مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان.
مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت.
فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت.
و از آن پس تاکی که همسایه ما بود، رفیقم شد.
و او بود که به من گفت: همه عالم می روند و همه عالم می دوند، پس تو هم رفتن و دویدن بیاموز.
من خندیدم و گفتم: اما چگونه بدویم و چگونه برویم که ما درختیم و پاهایمان در بند!
او گفت: هر کس اما به نوعی می دود. آسمان به گونه ای می دود و کوه به گونه ای و درخت به نوعی.
تو هم باید از غورگی تا انگوری بدوی.
و ما از صبح تا غروب دویدیم. از غروب تا شب دویدیم و از شب تا سحر. زیر داغی آفتاب دویدیم و زیر خنکی ماه، دویدیم. همه بهار را دویدیم و همه تابستان را.
وقتی دیگران خسته بودند، ما می دویدیم. وقتی دیگران نشسته بودند، ما می دویدیم و وقتی همه در خواب بودند، ما می دویدیم. تب می کردیم و گُر می گرفتیم و می سوختیم و می دویدیم. هیچ کس اما دویدن ما را نمی دید. هیچ کس دویدن حبّه انگوری را برای رسیدن نمی بیند.
و سرانجام رسیدیم. و سرانجام خامی سبز ما به سرخی پختگی رسید. و سرانجام هر غوره، انگوری شد.
من از این رسیدن شاد بودم، تاکِ همسایه اما شاد نبود و به من گفت: تو نمی رسی مگر اینکه از این میوه های رسیده ات، بگذری. و به دست نمی آوری مگر آنچه را به دست آورده ای، از دست بدهی. و نصیبی به تو نمی رسد مگر آنکه نصیبت را ببخشی.
و ما از دست دادیم و گذشتیم و بخشیدیم؛ همه داروندار تابستان مان را.
مادرم خواب دید که من تاکم. تنم زرد است و بی برگ و بار؛ با شاخه هایی لخت و عور.
مادرم اندوهگین شد و خوابش را به هیچ کس نگفت. فردای آن روز اما خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم که درختی ام بی برگ و بی میوه. و همان روز بود که پاییز آمد و بالاپوشی برایم آورد و آن را بر دوشم انداخت و به نرمی گفت: خدا سلام رساند و گفت: مبارکت باد این شولای عریانی؛ که تو اکنون داراترین درختی. و چه زیباست که هیچ کس نمی داند تو آن پادشاهی که برای رسیدن به این همه بی چیزی تا کجاها دویدی .
پارادایم ها افکار ؛ اندیشه ها و باور های هر انسانند که مانند یک فیلتر ذهنی عمل می کنند و داده ها و اطلاعات ورودی را بررسی و فیلتر می کنند و اجازه ی ورود در چهار چوب معیارهای خود به مغز می دهند و در واقع پارادایم ها ؛ باید ها و نبایدها و تصویرهای بینشی و تصمیم های رفتاری ما را تشکیل می دهند که اگر این پارادایم ها نوسازی و ترمیم نشوند ؛ ما را در گذشته نگه می دارند و خلاقیت و پذیرش افکار و باورهای نو را از ما می گیرند .هر قدر فیلتر های ذهنی انسان نرمش پذیر و بی تعصب باشد ؛ بینش ؛ نگرش ؛ و تصمیمات ما را امروزی تر و باطراوت تر نگه می دارد یا به عبارت دیگر فرهنگ را با طراوت تر نگاه می دارد .قدر ت پذرش افکار نو را در ما بالا می برد و به ما اجازه ی نوباوری ؛ نو آوری و نو اندیشی می دهد.گاهی متاسفانه انسان ها آنقدر در پارادایم ها یا باورهای خود سخت و متعصب می شوند که به هیچ چیز جز باورهای خود نمی اندیشند و سر ناسازگاری با پدید ه های نوین را می گذارند و زندانی اندیشه های خود می شوند.
جبران جلیل جبران
1.کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به
آنچه می ترسد گرفتار می شود .
بحار الانوار، ج ,78 ص (120 )
2.اگر حوادث سه گانه فقر، مرض ، مرگ نمی بود، بنی آدم در برابر هیچ چیز سر فرود.2
نمی آورد.
نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص (80 )
3.هیچ کس روز قیامت در امان نیست ، مگر آن که در دنیا خداترس باشد. .
بحار الانوار، ج ,44 ص (192 )
4.اگر دنیا باارزش شمرده شود، منزل آخرت و دار ثواب الهی باارزشتر و والاتر است .
و اگر بدن و جسم انسانها برای مرگ آفریده شده ، به خدا سوگند کشته شدن انسان با
شمشیر (شهادت ) بهتر است .
و اگر رزق و روزی موجودات تقسیم شده و مقدر گردیده ، زیباتر و نیکوتر آن است که
انسان در طلب رزق و روزی کمتر حرص داشته باشد.
اگر جمع کردن اموال برای ترک کردن آن است ، چرا انسان آزاده نسبت به این چیزی
که ترک کردنی است بخل بورزد.
بحارالانوار، ج ,44 ص (374 )
5.عده ای از روی طمع عبادت خدا می کنند، این عبادت سوداگران است ، و جمعی از ترس
بندگی خدا می کنند، این عبادت بردگان است ، و برخی به انگیزه شکر خدا را عبادت
می کنند، این عبادت آزادمردان و بهترین عبادتهاست .
بحار الانوار، ج ,78 ص (117 )
6.آگاه باشید که یکی از نعمتهای الهی بر شما حاجات و نیازهای مردم به شما است ،
پس از این نعمتها بیزار نشوید که برمی گردند و به جای دیگر می روند.
بحار الانوار، ج ,78 ص (121 )
7.کسی که برای جلب رضایت و خوشنودی مردم ، موجب خشم و غضب خداوند شود، خداوند او
را به مردم وامی گذارد.
بحار الانوار، ج ,78 ص (126 )
8.بترس از ستم کردن بر کسی که به جز خدا یاوری ندارد.
بحار الانوار، ج ,78 ص (118 )
9.کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو
تعریف و تمجید می کند.
بحار الانوار، ج ,78 ص (128 )
10.گریه از روی ترس از خدا، موجب رهایی از آتش است .
مستدرک الوسایل ، ج ,11 ص (245 )
11.از کاری که باید از آن پوزش خواست حذر کن که مؤمن بدی نمی کند و عذر نمی خواهد و
منافق هر روز بدی می کند و معذرت می خواهد.
تحف العقول ، ص (248 )
12.یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است .
بحار الانوار، ج ,78 ص (119 )
13.از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است .
بحار الانوار، ج ,78 ص (119 )
14.از امام حسین (ع ) پرسیدند: یا ابن رسول الله روزگار را چگونه می گذرانی ؟ فرمودند:
روزگار را در حالتی می گذرانم که پرودگار بزرگ ناظر بر اعمال من است و آتش
جهنم را در پیش روی خود مشاهده می کنم . مرگ در تعقیب من است و از گیر حساب
بازپسین رهایی ندارم و در گرو اعمال خویشتن می باشم . آنچه دلم بخواهد، نمی شود و
قدرت دفع مکروهی از خویشتن ندارم . کارها در دست دیگری است ، اگر اراده کند
عذابم فرماید و اگر بخواهد، مورد عفوم قرار می دهد. بنابر این کدام مسکین است که
از من درمانده تر باشد؟
بحار الانوار، ج ,78 ص (116 )
15.کسی که بخشش کند، آقا و بزرگوار می شود و کسی که بخل بورزد، خوار و پست می شود.
بحار الانوار، ج ,78 ص (121 )
16.بخشنده ترین مردم کسی است که به کسی بخشش کند که انتظار آن را ندارد.
بحار الانوار، ج ,78 ص (121 )
17.کسی که گرفتاری و اندوه مؤمنی را برطرف کند و او را آسوده کند، خداوند گرفتاری
و اندوه دنیا و آخرت را از او رفع می کند.
بحار الانوار، ج ,78 ص (122 )
18.وقتی شنیدی که کسی به عزت و آبروی مردم تعرض می کند، سعی کن که تو را نشناسد.
بلاغة الحسین ، ص (284 )
19.حوائج خود را از کسی درخواست نکن ، مگر از فرد متدین یا جوانمرد یا شریف و
نجیب .
بحار الانوار، ج ,78 ص (118 )
20.سلام کردن هفتاد حسنه و پاداش دارد که 69 حسنه برای کسی است که سلام می کند و یک
حسنه برای کسی است که جواب سلام را می دهد.
بحار الانوار، ج ,78 ص (120 )
منبع : کتاب چهل حدیث عزادارى
این روزها غزه حال و هوای عجیبی دارد ؛ مردم بی پناه و کودکان بی گناه قربانی قدرت طلبی می شوند ؛ غزه ی که هر ساعت خبر از کشته شدن بی گناهان و زخمی شدن بی پناهان آن دل هر نامهربانی را به درد می آورد ، با این حال خوشا به حال غزه ای که تعداد کشته شدگان آن مشخص هست و همچون مادران ایرانی چشم انتظار فرزند مفقود اثر خود نمی باشد ، خوشا به حال غزه ای که اگر تمامی دنیا در برابر جنایاتی که در غزه اتفاق می افتد سکوت کنند باز هم ایرانی هست که از مظلومیت غزه بگوید ؛ خوشا به حال غزه که ایران را دارد و همچون ملت ایران تنها نیست ؛ ملتی که هشت سال تک و تنها بی هیچ همراهی مبارزه کرد ؛ خوشا به حال کشته شدگان غزه که از آنها به عنوان قربانیان ظالمان یاد می شود ؛ حال آنکه ملت ایران بی صدا قربانی بی عدالتی ها می شوند بی آنکه کسی از آنان یاد کند ؛ مردگانی متحرکی که دیگر قدرت زنده بودن را هم ندارند ؛ این روزا غزه به دست دشمن افتاده ؛ دشمنی از جنس غریبه که بی رحمانه مردم را هدف قرار داده و درست در همین زمان ایران به دست دشمنی از جنس خودی افتاده که ذره ای رحم ندارد.غزه به آینده امید دارد ؛ امید به ساختن فردا با بیرون کردن دشمن و ساختن دوباره آب و خاک خود ...
به شیوانا خبر دادند که یکی از شاگردان قدیمیاش در شهری دور از طریق معرفت دور شده و راه ولگردی را پیشه کرده است. شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمی رسید. بدون اینکه استراحتی کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعتها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت. مقابش ایستاد؛ سری تکان داد و از او پرسید: تو اینجا چه میکنی دوست قدیمی؟!! شاگرد لبخند تلخی زد و شانههایش را بالا انداخت و گفت: من لیاقت درسهای شما را نداشتم استاد! حق من خیلی بدتر از اینهاست! شما این همه راه آمدهاید تا به من چه بگویید؟ شیوانا تبسمی کرد و گفت: من هنوز هم خودم را استاد تو میدانم. آمدهام تا درس امروزت را بدهم و بروم. شاگردِ مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان شیوانا دوخت و پرسید: یعنی این همه راه را به خاطر من آمده اید؟!! شیوانا با اطمینان گفت: البته! لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست. درس امروز این است: هرگز با خودت قهر مکن. هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنی. و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت، خودت را محکوم کنی. به محض اینکه خودت با خودت قهر کنی دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود بیاعتنا میشوی و هر نوع بیحرمتی به جسم و روح خودت را میپذیری. همیشه با خودت آشتی باش و همیشه برای جبران خطاها به خودت فرصت بده. تکرار میکنم: خودت آخرین نفری باش که در این دنیا با خودت قهر میکنی. درس امروز من همین است.
شیوانا پیشانی شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون اینکه استراحتی کند به سمت دهکدهاش بازگشت. چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمیاش وارد مدرسه شده و سراغش را میگیرد. شیوانا به استقبالش رفت و او را دید که سالم و سرحال در لباسی تمیز و مرتب مقابلش ایستاده است. شیوانا تبسمی کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت :اکنون که با خودت آشتی کردهای یاد بگیر که از خودت طرفداری کنی. به هیچکس اجازه نده تو را با یادآوری گذشتهات وادار به سرافکندگی کند . همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن. هرگز مگذار دیگران وادارت سازند، دفاع از خودت را فراموش کنی و به تو توهین کنند. خودت اولین نفری باش که در این دنیا از حیثیت خودت دفاع میکنی. درس امروزت همین است.