کشورنمیتواند ایستادگی کند؟اماما شرمنده ایم.دکتر جان چقدر عجیبی که بازهم عجیب سخن گفتی.چرخه ی روزگار چقدر عجیبست که در مقابل اینهمه عجایب خاص هنوز به حرکتش ادامه میده و صداشم در نمیاد.............
بشنو از نی چون حکایت می کند از گرانی ها شکایت می کند
چون زبان بنده را ببریده اند بال پرواز مرا هم چیده اند
سکه خواهم کیسه کیسه بی شمار تا گرانی را کنم شاید مهار
من به هر بیچاره ای گریان شدم یار بی چیزان و درویشان شدم
هان چه باید کرد ما را زور نیست حاضریم از بهر مردن گور نیست
مرگ ما نزدیک اما دور نیست کس به فکر این تن رنجور نیست
آتش فقر است کاندر ری فتاد زآه مظلومان ترک در پی فتاد
چون گرانی درد جانسوزی که دید؟ بهر بی چیزان چنین روزی که دید؟
هان تورم دیده ها خون می کند عاقلان را پاک مجنون می کند
پول نفت آور به سفره دیر شد مرد مستضعف ز جانش سیر شد
جمله می باشند اندر فکر نام کس نمی باشد به فکر این غلام
کیسء سودا گران گر پر نشد نان برخی هم ولی آجر نشد
چون وکیلان هر کسی چالاک شد بی کوپن ، بنزین درون باک شد
غم مخور ای ملت والای ما نفت می باشد به زیر پای ما
ای که گشته مایهء افسوس ما غرب و شرق آیند بر پابوس ما
نفت را باشد هزاران عاشقا می کند هر صامتی را ناطقا
گر من این حرف و سخن نا گفتمی شب ز اندوه درون نا خفتمی
هر که از ملت شود اکنون جدا می شود رسوا به نزدیک خدا
چون که دلها لخته لخته خون بود لاجرم این گفته آتشگون بود
گوش هرکس محرم این راز نیست جز دل شوریده کس جانباز نیست
دلخوش بودیم آن روزها به پروانهای و بادبادکی.
دلخوش میماندیم به نان گرمی که پدر میآورد.
بوی میکشیدیم همهی هوای خانه را.
بوی مادر! بوی کبابی که در دیگدان روی فتیله کوتاه چراغ نفتی انتظار بازگشتمان از مدرسه را میکشید و ما نمیآمدیم چرا که آن دم؛ کتابهایمان را سنگ دروازه کرده بودیم و سر بهدنبال توپ فریادمان کوچههای محله را میانباشت .
مادر بود که نگران از دیر کردنمان ،چادر نمازش را به سر انداخته و کوچههای خاکی محله را زیر پا در میکرد تا پیدایمان کند بعد حکایت دست او بود و آستین ما ، کشاکشی آمیخته به التماس و خنده .
به گاه تشرهای پدر نیز باز برایمان پناه بود و هم پناهگاه .
در خم خاکی کوچهها قد کشیدیم و او (مادربزرگ) پیر و پیرتر شد اما هنوز بر روی قرآنش خم میشد و هنوز حافظ میخواند .
- چشمهایم کمسو شده مادر!
بازگشتیم. برایش از شهر عینک آوردیم. گلستانش را آورده بود تا حکایتی بخواند .
به کوچه زدیم به واکاوی به یافتن بخشی جامانده از ما در پشت دیوارهای کوتاه مدرسه شهیدمفتح! محله اما دیگر آنی نبود که ترکش گفته بودیم .
کوچهها آسفالت شده بود اما خالی از رنگ و بوی قدیمی بی بوی عطر یاس و پیچ امین الدوله.
نه میراب مانده بود و نه دوره گرد و طحاف تا که آوازشان کوچه را باز پرکند که گل به سر دارم خیار!
سوپر مارکتی دو نبش همه احتیاجات را با تلفنی میآورد و سالنهای پیتزا فروشی با لقمههایی غریبه انباشته از پنیرهایی که کش میآید! با بوی غربت آدمهای خسته ای که با شنیدن نمره نوبتشان خاموشانه سینی پلاستیکی سهم خویش را از گارسون میستانند و در سکوت یا همهمهای بیروح با چنگالی پلاستیکی بر بشقابهای کاغذی خم میشوند و در کشاکش کش لقمهها!
یاد عطر پلو زعفرانی و قورمه سبزی مادر را با بغضی پنهانی فرومیدهند و سیرمیشوند از این همه زندگانی!!
دامن امن مادر کجاست؟ کجاست آن روزها که باز گم شدهایم. در غربت شهرهای بیرحم. در همهمهی بخشنامهها و روزنامهها و تقویمها و رادیوها.در این همه فریادهای پوچ و تهی مدعیان . کجاست آن آزادی و ایمان. مادر فراموش شده است و ما... گم شدهایم .
نسلی گمشده. این روزها زندگی چیزهایی کم دارد. خیلی چیزها. این طور نیست !؟
همیشه گفتیم، ای کاش در میان افرادی که ادعا های بلند بالایی دارند و تنها خود شان را جریان ساز و مؤثر می دانند، می شد تنها یک عنصر هوشمند سیاسی را پیدا کرد. کسی که خودش باشد. کسی که در بدنه ی رسوبی جامعه رسوخ کند و در واقع بنیانی از نو بسازد.
و به جای حرکت به سمت استبداد و انسداد سیاسی معنای توسعه و گشایش سیاسی را بداند . و با ظرفیتی بالا در چالش های قدرت و سیاست به مخالفان فکری و سیاسی خویش، مجال ابراز وجود بدهد. کسی که بالاتر از سطحی نگری ها ولودگی های رایج امروز بتواند چشم انداز قابل قبول تری را نسبت به آینده ترسیم نماید و تمام خام اندیشی ها و یک سو نگری ها را با تکثر، نشاط و شادابی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به ریشخند بگیرد.
و باکمی اندیشه و عقلانیت و بهره گیری از تجربه های گران سنگ تاریخ، با بسیج اندیشه ها و خلاقیت های ملی به درمان معضلات اجتماعی بپردازد و با منطق تحول جویی و نوآوری، مشکلی نداشته باشد . یعنی بداند که رشد و سلامت جامعه وشکوفایی، امنیت سیاسی و موقعیت اجتماعی او را با خطر مواجه نخواهد کرد. کسی که آموخته باشد که سیاست با تفکر معنی می شود اما معنی تفکر سطحی نگری نیست . کسی که بر اسب سرکش مالکیت لجام زند و او را در خدمت جامعه درآورد. کسی که اعتراض های مسالمت آمیز را قیام وشورش تلقی نکرده و آنان را سرکوب ننماید.
وآن جایی که حرمت و قناعت مفهومی ندارد، بازار حراج شخصیت ها گرم می شود. نمی دانم چرا خیلی ها قدرو قیمت خود شان را ندانسته، پا به این بازار گذاشتند تا با زیر پا گذاشتن دستاوردجمعی شان، تمدن خواه و امروزی پسند، تلقی شوند . و هیچ چیز برایشان دشوار تر از آیینه ای نشد که مقابل شان قد می کشد تا زشت و زیبایی شان را آشکارا کند. کسانی که اصالت تاریخی شان را از یاد می برند، از مرگ فردای خویش هم پروایی ندارند. همه چیز در امروز شان خلاصه می شود. همان امروزی که بدون هیچ تعقل و اندیشه ای مردم را برتاختن درپی خود می خواند تا نشانه های قتل فردا را آشکار کند. زمانی که امکان ارزیابی خطاها به صفر تنزل می یابد و هر متکلمی که عبارتی خلاف تحسین و تعلق بر زبان می آورد به دشمن خونی مبدل می شود، تا به جای زحمت خودنگری و خودبینی و اصلاح خویش، گزینه رد وانکار جایگزین شود.
به هر حال آنانی که تاب آیینه را ندارند، بدانند که اگر آیینه در مقابل شان نقش می گیرد، تنها به این نیت نیست که نارسایی ها و معایب آنان را بنمایاند...
شاید این آیینه حسن نیتی باشد تا چشم بیننده را بر واقعیت های دیگری نیز باز کند. واقعیت هایی که شاید حکایت از توانایی، استعداد، تفکر، تعمق و تعقل فرد می کنند. و او را به اعتماد به نفس از کف رفته اش، پیوند می دهد. آیینه های امروز را می توان با سنگ شکست، اما این پندار باطلی خواهد بود اگر دل خوش کرده ایم که می شود از آیینه بی رحم تاریخ، نقطه های سیاه و تاریک یک چهره را پاک کرد…