سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

سلام...

مدتیست که بازهم فضای سیاسی.اجتماعی کشورمون متشنج شده و اینبار موضوع فقط  بحران سیاسی حاکم بر بحث انرژی هسته ای نیست.هرچند امیدوارم بحثهای پیش امده همچون بحث انرژی هسته ای رو به خارج از محدوده قرمز گام برداره اما موضوعاتی که مدتیست ذهنم را  مشغول کرده باعث شد که به موضوعی سیاسی اجتماعی بپردازم.بصورت اتفاقی به مطالب اقای ابطحی برخوردم که دقیقا به موضوعات مطرح شده در ذهن من پرداخته بودن که قلم خودم را کنار گذاشتم و به مطالب  ایشون اکتفا کرده و به موضوعاتی میپردازیم که شاید روزی تبدیل به بحرانهای داخلی و حتی خارجی شود.لازم به ذکره که تصمیم به ادامه ی کار در وبلاک دیگر خود با موضوعات روز مختلف و خبری گرفتم  که از همه ی شما دوستان دعوت میکنم با کلیلک برروی این لینک به این وبلاگ تشریف بیارید...

 

موضوع پرجاذبه زنان در حوزه سیاست ایرانی در هفته گذشته

حوزه سیاست ایران در هفته گذشته از سه زن تأثیر پذیرفت که خودشان نقشی در بحران ها نداشتند. یکی معلم کلاس اول آقای رئیس جمهور بود که به طور تصادفی(!) با ایشان دیدار کرد و رئیس جمهور هم در یک حرکت نمادین دست معلمش را بوسید. تصادفاً دست های معلم با دست کش پوشیده شده بود که احتمالاً انصار حزب الله به این تصادف که ناشی از هوشمندی دفتر رئیس جمهور بود بی توجه بودند و کلی سر و صدا راه انداختند که چرا احمدی نژاد دست معلم پیرزن خودش را بوسیده. بخش دیگری از طرفداران رئیس جمهور هم پاسخ دادند که سن معلم بالا بوده و این حرف ها چیست و خلاصه دفاع از رئیس جمهور که بغل کردن و بوسیدن دست معلم کار صوابی است.

خانم دوم، دانشجویی بود که در سر کلاس درس، با استادش بحث و مناظره پیدا کرده و استاد در یک کار خلاف عرف و اخلاق – چنان چه نوشته اند – موهای خانم دانشجو را از زیر روسری درآورده است. این کار غریب هم باعث شد تا فضای دانشگاهها و اطراف آن با صدور بیانیه ها و تجمعات مختلف تحت تأثیر قرار گیرد.

خانم سوم ویولن زن اکراینی بود که هر شب در سالن هتلی در شرم الشیخ ویولن می زده ولی یک شب که ویولن زده چون یک نفر پای شنیدن ویولن او ننشسته بوده، ناگهان سوژه خبری دنیا شده است. وزیر خارجه ی ایران، مهمترین واقعه تاریخ سیاسی اخیر را که رویارویی مستقیم با وزیر خارجه آمریکا بود، به خاطر لباس نامناسب ویولن زن اکراینی بر هم زد. در حالی که وزیر خارجه هم می توانست مثل معاون همین رئیس جمهور به راحتی بنشیند و ویولن را گوش دهد و به آن لباس نامناسب که حتماً در شهرک تفریحی کنار دریای شرم الشیخ لباس نامناسب تر هم وجود داشته، نگاه نکند؛ ولی در عوض گامی به سمت حل مشکلات ملتش بردارد. به همین راحتی لااقل در افکار عمومی روابط دو کشور ایران و آمریکا در این مرحله خطرناک و سرنوشت ساز به لباس نامناسب آن خانم اکراینی پیوند خورد.این هم از نقش زنان این جوری زنان در سیاست!

بوسیدن دست خانم معلم توسط ریس جمهور؟؟!!

 

بی حرمتی به جامعه؟!

این روزها، بیشتر خیابان های تهران محلّ بازرسی خانم ها شده است. بدحجاب می گیرند. تقریباً هر ساله نزدیک تابستان این اتفاق می افتد. با حجم تبلیغاتی و عملیاتی گسترده تری این کار شروع شده است. در دانشگاه ها، خیابان ها، محیط های کار نگرانی های فراوانی – نه تنها برای بدحجاب ها – که برای بیشتر خانم ها به وجود آمده. خیلی معتقدند بر اساس ضرب المثل معروف، اول قطع می کنند، بعد می شمارند. به همه تذکر می دهند. خیلی ها از اهانت می ترسند. ابراز نگرانی  رئیس قوه قضائیه از این طرح نشان میدهد، اخبار این نگرانی عمومی به ایشان نیز رسیده است. خود این ایجاد ناامنی در خانواده ها، بی حرمتی به جامعه، که حرمتشان از واجبات است، رواج ریاکاری و دوروئی گناهانی بیشتر از بدحجابی است. حکومت وظیفه دینی دارد که در هر طرحی بیش از هر چیز حرمت مردم را پاس دارد. این کسانی که امروز در خیابان ها مورد تعقیب قرار می گیرند، عمدتاً متولدان بعد از انقلابند و همه آنان رشد یافتگان بعد از انقلاب. این همه سرمایه و امکانات این کشور که خرج مراکز دینی شده است، چه کاری برای ایجاد رابطه با این نسل و قانع کردن آنان به التزام به دستورات شرع انجام داده اند؟ آیا مصرف آن همه بیت المال و عدم توفیق در هنجار بخشی به جامعه گناه بزرگی نیست که مورد تعقیب قرار گیرد؟ با قوه قهریه و پلیس به خیابان ها ریختن که آسان ترین راه و در عین حال پرآزارترین امکان است. واقعاً این حرف آقای احمدی نژاد که وقتی در ایام تبلیغات انتخابات، می گفت مشکل جامعه ما لباس پوشیدن جوانان نیست درست است. مخاطبان باور کردند. اما حیف که ایام قبل از انتخابات طولانی نیست. زود رأی گیری می شود و مصرف شعارهای تبلیغاتی پایان می یابد. احترام به شخصیت انسان ها بنا به آموزه های دینی ما، مثل حرمت خون آنان است. البته که مواد مخدر و ناامنی های اجتماعی و فراوانی دروغ و چپاول بیت المال و ریاکاری و رشوه و تقلب هم از گناهان مسلم و بزرگی است که حتماً اگر فرصت پیش آید باید با آنها هم مبارزه شود...

التماس دعا...



علی ::: پنج شنبه 86/2/20::: ساعت 12:0 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

نماز عشق را خواندم به پشت درب این خانه

ولی من سجده خود را میان کوچه گم کردم 

سلام.

لازم میدونم در اغاز از همه ی دوستانی که همیشه دنیای آدمکهارو تنها نذاشتن و به هر نوعی همراهی کردن تشکر کنم و دعوت کنم در گفتگویی که با موضوع نقد و بررسی وبلاگ ادمکها شکل گرفته شرکت کنند و همچون همیشه برای هرچه بهتر شدن فضای مدیریتی و فرهنگی حاکم بر وبلاگ ادمکها یاری ام کنند.منتظر پیشنهادات و نظرات شما هستم...

خاطرات سرزمین وحی(قسمت دوم)

جا داره دعوت کنم به دیدن لینک تصاویر گرفته شده از سرزمین وحی که در پایان دسترسی دارید و البته تعدادی تصویر بسیار جالب با کیفیت مطلوب هم به مجموعه اضافه شده و بابت تعدادی از تصاویر که کیفیت مطلوبی ندارند بدلیل مشکل فنی که وجودداشت عذرخواهی کنم.قبل از سفرم به خیلی چیزها فکر میکردم اما فکر اینجارو نکرده بودم که وقتی بیام تمام لحظه هام بدنبال گمشده یی غریب باشم .وقتی بفهمی که گمشدت همین نزدیکیه ولی نمیتونی ببینیش حس میکنی عذابی بالاتر ازاین نباشه.چقدر سخته همه جارو بگردی حتی بوی غربت رو حس کنی ولی گمشده ات را نبینی.یکی ازین جاها که دنبال گمشدم بودم بقیع بود.فکر نکنم زیباتر از صبح بقیع جایی پیدا بشه.چقدر زیباست وقتی اجازه میگیری برای وارد شدن و چند قدم جلو تر میای کنار قبور چهارمعصوم.میای بالا سر جدت امام محمد باقر(ع)حس میکنی که داری بال در میاری و میخوای مثل همون کبوترای بقیع دور قبرچهار معصوم بگردی.ادم باورش نمیشه یکجا چهار امامش رو زیارت کنه.چهار امامی که مظلومانه از قبورشون نگهداری میشه و حتی اجازه نمیدن پیروانشون چند قدمی بهشون نزدیک بشن.قبرستان بقیع فقط یک قبرستان نیست.یک دریاست.یک دنیاست از زیبایی ها و پاکیها.تو بقیع که قدم میزنی موقع برگشتن گنبد سبزرنگ مسجدالنبی(گنبدخضرا)همش جلو چشماته دیگه اینقدر شکوه و بزرگی ها زیاد میشه که روح کم میاره و توی بقیع یه گوشه پیدا میکنی و به بهونه گریه کردن قدری تجدید روحیه میکنی که بتونی ادامه ی راه بدی.مدینه شهر پیغمبر چه گویم ز تو.هرچه هست غریبیست و غربت مادرم فاطمه.یا که جلال و بزرگی چهار امام بقیع...بقیع فقط بقیع نیست یک کربلاست.چون در خود مادر سردار بزرگ امام حسین(ع)را مدفون داره.وقتی میری بالا سر ام البنین(مادر حضرت ابوالفضل)حس میکنی داری با خود حضرت عباس حرف میزنی و بلا سر اون داری گریه میکنی و هرچی دلت میخواد که در کربلا بگی همونجا میگی.هرچند ام البنین برای حسنین(ع)هم مادر بود...

روی سیلی خورده زهرا (س)  شهادت می دهد

از علی مظلومتر مردی در این دنیا نبود

(در حاشیه)

متاسفانه مامورین دولتی سعودی شدیدا برخورد میکنند با کسانی که شیعه هستند و بدترینشون در بقیع هستند بطور مثال:من یکروز بعد از نماز صبح که رفتم بقیع به صراحت شنیدم حرف اون مامور دولتی که وهابی بود امام زمان(عج)به سخره گرفت که اولین درگیری لفظی من با این شیاطین به این دلیل شکل گرفت.لازم به ذکر مامورانی در اطراف قبور چهار معصوم هستند که علیه برخی ائمه واعتقادات شیعه چرندیاتی در نوع سخنرانی برای گمراه کردن افکار زائرین ساده تلاش میکنند...شنیده بودم یه مسجد شیعیانی در مدینه هست که نخلستان موجود در آن اولین نخلهایش را حضرت علی(ع) کاشت و نگهداری کرده.با اصرار من و چند همکاروانی دیگر به مدیر قرار شد با خرج خودمون گروهی بریم به مسجدشیعیان مدینه.با دیدن این مسجد مشخص بود که او هم غریبی و سختی زیادی کشیده که تازه درخود شاهد بازسازی و تغییراتیست.نخلستانی که در این محل وجود داره بسیار دلنشین و زیبا هستند ولی متاسفانه بدلیل تاریک شدن. زیاد نتونستیم نخلهارو ببینیم.اما بعد از مدتی که با برادران اهل سنت نماز خونده بودیم و نمازخوندنهم با این برادران سخته یه دلی از عزا در اوردیم در مسجد شیعیان.چرا؟!!!چون تو اذانشون ولایت علی(ع) رو حذف نمیکنن.چون میتونستیم به روی مهرنماز سجده کنیم.چون دیگه بعداز اتمام نمازمون بغل دستیمون چپ چپ بخاطر شیوه نمازخوندمون نگاهمون نمیکرد چون اونجا دیگه کسی که میفهمید شیعه هستی ازت دوری نمیکرد و خلاصه انگار تو ایران خودمون بودیم.بعد از نمازهم برگشتیم هتل و بعد از صرف شام همراه هم اتاقی هام خریدسوغاتی هارو رسمآ شروع کردیم.که بیشتر خریدم هم در مدینه بود و کل جالبی خریدهایی که انجام دادم این بود که واسه خودم چیزخاصی نگرفتم...

بلاخره روزی که دوست نداشتم برسه رسید.شنبه عصر قرار بود راه بیوفتیم به سمت مکه و از مدینه باید جدا میشدیم.

بعد از نماز ظهر با همه ی سلاطین بهشت خداحافظی کردم اما چون چند ساعتی وقت داشتم بازم برگشتمو اونجوری که دلم میخواست دیوانه وار خداحافظی کردم.تو زندگیم هیچوقت اینقدر خداحافظی واسم سخت نبود.حتی با یه اتفاقی که افتاد متوجه شدم کفشهای بی جان در پام هم راضی به رفتن نبودن.به هر زحمتی بود خودم وادار کردم که باید رفت و وارد مرحله ی جدید شد.در هتل لباس احرام به تن کردیم و عصر  راهی مسجد شجره شدیم برای محرم شدن.مسجدی که تغریبا در اوایل شهر مدینه هست و مسجدی زیبا و بیادماندنی برای خیلیها...بعد از انجام اعمال محرم شدن و اتمام نماز راهی مکه شدیم .حدود ساعت دو بامداد در هتل مکه مستقر شدیم و بعد از انجام یکسری اعمال به سمت خانه ی دلها همراه با هم اتاقی هام راهی شدیم(در اولین دیدار چیز خاصی در مسیر جز یک حس خاص اتفاق دیگری نیوفتاد چون چشمهامو به زمین دوخته بودم که بیکباره چشمانم اولین چیزی که میبینه کعبه باشه  )در راه با خواندن دعاهای سفارش شده خودم برای این فریضه ی الهی اماده تر میکردم وارد صحن مسجدالحرام شدیم.چندمتری که از ورود گذشت یکی از دوستان به سجده رفت و متوجه شدم کعبه روبه رومه .با مشاهده کعبه یی که دیدارش ارزوی هر مسلمانیه با تمام وجود به سجده رفتم برای ستایش خدایی یکتا .خالق جهان و جهانیان.

 نمایی از سپیده دم رو به سمت درب خانه ی خدا

رسیدم به عشق به مستی در میان آن همه نور، سیاهی زرپوشی که به نام او می‌خوانندش همراه مردمک های خیس من شد.و بنایی که اگر چه مربع بود و ارکانش همه سبحان الله ،الحمد الله ،لا اله الا الله و الله اکبر ،اما مرا بیش از هر گنبدی می ‌کشاند تا آسمان.آنجا خانه‌ای نبود که بگویم خانه خدا، او بود و بس،همه خدای خانه.لبیک که گفتم از هزار راه و هزار روزنه لبیک شنیدم.می‌چرخیدم و می‌رقصیدم در آن عشق و او در تمام فضا می‌چرخید.آنقدر که پاهایم ماند و من دل را روانه کردم.نشسته بود و خلق از خود بیخود شده را نور می‌بخشید و آرامش. ای خدای من دور نبوده‌ای که نزدیک بیایم،انگار همیشه آنجا بوده ام ،هر لحظه سجاده نشین تو. سپید و آنگونه که تو خواسته‌ای،بگذار دیگران بگویند که متعادل نیستم بگذار بگویند به پوسته چسبیده ام،مرا همه تو آرام می‌کند از آنچه فرموده‌ای که اطاعت کنم تا آنچه خواسته‌ای به درایت بیاندیشم،منت دارم اطاعتت را،نه اینکه مجبور باشم به اطاعت که مسلمانم!
جاتون خالی عجب حال و هوایی داشت عجب صفایی کردیم مروه.نمیدونم از کجاش بگم فقط میتونم بگم مثل یک رویا بود.تمامی اعمال و لحظه هارو نمیدونم به چه شکلی گذروندم فقط سعی ام بر این بود اشتباهی در اعمالم رخ نده.یکسان بودن همگان در برابر خدا کاملا مشخص بود.روزی که دیگه نه مقامی و نه اسمی مهم نیست.فقط به اعمال مینگرند و بس داشتم میدیدم.و حس میکردم قانون یکسان الهی را.بعد از مسجد و النبی فکر نمیکردم جایی دیگه باشه که صفای نماز خوندنش مثل مسجد النبی بلند مرتبه باشه .ولی در کنار خانه ی خدا نماز خواندنم از بس که والاست و پربار که دوست داری ساعتها که نه. روزها و ماهها در این محل بنماز بایستی.چقدر حسودیم میشد وقتی پرندگان کوچکی که هرلحظه در اسمان کعبه به چرخش در می امدند و افسوس میخوردم به حال خود که من روزی ازینجا میرم و اونها...دست می‌کشم تو را وقتی طواف می‌کنم .سیاهی پارچه نیست زیر دستم!نرمی نور تست. نمازم می‌شود سجده های شکر که چنین مرا به خود آشنا کرده‌ای و چنین نعمت بخشیده‌ای.همه خیری و برکت،همه مهری و نعمت،همه عشقی و شور ،داغ تو می‌شود لبهایم و لبریز توست نگاهم. بگذر از من و بخوان مرا به خود...از آنجا قدم روی ابرها گذاشتم و نیمه شب کوه را بالا رفتم تا پناهگاه امنی که هنوز کلام وحی در فضایش به گوش می‌رسید ، قدم با قدم خدیجه (س).

بهرحال اعمال حج را تمام کردیم و بعد از نماز صبح برگشتیم هتل و لباس احرام از تن دراوردیم.و در مدتی که در مکه بودیم بعد از عمره ی اول وارد ماه جدید عربی شدیم قسمت شد که دوباره تونستیم یک حج دیگر نیز بجا بیاریم.من به تمامی محلها و اتفاقاتی که رخ داد  اشاره نمیکنم اما در اطراف غار حرا میمونهایی هستن که احتمالا دست اموز هستند و کارشونم قاپ زنی و دزدی از زائرینه.بار دومی که من اومدم جبل نور.بعد از نماز صبح بالای غار حرا که ایستاده بودم و با نگاه کردن به مسجدالحرام تو حال و هوای خودم بودم که بیکباره با حمله ی میمونها (برای قاپیدن وسلیه هایی که همراهم بود که در راه کوه لازمه) مواجه شدم که بهر حال اولش باعث قدری ترسم شد ولی جالبیش این بود که با اینکه قاپشون زدند و بازم ایستاده بودند که با من درگیر بشن انگاری طلب کارهم بودند و خلاصه خداخیرم بده باعث خنده ی اطرافیان و البته خودمم شدم و تازه از میمونهاهم عذرخواهی کردم که خودم وسیله هارو نیوردم خدمتشون و تو زحمت افتادند...

خلاصه شنبه ی بعدی ام از راه رسید و اینبار عازم بازگشت به ایران شدیم.شنبه صبح رفتیم و اخرین نمازهامون و دعاهارو در سرزمین وحی با چشمانی گریان در کنار کعبه ی دلها بجا اوردیمو با چشمهای بادکرده و دست از پااویزانتر و ناراضی از لحظه هایی که از دست دادیمو دیگر بدست نیاوردنیست اماده ی برگشت شدیم.وراهی فرودگاه جده شدیم...پروازمون متاسفانه با چند ساعت تاخیرراهی تهران شد.درتمامی لحظه هایی که نام برگشت داشت برای همه ی کسانی که میدیدم همچون خودم لحظه ها به سختی میگذشت.اما واضح بود همگی دلهامون داشتیم جا میگذاشتیم ...بلاخره بامداد یکشنبه وارد فرودگاه مهرآباد شدیم و دیدار بااعضای خانواده بعد از مدتها جالب و بیادماندی برای هرکسی بود.و رسمآ تاریخی ترین و بیادماندی ترین سفرخود پایان پذیرفت.وهمچنان در حسرت لحظه هایی که از دست دادم و به امید مشرف شدن مجدد در خود غوغایی دارم.اما مهم تغییرات و راهی شاید جدید که در پرتواینگونه سفرها به هرانسانی دست میدهد.امیدبه اینکه همگی جزو بندگان صالح حق باشیم...(پایان خلاصه سفرنامه)التماس دعا.

گزارش تصویری از سرزمین وحی(همراه با تصاویر جدید)



علی ::: پنج شنبه 86/2/13::: ساعت 1:25 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

 

صبح مسجد النبی.نمایی از سمت قبرستان بقیع

 به راستی زیباست ستایش خدای یکتا

سلام.امیدوارم که حال همه ی دوستان.خوب باشه و خوشحالم بعد از مدتی میتونم کنار دوستانم باشم. خیلی دوست دارم تمام احساساتی که در سرزمین وحی بمن دست داد را منتقل کنم ولی میدانم قلمم توانایی و قدرت بازگو کردن این سفر را ندارد.اما بصورت جمع بندی و خلاصه سعی بر بازگو کردن بزرگترین و زیبا ترین خاطرات و حوادث زندگیم در دو قسمت میکنم.گوشه ی از خاطراتم را به تصویر در اوردم که در لینک پایان اپدیت میتونید مشاهده کنید...

بلاخره صبح شنبه 18 فروردین ساعت ده و نیم صبح سفر من به سمت سرزمین وحی با پرواز Iran Air اغاز شد.با پروازی تغریبا سه ساعته وارد فرودگاه جده شدیم و بسمت مدینه راهی شدیم.بعد از چندین ساعت وارد شهر مدینه شدیم. شهر پیغمبر.شهر غربت و ناله .شهر سیلی زدن ها.شهر به پهلو ضرب خورده... وبلاخره در محل اقامت خود که هتلی نزدیک مسجدالنبی بود مستقر شدیم.بعد از اتمام کارهای اولیه با غسل به سمت مسجدالنبی بهمراه هم اتاقی هام که مدیر کاروان تعیین کرده بود راهی شدیم.لحظه ها به سختی میگذشت.گویا به دیدار کسی میرفتم که عمری به دنبالش بودم.پاهایم را به سختی میکشیدم تا رسیدیم و ناگه چشمانم به جمال و بزرگی مسجدالنبی افتاد گویی ساعقه یی برتنم فرود امد و مرا به فرود امدن بر خاک در مقابل بزرگی حضرت رسول واداشت.هرقدم که نزدیکتر میشدم گویی از تمام دنیا دور میشدم و با دعاها و ذکرهایی که به زبان می اوردم احساس میکردم همراه با زبانم تمام بدنم به سخن امده.اری .باورم نمیشد کنار قبر پیغمبر بنماز ایستادم.در باورم نبود در جوار خانه ی مادرم فاطمه(س)بنماز ایستادم.گویی خوابی بود شیرین.خدایا چقدر حقیر بودم.چقدر احساس کوچکی میکردم در مقابل اینهمه عظمت.باورم نمیشد کنار ستون توبه ایستاده ام و ذکر میگویم.

باور نکردنیست حتی اگر ببینی.چقدر زیباست بالای سر پیغمبر بایستی و عرض ادب کنی و با وجود اینهمه کرامات روحت به پرواز درآید.چه احساس زیبایی برای توبه کردن.برای طلب بخشایش.برای دعا کردن.هرچه خوبیست انجا هست.پر از رحمت و برکت.اگر دلت را بدی خواهی فهمید چقدر بلند مرتبه است پیغمبر بزرگ اسلام و شاید دلت بیشتر از سالیان عمرش بحرف در اید برای درد دل کردن .اما افسوس که ما همچنان در خوابیم و بس.اما...

مدینه شهر ناله های فاطمه(س)مدینه شهر تطهیر شده با اشک چشم زهرا(س)مدینه شاهد سیلی زدن ها.ای مدینه تو دیگر چرا.در خاک تو زدند به پهلویش تو سکوت کردی؟!.چه گویم از غربت مادری تنها.چه گویم از آنچه که دل دیدو چشم کور بود.

در این سفر هرجا که بودم بدنبال تو گشتم اما گویی کور شده بودم.کاش چشمانم انقدر پاک بود که میدیدمش.اما ندیدم.هرچقدر ناله زدم ندیدم تورا.مادری به این بزرگی و اینهمه غریبی.شریک تنهایی علی(ع) و خود تنهایی

...پایان قسمت اول...التماس دعا

تصویری از مسجد النبی

برای دیدن تعدادی از تصاویر گرفته شده از سرزمین وحی اینجا کلیک کنیید!!

به چه کسی میتوان دل بست وبا او بود ، به نظر من چه خوب است که انسان به آدمکی چوبی که نه قلب دارد ونه احساس دل ببندد .

 آدمکی که نمیداند وفا چیست ودوستی چگونه است .فقط با یک آدمک چوبی میتوان تا ابد دوست بود و او را همیشه در کنار خود نگه داشت .

آدمکی که نمیداند دل عاشق چه می کشد وآدمکی که نمیداند معشوق بی وفا کجاست .



علی ::: چهارشنبه 86/2/5::: ساعت 4:45 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام.

به نام آنکه گل را رنگ و بو داد      زشبنم لاله ها را آبرو داد

بسوی تو می آیم.بسوی تویی که نخواهی نمیشود.بخواهی جلوداری ندارد.بسوی تو روزی دهنده .بسوی تو ای هرچه خوبی.شکرت ای خالق جهان و جهانیان.که در جوار تو به سجده میروم.شکرت که در کنار بقیع با صدای الله اکبر مناره های مسجدالنبی همراه با کبوترانی بهشتی که همسایگان همیشگی ات هستند گام بر میدارم.که شاید.که شاید در همین نزدیکی ها باشد عطر خوش بانویی غریب.گام بر میدارم در جایی که روزی و روزگاری شاید .شاید جای پای مولایم بوده.با چشمانی بارانی و خسته  از دنیای فانی و بدیهای روزگار.تورا طلب میکنم.مرا پذیرفته ای؟!دلم لبریز از نام توست.لبانم نام رسول ت را جدایی نیست.ای عشق والای من در رویاهای خویش گمان نمیکردم بپذیری!بسوی تو می ایم ایا خواهی پذیرفت؟...

خوشحالم که بازهم پستی کاملا متفاوت ارائه میدم و  در عین سادگی برای من بسیار بزرگ و ارزشمندست.بلاخره خدای بزرگ و ائمه مقدس بنده ی ناسپاسشون را طلب کردند برای شکرگذاری و دادن فرصتی مجدد برای تازه شدن .و به لطف پروردگار بی همتا شنبه ی پیش رو عازم سرزمین وحی هستم سرزمینی که خانه یی بی همتا دارد .خانه ی دل هر مسلمانی.

امیدوارم همه ی شما دوستان گلم همچون من بهترین عیدی هارو گرفته باشید و از خدا ممنونم که بهترین عیدی زندگی ام رو بمن هدیه کرد.جا داره بازهم سالی پر برکت و پر ازشادی براتون ارزو کنم.از همتون حلالیت میطلبم و دعوت میکنم به متن پایانی ام که یادگاری از من خواهد بود توجه کنید.

التماس دعا...

            خدایا ؛  تو را حمد که قلم را آفریدی . به عزت و جلالت قسم لذت نوشتن یکی از  برترین لذتهاست.

اما خودت خوب می دانی که :

                     قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز      ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

                                  

               خدایا ؛  از تو بیگانه شده ام ، مرا به سوی خودت بازگردان ، آه و ناله ام را بشنو ونجاتم ده .

ای پروردگار عالمیان ؛ غرقه ظلمات و اوهامم ، فریب خورده هوای نفسم ، نیستم آنکه باید باشم . گذشت بهار عمرم در غفلت و بی ثمری ، در گناه گذشت.توبه را میپذیری؟خدایا چه ساده تو را دوست دارم این را همه قاصدکهایی که از سفر آمده اند می دانند کاش همه چیز شبیه تو بود کاش گلهای رنگارنگی که نامشان را نمی دانم عطر تو را داشتند چه ساده تو را صدا می کنم همه مردم صدایم را می شنوند و چون تازه ای در جویبارهای جسم فرو می رود به ابرها اجازه نمی دهم که بین من و تو فاصله بیاندازند .نور تو بالا و بالاتر میرود من تو را بیشتر و بیشتر صدامی زنم و دنیا چقدر کوچک است کاش جز صدای تو صدای دیگری را نمی شنیدم  و جز نام تو نام دیگری را نمی دانستم وقتی زیر نگاه های ماه می خوانم دلم میگیرد و صدایم باز میشود ای خدا دوستت دارم.ای خدا میدانم که هیچ چیز بر تو پوشیده نیست میدانی چرا همیشه با غروب زندگی میکنم.بازگویم برایت؟

غروب...

چه زیبائی و دلکشی . چند روزی به این فکر می کردم ‌به جاده ای منتهی در غروب و خودم که مردی ایستاده در ابتدای جاده ...

مردی خسته و دل شکسته ، مردی از کویر روی برگردانده ، مردی که سختی و ناکامیهای زندگی جان او را بی تاب کرده ،  به غروب می نگرد.....

چه رنگی ، چه قوسی و چه گرمی نوازش دهنده و دلچسبی ....

قرمز ! اما رنگ پریده تر به رنگ خون مردی عاشق . نسیمی دل پذیر صورت مرد را نوازش می دهد و او آرام آرام گام بر می دارد . دستهایش در جیب و چند قدم به چند قدم ریگهای جاده را با پا به جلو پرتاب می کند .

بی نهایتی پشت غروب ....

چند قدمی بیشتر راه نیست و سالها از او دور است . پشت غروب چیست ؟؟!!!

فکر کنم پشت غروب قویی او هم رنجور از سختیهای راه بر زمین افتاده و گوش خود را بر زمین چسبانده که ناگاه صدای گامهای آهسته و محزون ان مرد را می شنود ...

نه نمی خواستم این چنین توصیف کنم ... نمی دانم چه کسی قلمم را به این سو کشید ... آنگاه که قلم بر دست گرفتم فقط می خواستم غروب را توصیف کنم ،  اما ....

ای رنگ زیبای تو آرامش دهنده قلبم . سرخی زیبایی رویت را کنار  آن نارنجیهای کشیده شده تا جلوی پایم دوست می دارم . شفقت را از جان و دل دوست دارم و آن ابر های کنارت را چونان دستهای نوازشگرت می دانم ...

نمی دانم رقص رنگهایت را بر جاده خاکی بیشتر دوست دارم یا بر روی امواج آبی دریا و نمی دانم صدای سکوت را بیشتر دوست دارم یا صدای مرغان دریایی هنگام طلوعت را اما این را خوب می دانم .خدایا دوستت دارم....

ای غروب ....

              ای معنای زیبای انتظار ....

                                               تمام وجودم را به تو می سپارم ....



علی ::: پنج شنبه 86/1/16::: ساعت 12:17 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

وقتی که دیگر نبود ، من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت ، من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم
وقتی که او تمام شد من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن است

به جشن تولدم خوش آمدید

امیدوارم که هرجا هستید سلامت وشادباشید. بله یه زمانی تو همچین روزی منهم اومدم توی دنیای ادمها ادمهایی که خیلی هاشون اسمشون ادم ولی ادم آهنی بیشتر بهشون میاد.چند لحظه فکر. چرا اومدیم چرا میریم؟از کجا به کجا؟معنی واقعی زندگی؟!چرا سعی نمیکنیم به جای دل شکستن دلی در دست بگیریم .دل شکنی هنر نیست.امیدوارم تلاشمون بر این باشه از دنیای آدمک ها بیایم بیرون و یک انسان در معنای واقعی انسان باشیم این روزها وساعت ها که میگذرن مهم نیست مهم اینه که عمرمون داره میگذره پس لحظه هارو از دست ندیم و بدرستی استفاده کنیم تا کسی پشیمون نشه از اومدنش و لحظه شماری نکنه واسه رفتنش جا داره از تمام دوستانی که همیشه همراهم بودن تشکر کنم یه قدردانی  هم از آبجی نرگس عزیز هم باید بعمل بیاد که در تمام مراحل چه سختی چه خوشی در دنیای نت همیشه همراهم بوده و مشوق بسیار خوبی هم برای من بوده به صمیمیت برادرانه از ایشون سپاسگذارم 

دلتون شاد لباتون خندون

برای جشن میلادم

آرام در اعماق امیدها و آرزوها
در سکوت تنهایی و خلوت
شمعی روشن می کنم .
در تاریکی مبهم فضا
انعکاس نور شمع در قطرات اشکم
این بزم را آذین می بخشد
همه غمها به مهمانی ام آمده اند
همیشه مهمان نواز خوبی بوده ام ....

نمایشگاه کتاب و پارسی بلاگ

امسال هم نمایشگاه کتاب همچون گذشته با شکوه برگذار شد و استقبال زیادی بعمل اومد .اما نکته ی مهمتری که میخوام راجبش حرف بزنم غرفه پارسی بلاگ بود .با اینکه پارسی بلاگ اولین بار بود غرفه میزد ولی استقبال خیلی خوبی از این غرفه انجام شد .طرح پارسی بلاگ در بین تمام سیستم های وبلاگ برای اولین بار اجرا شد و کار جالبی بود که گزیده ی وبلاگ های پارسی بلاگ بروی یک لوح فشرده و کتاب پیاده کردن و البته در لوح فشرده تمامی وبلاگ های موجود در سرویس دهنده پارسی بلاگ تا 15 فروردین جمع اوری شده که به همراه قابلیت های پردازشی گوناگون ازجمله جستجو در متن و نظریات و آلبوم تصاویر عرضه شده جا داره از همینجا هم از همه دوستان پارسی بلاگ مخصوصا مدیر پارسی بلاگ تشکری کرد که ان شالله روز به روز در حال پیشرفت کردن باشن و با اجارای همین برنامه مثل غرفه .همایش های وبلاگ نویس و غیره سعی بر رسیدن موفقیت های بزرگتر بشن ..در پایین هم  گلچینی ازتصاویر من وعزیزان غرفه پارسی بلاگ قرار دادم که روی لینک های زیر عکس ها کلیک کنید  تصویر اون  عکس به اندازه واقعی دیده میشه آبدارچی دوست داشتنی پارسی بلاگ هم که خیلی هاتون میشناسیدشون!منهم فقط ایشون معرفی میکنم

پارسی بلاگ

آبدارچی پارسی بلاگ ومن

 

اندازه واقعی

 

اندازه واقعی

اندازه واقعی

اندازه واقعی

پاینده باشید و جاوید



علی ::: دوشنبه 84/2/26::: ساعت 9:48 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

<      1   2   3   4   5   >>   >
طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>