سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME
تا به حال هر کدام از ما  در امتداد جاده زندگی به چراغ قرمز زندگی خود رسیده ایم ؛ به خط قرمزی که مجوز ادامه مسیر را از ما سلب کرده و برای دقایقی و شاید مدتی طولانی باید بایستیبم و معلوم نیست مجوز عبور چه زمانی صادر می شود و آیا خط سبزی همچون گذشته در جاده زندگیمان ایجاد می شود .
  پشت چراغ قرمز زندگی ایستادن یعنی مجوز عبور از آدمی سلب شدن ؛ یعنی به دنبال راهی دگر برای به مقصد رسیدن  انتخاب کردن ؛یعنی تامل درباره خود از گذشته تا حال ، اندیشیدن به خود مسیر و اینکه چقدر به ادامه مسیرخود مطمئن هستیم و چقدر به مقصدی که به آن نرسیده ایم ایمان داریم ...
  گاه در جاده زندگی مسیر خود را گم می کنیم حال آنکه یا خود را به ندانستن زده ایم و یا به قدری در امور زندگی خود غرق شده ایم که متوجه در هم ریختگی اوضاع خود نیستیم و این چر اغ قرمز یعنی زنگ خطر ؛ یعنی ایستادن ؛ توقف کردن و لحظه ای فکر کردن به خود و دیگران ؛ فکر کردن به امتداد مسیر و مسیر طی شده تا به حال ...
  حال اگر بدون توجه از چراغ قرمز زندگی بگذریم و بی توجه به  تذکر کسانی که در زندگیمان نقش راهنما را دارند به مسیر خود ادامه دهیم ؛ چه بسا با سرعت هر چه تمامتر خود رابه سوی پرتگاه زندگی برسانیم ...
  گاه ایستادن در زمان حرکت خود موفقیت است ؛ گاه توقف در مسیر حرکت و ایستادن در پشت چراغ قرمز زندگی از رسیدن به مقصد ی سرد و  پر  از پشیمانی بهتر باشد ؛ مقصدی که ما از خودمان دور کند ؛مقصدی که به جای آرامش دنیایی از نگرانی و وحشت را به همراه داشته باشد ...


نازنین ::: جمعه 87/1/23::: ساعت 10:17 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

در بهاران با پرستوها همراه شویم
چون کودکانی شاد زندگی را زیبا بنگریم ...
همچون کودکان در لحظه اکنون زندگی کنیم و زندگی را همان گونه که هست دوست بداریم نه آن گونه که دلمان می خواهد ؛
بیاموزیم که برای شاد بودن به دنبال دلیل نباشیم و در لحظه لحظه زندگی دلشاد باشیم.زندگی زیباست ای زیبا پسند ...
شادی را به خاطر نداشته هایمان تلخ نکنیم و تنها دلیل شاد بودن را رسیدن به آرزوهای دور و درازمان ندانیم...
زندگی همچون آبی جاریست که در هیچ ایستگاهی توقف نمی کند و همچنان در حرکت است ؛ حال اگر این حرکت بر وفق مرادمان نیست در جهت بهتر شدن امور  تلاش کنیم ؛ همان گونه که می خواهیم اما به یاد داشته باشیم همین سعی و کوشش  ما همچون حرکت آب زیباست ... 
زندگی در گذر است ،چه بخواهیم چه نخواهیم می گذر پس تا می توانیم لحظه هایمان را از شادی لبریز کنیم
زندگی قشنگه
           حتی اگه تنها باشی
                   بی کس و غریب
                          میون دیگران باشی
                                 همین که هستم
                                  همین که هستی
                                            یعنی قشنگی
                                                     واسی نداشته ها نباید دلتنگ بشی
                                                                 زندگی خوبه
                                                                  وقتی که باشی
                                                                         حتی اونی که می خواستی رو نداشته باشی..
واقعیت های زندگی به خود خود نه دردآور است و نه فرح بخش؛ آن برداشت و تلقی مااست که به آن جنبه مثبت و یا منفی می دهد.
به عبارتی به قول فلاسفه یونانی افکار و طرز تلقی ماست که روحیه ما را شکل می دهد نه حوادث بیرونی...


نازنین ::: سه شنبه 87/1/20::: ساعت 8:50 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

همیشه گفتیم، ای کاش در میان  افرادی که ادعا های بلند بالایی دارند و تنها خود شان را جریان ساز و مؤثر می دانند، می شد تنها یک عنصر هوشمند سیاسی را پیدا کرد. کسی که خودش باشد. کسی که در بدنه ی رسوبی جامعه رسوخ کند و در واقع بنیانی از نو بسازد.
و به جای حرکت به سمت استبداد و انسداد سیاسی معنای توسعه و گشایش سیاسی را بداند . و با ظرفیتی بالا در چالش های قدرت و سیاست به مخالفان فکری و سیاسی خویش، مجال ابراز وجود بدهد. کسی که بالاتر از سطحی نگری ها ولودگی های رایج امروز بتواند چشم انداز قابل قبول تری را نسبت به آینده ترسیم نماید و تمام خام اندیشی ها و یک سو نگری ها را با تکثر، نشاط و شادابی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به ریشخند بگیرد.
و باکمی اندیشه و عقلانیت و بهره گیری از تجربه های گران سنگ تاریخ، با بسیج اندیشه ها و خلاقیت های ملی به درمان معضلات اجتماعی بپردازد و با منطق تحول جویی و نوآوری، مشکلی نداشته باشد . یعنی بداند که رشد و سلامت جامعه وشکوفایی، امنیت سیاسی و موقعیت اجتماعی او را با خطر مواجه نخواهد کرد. کسی که آموخته باشد که سیاست با تفکر معنی می شود اما معنی تفکر سطحی نگری نیست . کسی که بر اسب سرکش مالکیت لجام زند و او را در خدمت جامعه درآورد. کسی که اعتراض های مسالمت آمیز را قیام وشورش تلقی نکرده و آنان را سرکوب ننماید.
وآن جایی که حرمت و قناعت مفهومی ندارد، بازار حراج شخصیت ها گرم می شود. نمی دانم چرا خیلی ها قدرو قیمت خود شان را ندانسته، پا به این بازار گذاشتند تا با زیر پا گذاشتن دستاوردجمعی شان، تمدن خواه و امروزی پسند، تلقی شوند . و هیچ چیز برایشان دشوار تر از آیینه ای نشد که مقابل شان قد می کشد تا زشت و زیبایی  شان را آشکارا کند. کسانی که اصالت تاریخی شان را از یاد می برند، از مرگ فردای خویش هم پروایی ندارند. همه چیز در امروز شان خلاصه می شود. همان امروزی که بدون هیچ تعقل و اندیشه ای مردم را برتاختن درپی خود می خواند تا نشانه های قتل فردا را آشکار کند. زمانی که امکان ارزیابی خطاها به صفر تنزل می یابد و هر متکلمی که عبارتی خلاف تحسین و تعلق بر زبان می آورد به دشمن خونی مبدل می شود، تا به جای زحمت خودنگری و خودبینی و اصلاح خویش، گزینه رد وانکار جایگزین شود.
به هر حال آنانی که تاب آیینه را ندارند، بدانند که اگر آیینه در مقابل شان نقش می گیرد، تنها به این نیت نیست که نارسایی ها و معایب آنان را بنمایاند...
شاید این آیینه حسن نیتی باشد تا چشم بیننده را بر واقعیت های دیگری نیز باز کند. واقعیت هایی که شاید حکایت از توانایی، استعداد، تفکر، تعمق و تعقل فرد می کنند. و او را به اعتماد به نفس از کف رفته اش، پیوند می دهد. آیینه های امروز را می توان با سنگ شکست، اما این پندار باطلی خواهد بود اگر دل خوش کرده ایم که می شود از آیینه بی رحم تاریخ، نقطه های سیاه و تاریک یک چهره را پاک کرد…



علی ::: جمعه 87/1/16::: ساعت 1:32 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

 

وقتی که می خواست برود به فکر برگشتن نبود ؛ اصلا به فکر خودش نبود ؛ به فکر همه بود جز خودش ؛ به فکر من و تو ؛ به فکر خاکش ...
رفت تا من و تو امروز باشیم راحت و بی دغدغه به دور از تنش...
رفت بی آنکه به جوانی خود ؛ به عمر خود ، به عشق خود ؛ به بودن خود بیندیشد...
برای خود آرزوهای طول و درازی داشت با این حال دیگران را بر خود مقدم قرار داد...
ایستاد تا آخرین نفس ، تا آخرین قطره خون در جسم نیمه جانش ؛ ایستادا تا من و تو اینک در آب و خاک خود باشیم ؛ در سرزمین اجدادیمان به دور از حضور بیگانگان...
رفت و کسی حتی نامش را ندانست ، کسی ندانست آن گل پرپر شده کیست ؛
چه بی ادعارفت و حتی برای رفتنش نامش را نگفت تا کسی نام این مرد خدایی را بداند
رفت و اینک  در سال جدید چه کسی بر سر مزار این عزیزان می رود ؛ چه کسی از من و تو در این بهار سبز بر سر مزار شهید گمنامی می رود که جهاد را بر ماندن مقدم شمرد...
در آغاز شکوفه های گیلاس که عشق خود را از صمیم دل دعا می کینم بر سر مزار کدام شهید گمنام فاتحه ای می خوانیم ؛ کسی که ادعائی برای رفتنش نداشت و طلبی برای رفتنش از کسی نکرد
در آغاز بهار چه کسی به دیدار شهیدی می رود که جوانی خود را برای آرامش امروز ما گذاشت ؛ شهیدی که از جان خودش گذشت و بهاری سبز را به ما هدیه داد ...
در لحظه تحویل سال چه کسی هفت سین خود را در کنار مزار عزیزانی آراست که  ما را بر خود ترجیح داد...
شهیدان گمنامی که هر کدام  عزیز دل خانواده ای بوده اند ، عزیزانی که از خود گذشتند و کسی نام و نشانی از آنها نمی داند ؛ عزیزانی که اگر نبودند اینک ما نبودیم و یا اگر بودیم سرزمینی نداشتیم...
از خود گذشتن کار هر کسی نیست ؛ از خود گذشتن تنها از آن مردان خدایست...
روحشان شاد و یادشان گرامی باد...



نازنین ::: شنبه 87/1/10::: ساعت 11:11 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

شب به نیمه رسیده ، دشت و صحرا در پرتو سیمگون ماه ، روشن و مهتابی شده بود.
ستارگان می درخشیدند و به جز نسیم مطبوع و ملایم و نسیم بهاری ، آهنگی به گوش نمی رسید،
تمام موجودات در آغوش بی خبری خفته بودند.من در آن شب مهتابی در دامن دشت بی کرانی
که با نرگس و لاله پوشیده شده بود به شیوه ی شب زنده داران به تماشای طبیعت پرداخته بودم.
شب های مهتابی برای کسانی که در سر شورو در دل شعله ای دارند، زیبا و تماشایی ست...
در این اوقات شیرین دریغ است که چشم زیبایی ها را ننگرد و گوش از شنیدن آهنگهای دل انگیز ،
بهره مند نباشد.نغمه ی آبشار ، ناله ی تار، غوغای درختان ، نجوای لاله ها ، همه در گوش دل اثر جاوید و زنده ای دارد.اما سکوت، سکوتی که اسرار و رموز طبیعت را بیان کند از این آهنگها دلنوازتر است .
در دل این شب مهتابی من شاهد سکوتی عمیق بودم که گاهی وزش ملایم نسیم  و زمانی بانگِ پر اسرار مرغ حق، آن را در هم می شکست ...
نوای حق! حق! مرغ حق،  که بر تار دل چنگ میزد و روحانیتی عظیم به آدمی می بخشید ... نوایی که سرود عشق و رمز زندگی را می خواند...



زرین ::: سه شنبه 87/1/6::: ساعت 11:46 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام دوستان همراه
مدتی قبل در وبلاگ خودم به خوانندگان قول داده بودم در مورد مسئله ی ازدواج موقت صحبت کنم.
اما حالا بهتر دیدم در اینجا این مطلب رو بیارم.
همونطور که میدونید وزیر کشور فرموده بودند باید ازدواج موقت در بین جوانان کشور ترویج شود!!!
این نوع ازدواج چه بخواهیم و چه نخواهیم در بین مردم ما ذهنیت خوبی ایجاد نمی کند،
به نظر من، آن دسته از جوانانی که نیت تشکیل یک زندگی مشترک را دارند، مسلما هر طور که هست اینکار رو میکنند،همان هایی که من و شما زیاد دور و برمان می بینیم...
جوانانی که تازه مشغول به کار شدند و اکثرا با حمایت و کمک بزرگترها و با امکانات اولیه، زندگی مشترکشون رو شروع می کنند و ...
و اما جوانانی هم هستند که اصلا یا فعلا قصد ازدواج ندارند، نه به محرم و نامحرم اهمیت می دهند، نه به گناه و ثواب....برایشان هم این مسئله مهم نیست که چطور این نیاز رو ارضا بکنند ،این دسته از جوانان رو هم متاسفانه در اطرافمان کم نمی بینیم.
عده ی قلیلی هم هستند که تا فرا رسیدن زمان ازدواج پرهیزکاری پیشه می کنند و ...
حال سوال من از معتقدین به ترویج ازدواج موقت اینست که این امر باید در میان کدام دسته از این جوانان ترویج شود؟؟؟!!!
دسته ی اول که نیاز ندارند،دسته ی سوم هم همچنین...
و اما دسته ی دوم هم هرگز این مسئله رو قبول ندارند،باورتون نمیشه؟!بیایید سعی کنید رابطه ی زنان خیابانی و مردان خیابانی ،و یا بعضی از خانم ها و آقایان رو شرعی کنید،برید کنار یک خانم (...)بایستید بگید: خانم بیاین صیغه بخونید بترسید از خدا ،گناه نکنید،خدا رو خوش نمیاد و ...
اونوقت ببینید چه عکس العملی می بینید؟! در مورد آقایون هم همینطور،فرقی نمی کند..
...
اسلام ازدواج موقت رو جایز دانسته برای یک سری موارد خاص و ضروری ،مواردی که شاید یک در هزار هم پیش نیاید...نه اینکه بخواهد در بین جوانان یک کشور ترویج و تشویق شود!!!
با توجه به سخن جناب وزیر و برخی از مسئولین دلسوز!!!هیچ بعید نیست که فلان دختر 22 ساله تا وقت ازدواج 5-6 بار ازدواج موقت کرده باشد و فلان پسر 29 ساله 10-15 بار!!!!
من معتقدم ازدواج امری بس مقدس و انسانی است،دو نفر با هم عهد می بندند که تا پایان عمر با هم باشند در سختی ها و خوشی ها،به دور از خیانت و دروغ...
ازدواج ،یعنی با هم بودن،با هم ماندن...با هم رفتن تا پایان راه...
بیاییم این مسئله ی زیبا و مقدس رو با کلماتی همچون (موقت،صیغه)خرابش نکنیم.
بیاییم به جای پیشنهاد این راه حل های غلط به فکر از میان برداشتن مشکلات جوانان باشیم، که اگر این مشکلات حل یا کم بشود شرایط ازدواج دائم جوانان هم بیش از پیش فراهم خواهد شد.
به امید آنروز... در پناه حق


زرین ::: پنج شنبه 86/3/31::: ساعت 2:33 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

دوستان ! من در این پست یک داستان کوتاه که زاییده ی تخیل خودم هست رو براتون نوشتم اما این داستان تخیلی من آینه  حیقیتی است که اصلش در جامعه وجود داره .

 نمونه هایی تلخ تر وغم انگیز تر از این نمونه ای که من در قالب داستان نوشتمش .

بیست و شش ساله شده بود ، می خواست ازدواج کنه ، فوق لیسانسش رو گرفته بود و با کار و تلاش تونسته بود کمی پول پس انداز کنه و یه خونه اجاره کرده بود ، حاج محسن پدر دوستش یه دختر مناسب براش پیدا کرده بود ، قرار بود شب جمعه برن خواستگاری ، جوان هم خوشحال بود و هم مضطرب ، نگران آیندش بود ، حاج محسن پدر دوستش که تو این چند سال اخیر جوان رو از هر لحاظ به خصوص از لحاظ کاری خیلی حمایت کرده بود با پسرش اومد دنبالش ،

با هم رفتند خواستگاری دختر مورد نظر ، مجلس خواستگاری ،


ـــ حاج محسن : من این جوان رو از هر لحاظ تایید می کنم ، این جوان یکی از مومن ترین و پاکترین و خوش اخلاق ترین و متعهد ترین جوانهای این مملکته ، الحمدالله با کار و تلاش هم تونسته یه مقداری پول پس انداز کنه و مقدمات یه ازدواج ساده رو فراهم


کنه .


ـــپدر دختر : حاج آقا ! پس پدر و مادر این جوان کجا هستند ؟ شهرستانند ؟ حتما بعداً میان ، فکر می کردم برای خواستگاری


پسرشون تشریف میارن.


ـ حاج محسن: نه خیر ،این جوان گل ما ،از نعمت داشتن پدر و مادر محرومه ،تو پرورشگاه بزرگ شده .


پدر دختر که بهت زده شده بود ، بعد از چند لحظه سکوت گفت : چی ، تو پرورشگاه بزرگ شده ، دست شما درد نکنه حاجی ، عجب لقمه ای واسه ما گرفتی ، می خواهی بردارم دخترم رو بدم به کسی که بی کس و کاره و تو پرورشگاه بزرگ شده .


جوان که با شنیدن این زخم زبونها داشت قلبش آتیش می گرفت ، با صدای بلند گفت : چرا ؟ چون من یتیمم ، لیاقت دختر شما رو ندارم ، آیا شما مسلمونی ؟ آیا شما پیرو همون پیامبری هستید که من هستم ؟ تودین ماتوصیه به یتیم نوازی شده ، اما شما که هر چی زخم زبون بلد بودی به ما زدی ، آیا این انصافه که من هم از نعمت داشتن پدر و مادر محروم باشم هم تاوان


محرومیتم رو پس بدم ، من چه گناهی کردم که باید از ازدواج با دختر مورد علاقم محروم بشم .


ـــ پدر دختر : بله ، فرمایشات شما درسته ، ولی من دلم نمی خواد پشت سر دخترم حرف و حدیث باشه ، دلم می خواد دخترم


یه ازدواج بی دغدغه داشته باشه.


جوان در حالی که بغض کرده بود گفت : حاجی من اصلا زن نمی خوام ، غلط کردم ، ترجیح می دم با همین درد تنهایی و غربت خودم بمیرم که مرگ برام ممکن تر و شیرین تره .


جوان این حرفها رو که گفت و دل شکستش رو برداشت و رفت .


ـــ حاج محسن خطاب به پدر دختر گفت : امیدوارم یه دامادی گیرت بیاد که هیچ مشکل ظاهری نداشته باشه ، پدر مادر دار و پولدار و باسواد باشه اما روزی صد بار آروز کنی که ای کاش اون جوان رو رد نکرده بودی ، این بهترین آرزویی که می تونم برات بکنم .


در این دنیا هیچ چیز سر جای خود نیست ، حق در نزد حقدار نیست .




علی ::: چهارشنبه 86/3/30::: ساعت 6:4 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام.

بازهم تصمیم گرفتم با هم یسری به بلاگ نامه بزنیم و همکلام بشیم.هیچ فکر کردین که این وبلاگهایی که به راحتی از کنارش رد می شیم چقدر می تونه روی افکارمون تاثیرگذار باشه؟یا همین وبلاگهایی که می نویسیم در دراز مدت یا کوتاه مدت چقدر می تونه تاثیرات منفی و مثبت روی افکار خواننده ها بذاره؟

وبلاگ یک رسانه غیر رسمی هست ولی گاهآ از خیلی از رسانه های رسمی و معتبر جهان هم می تونه موثر تر کار کنه.اون هم به خاطر داشتن زبان غیر رسمی .ساده و ارتباط نزدیک خواننده با نویسنده و....

شاید این مثال چندان با نوشته های بالا مرتبط نباشه اما من شخصآ معتقدم که این قضیه را می شه با نوشته های خودمون توی وبلاگ مرتبط بدونیم.

در جنگ عراق و امریکا(یا همون امریکا با عراق) تنها سی درصد از مردم امریکا موافق جنگ با عراق بودن.در طی یک شب و با پخش یک خبرکوتاه از رسانه های امریکا این رقم به هفتاددرصد رسید.یعنی هفتاد درصد مردم امریکا با جنگ علیه عراق موافقت کردند.تاثیر یک خبر کوتاه را ببینید تا چه حد است.

حالا این خبر چی بود؟

خبر این بود که سربازان بعثی عراق از کشورشون فرار کرده بودند و به کشور کویت پناهنده شده بودن و به یک زایشگاه می رن.رسانه های امریکا با پرستار زایشگاه مصاحبه کردند و این پرستار گفت:من خودم شاهد بودم که یکی از این سربازهای عراقی وقتی اومد در زایشگاه دید که سیصد نوزاد تازه متولد شده در دستگاه هستند و از طریق دستگاه تنفس می کنند.این سرباز بی رحم عراقی برق دستگاها را کشید و موجب خفه شدن سیصد نوزاد بی گناه شد.

تاثیر یک خبر را می بینید؟یک خبر چند خطی کوتاه.

هرچند بعدها معلوم شد که این خانم پرستار حتی یکبارهم در عمرش کویت را از نزدیک ندیده و دخترسفیر کویت در امریکابوده.ولی این خبر تاثیر خودش را گذاشت....

متاسفانه مدتیست که اینگونه موارد مشابه در بین برخی بلاگرها رواج یافته و با دادن اطلاعات و خبرهای ساختگی و یا برگرفته از ذهنیت خود خواسته یا ناخواسته.برنامه ریزی شده یا بی هدف. برروی افکار خواننده تاثیرگذارند. معمولا نویسندگان این وبلاگها افرادی فقط دارای ادعا و شعارهای بلند پروازانه هستن که بیشتر هدف های خاصی را دنبال میکنند که به نوعی تروریست های اینترنتی هستند...

بیائید از کنار نوشته های خودمون و دیگران در وبلاگها به همین راحتی نگذریم.سعی کنیم مطلبی بنویسیم که تاثیر خودش را خیلی محکم روی افکار خواننده بذاره.مطالبی حقیقی و بدور از افکار و اهداف تروریستی متنی.باید مطلبی که توی وبلاگها نوشته می شه از منطق محکم و قوی برخوردار باشه تا هیچ شبهه ای برای خواننده به وجود نیاد و اگر هم مشکلی پیش اومد و برای خواننده نا مفهوم بود به راحتی بتوانید جواب قانع کننده ای بهش بدید.

مطمئن باشید خیلی از نوشته های شما(حتی خاطرات روز مره)هم می تونه تاثیرات زیادی را روی خواننده ها بذاره.پس وبلاگ و نوشته هاتون را دست کم نگییرید...



علی ::: پنج شنبه 86/3/24::: ساعت 11:48 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده‌اند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.

ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام می‌تپید اما پر از زخم بود. قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشه‌هایی دندانه دندانه درآن دیده می‌شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه‌ای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود می‌گفتند که چطور او ادعا می‌کند که زیباترین قلب را دارد؟

مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی می‌کنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است .

پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر می‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی‌کنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده‌ام، من بخشی از قلبم را جدا کرده‌ام و به او بخشیده‌ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه‌ی بخشیده شده قرار داده‌ام؛ اما چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یاد‌آور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده‌ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند اما یاد‌آور عشقی هستند که داشته‌ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای که من در انتظارش بوده‌ام پرکنند، پس حالا می‌بینی که زیبایی واقعی چیست؟

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونه‌هایش سرازیر می‌شد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشه‌ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود...



علی ::: سه شنبه 86/3/8::: ساعت 11:30 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

سلام...

وبلاگ:جای جدیدی برای<< خود>> ما.وبلاگ هرکس خودهرکس است.؟!
خودی که سالهاست ساخته شده و همچنان درحال ساخته شدن است.من من هستم.توتویی.اواوست.اسممان اینست.قیافه مان این شکلی است.اهل فلانجاییم.اینطور فکر میکنیم و..…

وبلاگ که مینویسیم.به نوعی این خود را در معرض دید عموم قرارمیدهیم.خودی که تابحال در درونمان چمباتمه زده بود و حالا میل به اشکارشدن دارد.وبلاگ ما همان خلق وخوو روحیه و منش و نحوه سخن گفتن ماست که بی تکلف به رشته تحریر در می اید و به دنبال خواننده می گردد.به دنبال کسی که پی به درون ما ببرد.
نقشی که دیگری یا خواننده در ماهیت وبلاگ بازی میکند.بسیار مهم است چرا که اگربخاطردیگری نبود اصلانوشته هایمان را برروی اینترنت نمیگذاشتیم و به همان دفترخاطرات یا دیسک سخت کامپیوتر بسنده می کردیم.پس همه وبلاگنویسان بر این باورند که خودی قابل ارائه دارند وپریروتاب مستوری ندارد.

"اروینگ گافمن"(Erving Goffman) جامعه شناس کانادایی اهمیت نگاه دیگران را عنصرمهمی در حفظ هویت هرشخص می داند ومعتقد است که انسانها به چهره ای که از خود نشان می دهندبسیاراهمیت می دهند.بنا بر این حضور ما در جامعه مجازی وبلاگ نویسی بنوعی هویت مارا تایید میکند.

باهربار نوشتن یک قسمت از خود را بیرون می ریزیم و در جایی ثبت می کنیم که اینجا خود قسمتی از هویت ماست.تمام اجزاتشکیل دهنده یک وبلاگ خبر از درون صاحب انرا می دهند.متن ها.عکس ها.موسیقی ها.نام و حتی قالب وبلاگ.در نتیجه وبلاگ ما خیلی چیزها بما میگوید:شوخ طبع هستیم یا نه.مذهبی هستیم یا نه.ادیب هستیم یا نه....حتی فکر می کنم صاحب وبلاگ پول داده باشد و از قالب مجانی بیرون رفته باشد حکایت از وضع مالی یا دست و دلبازی او می کند!
اما برای اینکه این خود را زنده نگه دارید باید خوانده شویم(بارها خوانده ایم: خیلی ممنون که به من لینک دادی)اگر قسمت نظردیگران را زنده نگه داشته ایم دوست داریم نوشته شود.این میل به خوانده شدن همان چیزی است که جامعه شناسان هویت اجتماعی می نامند.هویت اجتماعی باروشهایی شکل می گیرد که فرد به واسطه انها از وجودوحضوراجتماعی خودو از جا افتادنش در اجتماع دفاع می کند و در عین حال در پی آنست که ارزش خودرابالاببرد.
فرصتی که وبلاگنویسی به ما میدهد منحصر بفرداست.هیچ وسیله ارتباطی دیگری برای مردم عادی امکان بیرون ریختن خودرادربرابرتعدادنامحدودی مخاطب فراهم نیاورده است و این است رمز موفقیت وبلاگ.چراکه از خود نوشتن دلپذیر است .بقول یک وبلاگ نویس هیچ رمانی زیباتر از داستان زندگی خودما نیست….

امیدوارم دقت ما به اهمییت وبلاگ نویسی بیش از پیش بسوی (فرهنگ سازی نوین درخور جامعه) باشد.در پایان ضمن عرض پوزش بدلیل تاخییر در اپدیت جدید جا داره از دوستان.کاربران.مدیران.رسانه ها و... که در نمایشگاه رسانه های دیجیتال از غرفه ی مشاوربلاگ دیدن کردند تشکرکنم و امیدوارم تمام بحثهایی که در راستای فرهنگسازی جامعه ی وبلاگ ها با مخاطبین صورت گرفته (می گیرید) نتیجه بخش باشد...التماس دعا



علی ::: چهارشنبه 86/3/2::: ساعت 1:36 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

<      1   2   3   4   5   >>   >
طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>