چرا به مهتاب قانع شدیم ، پس خورشید چی ؟!!
این روزا به خیلی از تلخیهای جوامع می خندم ، گاهی اوقات که از بیرون این آکواریوم به خودمون نگاه می کنم ، واقعا خندم می گیره ؛ از حرکاتمون ، رفتارمون و مشغولیاتمون . ولی خیلی زود این خنده ها تلخ می شن که بعضی وقتامنجر به ریختن اشکها هم میشه و با سرتکان دادنهایی پر از حسرت خلاصه میشن. ( شدم ) مثل یه ماهی توی دسته ماهیهای ترسو که با هر ضربه به شیشه با ترس و لرز مسیرمون روعوض می کنیم ، جایی رو هم که نداریم بریم ، به ناچار یه گوشه منتظر ضربه بعدی می مونیم .
ما واقعا خنده دار هستیم مگه نه !؟؟ هر کس که دید و نخندید بلد نیست بخنده یا که قبلش از گریه دق کرده و مرده پس مجالی برای خندیدن نداره؟!!!
چند روز پیش پیرمردی توی تاکسی بهم می گفت : ببین پسر به اونی که چیزی نمی دونه و دم نمی زنه یه چوب باید زد ولی به اونی که می دونه و دم نمی زنه باید دوتا زد ... چون و چراش رو مسلمآ خودتون می دونید ! ( یعنی ( من ) هم جزء اونایی ام که باید دو تا بخوریم ؟! )
نمی دونم ... فقط کاش می شد که به جای نگاه کردن به نیمه پر لیوان ، جرات پر کردن نیمه خالی رو داشته باشیم و به این سوسوی ضعیف قناعت نکنیم .
باور کنید که جای ما فقط اینجا نیست ... لیاقت مامیتونه دریاها باشه !
علی
::: دوشنبه 86/10/24::: ساعت 12:11 صبح:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی::