سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

این روزهای هوای شهر  چه غم انگیز شده
از گریه کودکان زمین زشت و بی روح شده
با رسیدن فصل بهار و رخت بستن سر ما ، جواز ورود کودکان خردسال به خیابانها و مکان های عمومی صادر می شود و به راحتی می توان این فرشتگان معصوم را نظاره کرد ؛ اما در این میان دیدن کودکانی که اشک بر چشمانشان حلقه زده دل آدمی را به درد می آورد ؛ صدای گریه کودکی که از مادر خود گیلاس می خواهد و درجوابش می شنود که در خانه گیلاس داریم و کودک این بار با صدای بلندتر ی همراه با بغض می گوید ولی من گیلاس خیلی دوست دارم(کاش می شد باور کرد که این مادر راست می گوید)کودک دیگری پاهای خود را به زمین می کوبد و گوجه سبز می خواهد و مادر می گوید این ها نرسیده است ( کاش می شد باور کرد که این مادر  بهانه نمی آورد )کودکی دیگر در هنگام خرید از پدرش بستنی می خواهد پدر به کودک خود نگاه می کند و می گوید مگر امروز بستنی نخورده ای و کودک با چشمان اشکبار می گوید نه( کاش این پدر  محدودیتی برای خر ید بستنی نداشت ) اینها را در عرض چند دقیقه در همان ابتدای راه می توانی ببینی و اگر توانستی قدم جلوتر بگذاری و به راه خود ادامه دهی.
قضاوت با خودتان
چه برسر کودکان شهرمان می آید کودکانی که حسرت کمترین داشته ها را دارند و چه دردی را این گونه پدران و مادران بر سینه دارند که برای  جگر گوشه خود حداقل ها را نمی توانند فراهم کنند...



نازنین ::: دوشنبه 87/3/27::: ساعت 2:46 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

آن زمانی که دلت به وسعت تمامی ستاره های آسمان می گیرد و دلت می خواهد تا خود سپیده صح بنشینی و باکسی درد و دل کنی شاید کمی از غم دلت کاسته شود ، کسی که محر م رازت باشد و از آن با کسی سخن نگوید. کسی که کمی آرامت کند ، اما کسی را نمی یابی
وقتی به تاریکی شب زل می زنی قطره های اشک  را ؛ روی گونه های خیس ات احساس می کنی و با تمام دلتنگی هایت با صدایی که از بغض و اشک می لرزد صدایش می کنی.
کسی که همیشه و همه جا همراهت هست اما تو نادیده اش می گیری و حالا ، حالا که دلت به اندازه تمامی خوشی هایی که داشته ای گرفته یادش می کنی .
آری همان خدایی که همیشه و در همه حال همراهت می باشد ؛ همان خدایی که نگران حال توست و همیشه و در همه حال مراقب توست؛ و تو از او به اندازه تمام دنیا غافلی و هیچ سراغی از آن مهربان نمی گیری.
خدایی که بیش از آنکه تو نیازت را بر زبان بیاوری نیازت را پاسخ می دهد.خدایی که هیچ توقعی از تو نداشته و فقط و فقط از تو می خواهد که مراقب خود باشی ، خدایی که اگر از تو می خواهد به سخنانش گوش فرا دهی فقط و فقط به این دلیل است که صلاح تو  را بهتر از خودت می داند و قبل از آنکه بخواهی خطایی را مرتکب شوی و بعد پشیمان شوی به تو یادآور می شود که با خطایت زمانی درمانده نشوی.
بازآ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ
این درگه ما در گه نا امیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ
خدایی که خوبی و مهربانی آن بی اندازه است و لحظه ای تنهایت نمی گذارد ؛ حتی اگر تو روزی صدبار دلش را بشکنی و حتی به یادش نباشی او با تو همچنان مهربان خواهد بود و لحظه ای از تو غافل نخواهد شد
آخر چرا با خدایی این چنین مهربان نامهر بانی می کنیم و دل پر مهرش را می شکنیم و با شرمساری به سراغش می رویم.
آخر چرا جواب محبتش رو اینگونه با بی مهر ی پاسخ می دهیم.
مگر جواب عشق نامهربانی ست؟ مگر جواب عاشق بی وفایست؟
پیش از آنکه بخوانند من پاسخ خواهم داد و پیش از آنکه سخن گویند من خواهم شنید...



نازنین ::: پنج شنبه 87/3/23::: ساعت 4:28 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

 فاطمه (س) الگوست براى هه آنها ئى که مى‏خواهند انسان باشند و در جنبه رشد و حرکت در دستیابى به مقام و رتبت سر بر آسمان بسایند. این امر از آن بابت است که فاطمه (س) زنى جامع و در بردارنده همه کمالات و مقاماتى است که آدمى مى‏تواند بدان دست پیدا کند .
اوالگوى یک زن اسلامى و نمونه مکتب اسلام در رابطه با زنان است. الگوى کار است، الگوى  تلاش است الگوى هدفدارى است، الگوى صبر و استقامت است، الگوى عشق و پرستش معبود است. همه چیز و جودش شگفت‏انگیز است تکّون جنین او، ولادتش، رشدش، تلاش و کوشش و... و همه چیز فاطمه (س) درس‏آموز است: محبتش، خشمش، مبارزه‏اش، حق خواهیش، همسر داریش، تربیت فرزندانش، عبادتش، زهد و تقوایش...
بدست آوردن آگاهى در نحوه زندگى و هدفدارى فاطمه (س) از کارهائى است که درباره آن تلاش زیادى صورت نگرفته است و اگر هم باشد در حد بیان وضع خور و خواب و استراحت و گرسنگى و فقر اوست. ضرورتى است که تصویرى داشته باشیم از ساده زیستى او، از اقناع و عزت نفس او، از فقر و اختیارش، از توجه او به دنیا بعنوان وسیله و از تلاشگرى فاطمه (س) که مصداق کامل این آیه قرآن: انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه. [3]
او الگوست بدان خاطر که در صحنه زندگى این جهان را مدرسه، میدان آن را میدان کار و تلاش و هدفدارى و خود بعنوان قهرمان در این میدان قرار گرفته است. او دنیا را با همه وسعتش مدرسه و دارالتکمیل ساخت و همه ساعات و دقایق آن را در کلاس آن هشیارانه گذراند.

ادامه مطلب...

نازنین ::: پنج شنبه 87/3/16::: ساعت 11:55 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

در خیال خرمشهر که کنار کارون آرام نشسته بود، هیچ صدای خمپاره ای نبود. نخلستان هایش صدای چرخ های تانک را تا آن روز نشنیده بود، تا شهریور ماه 59 که خرمشهر، خونین شهر شد. پس از گذشت روزهای تاریک و پر دود اسارت، در سوم خرداد 1361 شهر از اشغال درآمد. خرمشهر نخل های سوخته، نخل های بی سر... 
سوم خرداد یک حماسه ملی است؛ اگر حضور ملت در صحنه جبهه های دفاع نبود، نه حماسه آن پیروزی  تحقق می یافت و نه حماسه حضور مردم در جشن پس از پیروزی. لذا به حق می توان گفت پاسداشت فتح خرمشهر در گرو پاسداشت حضور مردمی در همه صحنه هاست.
مسجد جامع خرمشهر، قلب شهر بود که می‌تپید و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود. مسجد جامع خرمشهر، مادری بود که فرزندان خویش را زیر بال و پر گرفته بود و در بی‌پناهی پناه داده بود و تا بود مظهر ماندن و استقامت بود و آنگاه نیز که خرمشهر به اشغال متجاوزان در‌آمد و مدافعان ناگزیر شدند که به آن سوی شط خرمشهر کوچ کنند باز هم مسجد جامع، مظهر همه آن آرزوهایی بود که جز در پازپس‌گیری شهر برآورده نمی‌شد. مسجد جامع، همه خرمشهر بود.
خرمشهر از همان آغاز، خونین‌شهر شده بود. خرمشهر خونین ‌شهر شده بود تا طلعت حقیقت از افق غربت و مظلومیت رزم‌آوران و بسیجیان غرقه در خون ظاهر شود. و مگر آن طلعت را جز از منظر این آفاق می‌توان نگریست؟ آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهاشان زیر شنی تانکهای شیطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست.
اما راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا درنمی‌یابند. گردش خون در رگهای زندگی شیرین است اما ریختن آن در پای محبوب، شیرین‌تر است؛ و نگو شیرین‌تر، بگو بسیار بسیار شیرین‌تر است
وقتی که کار آن همه دشوار شد که ماندن در خرمشهر معنای شهادت گرفت، هنگام آن بود که شبی عاشورایی برپا شود و کربلائیان پای در آزمونی دشوار بگذارند
کربلا مقر عشاق است و شهید سید محمد علی جهان‌آرا چنین کرد تا جز شایستگان کسی در آن استقرار نیابد. شایستگان، آنانند که قلبشان را عشق تا آنجا آکنده است که ترس از مرگ، جایی برای ماندن ندارد. شایستگان جاودانند؛ حکمرانان جزایر سرسبز اقیانوس بی‌انتهای نور نور که پرتوی از آن همه کهکشانهای آسمان دوم را روشنی بخشیده است.

 دانلودکتاب خاطرات شهیدان چمران و باکری و ...
گالری عکس فتح خرمشهر (2)
خرمشهر،کو جهان آرا



نازنین ::: پنج شنبه 87/3/2::: ساعت 3:28 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

ذهن نیمه هشیار ؛ ذره ای حس شوخ طبعی ندارد. مر دم به گونه ای مخرب درباره خود شوخی می کنند و ذهن نیمه هشیار نیز آن را جدی می گیرد به محض اینکه سخن می گویید تصویری ذهنی ایجاد می کنید که بر ذهن نیمه هشیار اثر  می گذارد و آنگاه آن تصویر در بر ون جلوه گر می شود و عینیت می یابد .
انسان با خبر از نفوذ کلام ؛ در گفتار خود دقت بسیار به خرج می دهد .زیرا کافی است مر اقب واکنش کلام خود باشد تا بداند که بی ثمر  نخواهد گشت .مردمانی که به هنگام خشم یا نفرت سخن می گویند بزگترین خطا را مرتکب می شوند .زیرا کلامشان عواقبی سخت ناخوشایند خواهد داشت.به دلیل نفوذ طیف یا قدرت تموجی کلام ؛ هر آنچه بر  زبان آور ید همان را به خود فرا می خوانید .مردمانی که مدام از بیماری سخن می گویند بیماری را به سوی خود می کشانند.
انزجار و ناشکیبایی ؛ قدرت آدمی ر ا از چنگ او می ر باید . باید در کوی و برزن این علائم را به دیوارها بچسبانیم که ( مر اقب اندیشه هایت باش ) ( مر اقب کلامت باش )
پس اکنون بیایید در هدایت این نیروی پویای درون خود دقق باشیم.باشد تا آن را برای شفا بخشیدن و برکت طلبیدن هدایت کنیم .چون نفحه این تموج به صورت امواج خیرخواه برای تمام جهان به پیش می  رود.و هر چند اندیشه خاموش است ؛ اما نیرویی عظیم دارد.قدرتی که در خیرخواهی تان نهفته است ؛ هر چه مانع را از سر راهتان می روبد و مراد  دلتان ر  به شما می دهد.
همیشه نمی توانید اندیشه هایتان ر ا مهار کنید ؛ اما کلام خود را که می توانید در کف اختیار بگیرید.و سرانجام کلام بر  ذهن نیمه هشیار اثر می گذارد و پیروز می شود...
پی نوشت1 :بر گرفته از کتاب  نفوذ کلام اثر فلورانس اسکاول شین



نازنین ::: دوشنبه 87/2/30::: ساعت 1:24 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

امشب آسمان حالی دگر دارد
   بر احوال زمینیان نظر دارد
     دل آسمان برای زمین غصه ها دارد
          از گرسنگی کودک همسایه تا صبح می بارد
               آسمان از احوال زمینیان دگرگون است
                   از نامهربانی آدمیان ؛ عرق شرم بر چهره مهتاب است
               دست سرد زمین آسمان را غصه دار کرد
               نیرنگ در زمین ؛ چهره ها رابی روح کرد
             نجابت دختر زمین را غبار مه گر فته
           دست نوازشگر از زمین پر چیده شده
          مهر مادری در  قصه هاست
                در آسمان هفتم پیش خداست
                   نقل کار زمین نامردیست
                         خیانت به خود و عشق پاک زندگیست
                                آدمیت زیادها نیست
                             هر چه هست یک مشت سکه و باز دلتنگیست
                            غبار سنگدلی بر زمین نشست
                         آسمان با تمام پاکیش ؛ از غصه زمین شکست...


نازنین ::: پنج شنبه 87/2/26::: ساعت 3:1 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

شاید هر کدام از ما در دوران زندگی خود با آدمهای برخورد کنیم که رفتار حالشان با گذشته فرق کرده و به قولی عوض شده باشند ؛ در حالی که کمتر پیش می یاد که آدمی عوض شده باشد ( من هستی در آدمها به طور تقریب ثابت است و آنچه تغییر می کند شرایط آن فرد می باشد ) شرایطی که باعث شده تا اشخاص خود را  همانگونه که هستند نشان دهند ( خود واقعی ).
گاه آدمی ( بیشتر اوقات ) تلاش می کند که  بهترین باشد ( حتی با داشتن بدترین خصایص ) و عیب ها و نکات منفی خود را بروز نداده و همچون افراد ساده و بی غل و غش قلمداد کند حال آنکه روزگار در حال حرکت و دگرگونیست و زمانی فرا  می رسد که آدمی خود را از لابه لای زر ورق خوبی خارج کرده و خود واقعی خود را به نمایش می گذارد و دیگران ؛ آن شخص را دگرگون شده می یابند .
حال آنکه آن شخص بنا بر مصلحت زمانه در قالبی غیر از قالب اصلی خود  پنهان شده بود و اینکه با شرایط پیش آمده گوشه ای از خود واقعی خود را نشان می دهد...
آدمهایی که با نقابی از خوبی در برابر دیدگان همگان گام برداشته و تمامی تلاش خود را برای پنهان نگاه داشتن باطن نچندان دوست داشتنی خود بکار می برند و زمانی که نقاب برداشته می شود با حیرتی ناباورانه نگاهها را به دنبال خود روانه می سازنند...
پی نوشت : از همین لحظه برای داشتن باطنی زیبا تلاش کنیم...



نازنین ::: یکشنبه 87/2/15::: ساعت 2:31 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

در اوج شادمانی ، همراه نغمه های عاشقانه ، در حین خنده های کودکانه
بغضی نا آشنا راه نفس را گرفته
و به یکباره اشکی گرم بر روی گونه ها جاری می شود
و به وسعت باران بهاری بی بهانه باران اشک می بارد...
خسته ام ازروزها و لحظه هایی که چون دلتنگی روزمرگی در ذهن آشفته ام ؛ چون تیک تاک ساعت تکرار می شود ودستی برای آرامشی کوتاه بر سرم کشیده نمی شود.
خسته از قطار عمر که با شتاب در حر کت است و لحظه های جوانی به سرعت باد می گذرد و ساعتها و روزها از پی هم می گذرد و من نیز به تنهایی ؛ بی هیچ همراهی نظاره گر زمان می باشم .
خسته از آدمهای  سنگ دلی که با بی رحمی بر روح خسته ام با نامهربانی تازیانه بی مهری می زنند و با بی تفاوتی بر زخمهای کهنه ام ؛ بر روزگار شیرنشان لبخند می زنند و  ز  یاد می برند تلخی های سادگانی چون من را ....
خسته از آرزوهای خود که چون حبابی  ؛ بدون نیاز به تلنگری لحظه ای بیش نیستند ؛ و گاه آرزوهایی که از تصور تحقق آنها مو بر اندام آدمی سیخ می شود ؛ آرزوهایی که قشنگی آنها را تنها در داستانهای عاشقانه می توان تصور کرد و خارج از دنیای خیال جز دلشکستگی و بی وفایی  هیچ نقشی ندارد.
درآرزوهای خود به دنبال دستی مهربان برای اشک های گاه و بیگاهم می گشتم ؛ به دنبال تکیه گاهی مطمئن که ناملایت زندگی را برایم بی رنگ کند؛ به دنبال دستانی پر از سیب برای کاشتن بذر انسانیت بر دل زندگی ؛ بقچه ای از نور برای تاریکی های شبانه ، باغچه ای پر از سبزه برای گلهای  خندان طاقچه...
اما افسوس که در دنیای امروزی  فریب و دروغ ؛ جایی برای دستان با محبت نیست ؛امروزه دستانی هست پر از گناه برای کاشتن بذر بی خبری در دلهای ساده و بی گناه ؛ دستانی که تمامی تلاش خود را به کار می گیرد برای شکستن قلبی دیگر ، برای به دام انداختن معصومیتی بهتر.
دستانی که برای ساختن  بنای آرزوهای خود ؛ بی رحمانه آرزوهای دیگری را لگدمال می کند  ؛ بی آنکه به صدای شکستن معصومیت گل گوش فرا دهد.
دستانی که با محبت ساختگی ، ریشه بر تیشه مهربانی می زنند و بی خیال به راه خود ادامه می دهند...
واینک این گلای پژمرده تمامی تلاش خود را برای فراموشی آن دستان سیاه و پرگناه به کار  می برد ؛ برای فراموشی دستانی که به دیگری تعلق داشته ؛ به دستان سردی که جز بذر نفرت در دلش هیچ نکاشت. به دنبال فرار از تمامی بی مهری هایی که بر دل تنها و بی فروغش سنگینی می کند . فرار از هر چه محبت و دوست د اشتن است ؛ فرار از خود و از عشق خود ، فرار از دستانی که به جای محبت نفرت را بر دلش هدیه کرد ؛ فرار  فرار فرار...
و ز مانی فرا می رسد که خود  را  تنها و بی هیچ همراهی می بیند ؛ بی هیچ همدمی ؛ احساس تنهایی می کند و قطار عمر را از دست رفته می بیند ، دیگر نه  به دستی اطمینان دارد و نه این تنهایی ر ا باور دارد  و  هزاران سوالی که به ردیف در ذهن خسته اش  در صف ایستاده اند پاسخی نمی یابد...
احساس تنهای گاه از خود تنهایی بیشتر آزارش می دهد حسی که با وجود تمامی شادیها لحظه ای تنهایش نمی گذارد.
پی نوشت 1:انشاالله هیچ کدوم از ما ها این حس تلخ رو نداشته باشیم و برای دیگر دوستانی که می دونیم خدایی نکرده همچین حسی دارن دعا کنیم که همیشه دلشون همچون لبشون خندون باشه...
پی نوشت2 :یادمان باشد که دلی را نشکنیم تا روزی دل خودمان نشکند...
پی نوشت3 : هر آنچه آدمی در خیال خود تصور کند دیر یا زود در زندگیش نمایان می شود . پس تنها نیکی را تصور کنیم و ببینیم....



نازنین ::: دوشنبه 87/2/9::: ساعت 2:39 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

بر روی پل خواب ، پشت پرده مهتاب ؛ طرح خیالی اطلسی ها هویداست
                                                                           حس خواهش دل  در بنای آبی آسمان پیداست
سایه موج ، در لا به لای اشک نور خندید
                                                                            بر روی سنگ  ؛ طرح سپید ابر بهاری درخشید
به دنبال ارتباط گمشده ؛ شور تحرک آب ؛ در سکون ساحل می شکند
                                                                            خلوت تنهایی در اشک  دریچه های شعورحس می شود
حجم زندگی در مجذور طپش قلب زمان می رقصد
                                                                            شبنم دقایق از پنجره شمشادها به خورشید می نگرد
شیشه خالی از غبار ذهن ؛ در ایوان قطار ؛  در تب عاشقی می سوزد 
                                                                           فاصله ها از عشق نیلوفر در چمن زار چون ماه میدرخشد
پشت سر مسافر ، مهتاب در طراوت شب می خواند
                                                                           چراغ زندگی در روشنی فکر ، چشم ها را می بوید
کوچه از غنچه موسیقی باد لبریز است
                                                                            غفلت پاکی در گوشه ای از زمین بیدار است
نگاه هوس آلود سربی در چهره لرزان رویا خشکید
                                                                            چشمه ناب زندگی در دلهره شیرین عشق جوشید ...


نازنین ::: سه شنبه 87/1/27::: ساعت 7:37 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

تا به حال هر کدام از ما  در امتداد جاده زندگی به چراغ قرمز زندگی خود رسیده ایم ؛ به خط قرمزی که مجوز ادامه مسیر را از ما سلب کرده و برای دقایقی و شاید مدتی طولانی باید بایستیبم و معلوم نیست مجوز عبور چه زمانی صادر می شود و آیا خط سبزی همچون گذشته در جاده زندگیمان ایجاد می شود .
  پشت چراغ قرمز زندگی ایستادن یعنی مجوز عبور از آدمی سلب شدن ؛ یعنی به دنبال راهی دگر برای به مقصد رسیدن  انتخاب کردن ؛یعنی تامل درباره خود از گذشته تا حال ، اندیشیدن به خود مسیر و اینکه چقدر به ادامه مسیرخود مطمئن هستیم و چقدر به مقصدی که به آن نرسیده ایم ایمان داریم ...
  گاه در جاده زندگی مسیر خود را گم می کنیم حال آنکه یا خود را به ندانستن زده ایم و یا به قدری در امور زندگی خود غرق شده ایم که متوجه در هم ریختگی اوضاع خود نیستیم و این چر اغ قرمز یعنی زنگ خطر ؛ یعنی ایستادن ؛ توقف کردن و لحظه ای فکر کردن به خود و دیگران ؛ فکر کردن به امتداد مسیر و مسیر طی شده تا به حال ...
  حال اگر بدون توجه از چراغ قرمز زندگی بگذریم و بی توجه به  تذکر کسانی که در زندگیمان نقش راهنما را دارند به مسیر خود ادامه دهیم ؛ چه بسا با سرعت هر چه تمامتر خود رابه سوی پرتگاه زندگی برسانیم ...
  گاه ایستادن در زمان حرکت خود موفقیت است ؛ گاه توقف در مسیر حرکت و ایستادن در پشت چراغ قرمز زندگی از رسیدن به مقصد ی سرد و  پر  از پشیمانی بهتر باشد ؛ مقصدی که ما از خودمان دور کند ؛مقصدی که به جای آرامش دنیایی از نگرانی و وحشت را به همراه داشته باشد ...


نازنین ::: جمعه 87/1/23::: ساعت 10:17 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

<   <<   6   7   8      >
طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>