سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

عیدتان مبارک

بهار عاشق بود و زمین معشوق.عشق بی تابی می آورد و بهار بی تاب بود. زمین اما آرام و سنگین و صبور .
زمین هر روز رازی از عشق به بهار میداد و میگفت: این راز را با هیچ کس در میان نگذار. نه با نسیم و نه با پرنده و نه با درخت .رازها را که بر ملا کنی ،بر باد میرود و راز بر باد رفته ، رسوایی است.
هر دانه رازی بود و هر جوانه رازی. هر قطره باران و هر دانه هر دانه برف رازی.و رازها بی قرار برملا شدن بودند و بهار بی قرار برملا کردن.
زمین اما میگفت: هیچ مگو.که خموشی رمز عاشقی است و عاشقی سینه ای فراخ میخواهد. به فراخی عشق.
زمین میگفت:دم بر نیاورد آنقدر تا این سنگ سیاه الماس شود و این خاک تلخ شکوفه گیلاس .زمین میگفت :…..
زمستان سرد،زمستان سوز،زمستان سنگین و سالخورده و سخت.و بهار در همه زمستان صبوری آموخت . صبر و سکوت.و چه روزها گذشت و چه هفته ها و چه ماهها.چه ثانیه ها،سرد و چه ساعت ها ،سخت. بی آنکه کسی از بهار بگوید و بی آنکه کسی از بهار بداند .
رازها در دل بهار بالیدند و بارور شدند و بالا آمدند و بهار چنان پر شد و چنان لبریز که پوستش ترک برداشت و قلبش هزار پاره شد.و زمین میگفت:عاشقی این است که از شدت سرشاری سر ریز شوی و از شدت شوق هزار پاره.عشق آتش است و دل آتشگاه.اما عاشقی آنوقتی است که دل آتشفشان شود.
زمین میگفت : رازهای کوچک و عاشقی های ناچیز را ارزش آن نیست که فاش شوند.راز باید عظیم باشد و عاشقی مهیب.و پرده از عاشقی آن زمان باید برداشت که جهان حیرت کند.
و بهار پرده از عاشقی برداشت.آن هنگام که رازش عظیم گشت و عشقش مهیب. و جهان حیرت کرد.


علی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 1:41 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>