سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME
در بهاران با پرستوها همراه شویم
چون کودکانی شاد زندگی را زیبا بنگریم ...
همچون کودکان در لحظه اکنون زندگی کنیم و زندگی را همان گونه که هست دوست بداریم نه آن گونه که دلمان می خواهد ؛
بیاموزیم که برای شاد بودن به دنبال دلیل نباشیم و در لحظه لحظه زندگی دلشاد باشیم.زندگی زیباست ای زیبا پسند ...
شادی را به خاطر نداشته هایمان تلخ نکنیم و تنها دلیل شاد بودن را رسیدن به آرزوهای دور و درازمان ندانیم...
زندگی همچون آبی جاریست که در هیچ ایستگاهی توقف نمی کند و همچنان در حرکت است ؛ حال اگر این حرکت بر وفق مرادمان نیست در جهت بهتر شدن امور  تلاش کنیم ؛ همان گونه که می خواهیم اما به یاد داشته باشیم همین سعی و کوشش  ما همچون حرکت آب زیباست ... 
زندگی در گذر است ،چه بخواهیم چه نخواهیم می گذر پس تا می توانیم لحظه هایمان را از شادی لبریز کنیم
زندگی قشنگه
           حتی اگه تنها باشی
                   بی کس و غریب
                          میون دیگران باشی
                                 همین که هستم
                                  همین که هستی
                                            یعنی قشنگی
                                                     واسی نداشته ها نباید دلتنگ بشی
                                                                 زندگی خوبه
                                                                  وقتی که باشی
                                                                         حتی اونی که می خواستی رو نداشته باشی..
واقعیت های زندگی به خود خود نه دردآور است و نه فرح بخش؛ آن برداشت و تلقی مااست که به آن جنبه مثبت و یا منفی می دهد.
به عبارتی به قول فلاسفه یونانی افکار و طرز تلقی ماست که روحیه ما را شکل می دهد نه حوادث بیرونی...


نازنین ::: سه شنبه 87/1/20::: ساعت 8:50 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

 

وقتی که می خواست برود به فکر برگشتن نبود ؛ اصلا به فکر خودش نبود ؛ به فکر همه بود جز خودش ؛ به فکر من و تو ؛ به فکر خاکش ...
رفت تا من و تو امروز باشیم راحت و بی دغدغه به دور از تنش...
رفت بی آنکه به جوانی خود ؛ به عمر خود ، به عشق خود ؛ به بودن خود بیندیشد...
برای خود آرزوهای طول و درازی داشت با این حال دیگران را بر خود مقدم قرار داد...
ایستاد تا آخرین نفس ، تا آخرین قطره خون در جسم نیمه جانش ؛ ایستادا تا من و تو اینک در آب و خاک خود باشیم ؛ در سرزمین اجدادیمان به دور از حضور بیگانگان...
رفت و کسی حتی نامش را ندانست ، کسی ندانست آن گل پرپر شده کیست ؛
چه بی ادعارفت و حتی برای رفتنش نامش را نگفت تا کسی نام این مرد خدایی را بداند
رفت و اینک  در سال جدید چه کسی بر سر مزار این عزیزان می رود ؛ چه کسی از من و تو در این بهار سبز بر سر مزار شهید گمنامی می رود که جهاد را بر ماندن مقدم شمرد...
در آغاز شکوفه های گیلاس که عشق خود را از صمیم دل دعا می کینم بر سر مزار کدام شهید گمنام فاتحه ای می خوانیم ؛ کسی که ادعائی برای رفتنش نداشت و طلبی برای رفتنش از کسی نکرد
در آغاز بهار چه کسی به دیدار شهیدی می رود که جوانی خود را برای آرامش امروز ما گذاشت ؛ شهیدی که از جان خودش گذشت و بهاری سبز را به ما هدیه داد ...
در لحظه تحویل سال چه کسی هفت سین خود را در کنار مزار عزیزانی آراست که  ما را بر خود ترجیح داد...
شهیدان گمنامی که هر کدام  عزیز دل خانواده ای بوده اند ، عزیزانی که از خود گذشتند و کسی نام و نشانی از آنها نمی داند ؛ عزیزانی که اگر نبودند اینک ما نبودیم و یا اگر بودیم سرزمینی نداشتیم...
از خود گذشتن کار هر کسی نیست ؛ از خود گذشتن تنها از آن مردان خدایست...
روحشان شاد و یادشان گرامی باد...



نازنین ::: شنبه 87/1/10::: ساعت 11:11 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

در بهار امسال کاش ها را کناری می نهم
از بودن و زندگی گذشته حرفی نمی زنم
از صمیم قلب بهترین ها را برای دیگران آرزو می کنم
برای داشتن دلی با محبت با خدا نجوا می کنم
زندگی را در امید
امید را در گلهای سپید دنبال می کنم
و گلهای سپید را در بهاردلم می کارم
زندگی را آنگونه می سازم که می خواهم
برای ساختنش رنگی از عشق بر آسمانش می پاشم...
جسم و روح خود را با نسیم بهاری صیقل میدهم
واژگان مهربانی ر ا بر زبانم جاری می سازم
بر دیدگانم طرحی از دوستی می کشم
و با گل های آبی بذرهای محبت را آبیاری می کنم ....
در دلم بهاری جاودانه می سازم
بدی را با عطر دل انگیز بهاری پیوند میزنم ...


نازنین ::: شنبه 86/12/25::: ساعت 11:22 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

امشب از پشت پنجره تردید ، سیاهی مردمان سفید پوش را دیدم ؛ مردمی هوسران که به نام عشق بر هوس خود پوشش عاشقی بر تن کرده اند ؛ مردمی که بر روی سیاهی دل خود حریر روشنائی کشیده اند ؛ مردمانی جاهل که به نام صداقت سبدی از دورویی بر دست دارند ؛ و انسانهایی که صبح آفتابی را به شب ابری ترجیح داده و با کلمات فریبنده خود دیگران را خواب کرده و در دل برای خود ، بیداری را به ارمغان می آورند ؛ آدمهای که این دنیای فانی را باور کرده و زبان کلامشان تلخ و گزنده است ؛ مردمی که شب را باور کرده و ز یاد برده اند که روزی سپیده راستی از راه خواهد رسید،هر چند این گمراهی طولانی باشد...



نازنین ::: سه شنبه 86/12/14::: ساعت 11:26 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

در  تنهایی های خود آن زمانی که با خود  خودم تنها می شوم ؛ زمانیکه با خود خود طر ف می شوم و اعمال و رفتارم را قضاوت می کنم از خود شرمنده می شوم ، از خودی که دم از محبت و دوستی  زده و  خیر و صلاح دیگران را می خواهد اما در عمل چون شاپرکی از فرو رفتن خار در دستان مرد باغبان خرسند  می شوم ؛ و در ظاهر برای باغبان پیر باغچه دلسوزی می کنم ؛ بارها برای همبازی بچگی ام دعای خیر کرده اما از شنیدن موفقیت هایش غمگین می شوم ...
در دعاهایم از خطاها و بدیهای دیگران در حق خود می گذرم و برایشان بهترین ها را آرزو می کنم اما در عمل زمانی که گره ای از مشکلاتشان گشوده می شود اخم هایم در هم گره می خورد و با شنیدن زخم خوردن دلشان در باطن دلشادم ...
مگر  نه اینکه از خطاهایشان گذشته ام ؛ مگر نه اینکه برای هم نوع خود دلسوزم ،پس چرا از شادی هایشان شاد و با غمهایشان غمگین نمی شوم ...
چرا چر ا چرا؟
کاش دلیلش را می دانستم ؛ اما نه دلیلش را خوب می دانم ...
برای این است که از ته دل بدیهایشان را فراموش نکرده ام
با خلوص نیت برایشان دعا نمی کنم
با صداقت برایشان دل نمی سوزانم
زمانیکه  دل  زخمی و پر از نفرت باشد نه صداقتی در اعمالش هست و نه گذشتی در رفتارش...
اما من که آنها را بخشیده ام حتی برایشان دعا نیز کرده ام پس باز چرا ؟؟
به قلب خود رجوع می کنم  و جواب سوالاتم را می خواهم یه دلیل محکم ؛
چون خود را بهترین و کامل ترین می دانم و خود را مستحق تمامی خوبیها و کامل ترین ها می دانم ...
زمانیکه آدمی دچار غرور می شود که خود را کامل ترین بداند و زمانی دچار گمراهی می شود  که خود را داناترین بداند ؛ زمانی از خود دور می شود که خود را بهترین بداند...
زمانی که خدا را ز یاد ببرد و این دنیا و هر آن چه  که در این دنیا اتفاق می افتد را شانس و اقبال  و تلاش خود بداند...
زمانی  که حس می کنم با شکست دیگری من دلشاد می شوم یعنی از خدای خود دور شده ام و خداوند را آنطور که ادعا می کنم نشناخته ام
خدایی که مظهر مهربانی و بخشش است...
خدایی که از صفات بارزش بخشش بندگانش بی هیچ چشم داشتی است ، خدایی که می بخشد و محبت می کند...
اگر می خواهم در این تنهایی هایم خود واقعی ام را بازیابم ابتدا باید بخشش و مهربانی خداوند را بشناسم نه با حر ف بلکه در عمل و از او بیاموزم بخشندگی و مهربانی را ...



نازنین ::: پنج شنبه 86/12/2::: ساعت 2:21 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

والنتاین:در قرن سوم میلادی شخصی به نام کلودیوس بر روم حکومت می کرد. او ارتش بزرگی داشت وعلاقه زیادی نیز به کشور گشایی داشت و از تمام مردان خواسته بود که داوطلب نبرد در جنگ شوند، اما کسی این کار را نکرد چون همه به همسر و خانواده خود علاقه مند بودند . کلودیوس عصبانی شد و فکر عجیبی به سرش زد، فکر کرد اگر مردان را از ازدواج کردن باز دارد دیگر دلبسته نخواهند شد و همه به ارتش او خواهند پیوست . پس کلودیوس ازدواج را در کشورش غیر قانونی و ممنوع کرد. در این میان کشیشی به نام سنت والنتاین بود که مانند بقیه مردم با این قانون مخالف بود اوتصمیم گرفت زوج های جوان را مخفیانه و با یک جشن کوچک به هم برساند. یک اتاق کوچک یک شمع و عروس و داماد و والنتین و مراسمی که در نجوا برگزار می شد. تا این که یک شب آنها متوجه صدای پای سربازان نشدند ... بله والنتاین به زندان افتاد و قرار شد محاکمه شود اما مردم دسته دسته به ملاقات او می رفتند تا بگویند که آنها نیز مانند او به عشق ایمان دارند. یکی از ملاقات کنندگان همیشگی والنتاین دختر نگهبان زندان بود که توانسته بود هر روز با اجازه پدرش به دیدار او برود آنها گاه تا ساعت ها با هم صحبت می کردند.تا اینکه روز 14 فوریه سال 269 میلادی حکم والنتاین صادر و او محکوم به مرگ شد. او با نامه کوتاهی از دختری که هر روز به ملاقاتش می رفت خداحافظی کرد ...
و چون اسمش والنتاین بود، در آخر نامه نوشت "از طرف والنتاین تو" (From your Valentine)...
اگر چه حقیقت وجودی والنتاین در پرده ای از ابهام فرو رفته است ، اما در تمامی افسانه ها شاهد هستیم که والنتاین پیکره و در حقیقت نمادی از همدلی ، دلسوزی و از همه مهمتر عشق است ...
پس از آن به مرور نام والنتاین توسط مردانی که میخواستند عشق خود را به معشوقشان ابراز کنند بکار برده شد. امروزه روز والنتاین جزو روزهای اصلی جشن در تمام دنیاست . اما این به معنی ارسال پیغام برای شخصی که عاشق او هستید، نیست. شما میتوانید با فرستادن یک پیغام بدوست خود به او بگید که به او اهمیت میدهید ...


وقتی عاشق می شوی
حسی گرم را در وجودت احساس می کنی
دوباره بودن و دوباره زندگی کردن را
با ذره ذره وجودت احساس می کنی
و حدیث عاشقای را بر دلت با خطی جاودانه می نویسی
و حریری از نسیم عشق ، بر دل و روحت می کشی
که مبادا نگاه نامحرمان زلالی عشقت را کدر کنند
عشق همچون موهبتی الهی بر دلت می نشیند
و دل و روحت را از سیاهی ها پاک می کند
و سادگی و معصومیت را بر جسم و روح آبی یت جاری می سازد
و با هر بار دیدن معشوقت یاد عاشق واقعی که همانا خداست در دلت جان می گیرد..
آری عشق دوست داشتنی و زیباست حتی برای من و تو دلشکسته این راه ...


سپندارمذگان :در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است. در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن،. این روز «سپندارمذگان» یا «اسفندارمذگان» نام داشته است.
در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می‌‌کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. به‌عنوان مثال روز اول «روز اهورامزدا»، روز دوم، روز بهمن ( سلامت ، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی «بهترین راستی و پاکی» که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی «شاهی و فرمانروایی آرمانی» که خاص خداوند است و روز پنجم «سپندارمذ» بوده است. سپندارمذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می‌‌ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می‌‌نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می‌‌دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به‌عنوان نماد عشق می‌‌پنداشتند...
سپندارمذ گان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌‌کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می‌‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌‌کردند...



نازنین ::: سه شنبه 86/11/23::: ساعت 10:28 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

ابر رو بادی نمانده هر چه هست غباری از ناباوری بر روی ذهن خسته باغچه صمیمیت دلتنگی ایست ...
هر چه هست مشتی خاکستر بر روی باورهای خیس خورده مهتابی ایست  ؛
دلتنگی ها را به باد سپرده ام ؛ غافل از اینکه در این وادی حتی نسیمی نمی وزد ...
برگهای زرد پاییزی مدتهاست به خاک سپرده شده اند و جز درختان بی برگ در  ذهن منجمد شده عابران کسی دلش برای برادر کارتن خوابش نمی سوزد ...
صمیمیت باغچه چون پرنده ای ازاین دیار پر کشیده و کمتر کسی صدای گریه کودک دوره گرد یخ زده را می شنود ...
مهربانی در قصه  عاشقی ممنوع شده و دیگر سیبی در دستان زن خیابانی دیده نمی شود  ، خوشی ها محدود شده و نجابت دستخوش لقمه ای نان به خواب رفته است ...


نازنین ::: چهارشنبه 86/11/3::: ساعت 10:30 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

محرم از راه رسید
بوی حسین از راه رسید
ماه حسین و عباس
آن مردان بزرگ روزگار
ماه به خود آمدن دلها
با شنیدن مظلومیت  عزیز زهرا
ناله ها برخاسته سوی آسمان
زمین و آسمان در هم کوفته از گریه های تشنه لبان
بیابان خشک و بی آب
شده زندان کودکان بی آب
بسته شده آب به روی خیمه ها
ناله کودکان العطش  گو در کربلا
عباس راهی فرات می شود
زینب در نبود برادر غمخوار کودکان می شود
مظلومیت حسین بر همگان آشکار است
نام حسین همیشه ماندگار است ....



نازنین ::: پنج شنبه 86/10/27::: ساعت 3:17 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

در امتداد خواهش دل برای رسوا نشدن از سرخی چهره گلگون شده ام ؛ سر به زیر انداخته و قطعه دوست داشتنی دل را زیر لب نجوا می کنم و آرام آرام از مقابل دیدگان معصومت به راه می افتم ، توئی که هر بار در مقابلت قرار می گیرم زیاد می برم که برای چه نزد تو آمده ام و بی هیچ کلامی راه آمده را باز می گردم ؛ هر روز و هر روز این آمدن و رفتن تکرار می شود... روزی تصمیم خود را گرفته و در آن چشمان پر از زندگیت خیره می شوم و می گویم تو مرا یاد کودکیم در آن کوچه باران زده معصومیت می اندازی ؛ یاد دستان پاک یخ زده ام به هنگام برف بازی به زیر نور مهتاب می اندازی ... با صدای آرام و مطمئن همان طور که دستان یخ زده ات را با آتش گرم می کنی می گویی آن معصومیت کوچه باران ؛ آن دستان پاک زیر نور مهتاب کجا رفته اند که اینک آنها را در دستان یک دوره گرد خیابانی جستجو می کنی .....



نازنین ::: جمعه 86/10/21::: ساعت 3:0 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

بیا در کوچه باغ شهر احساس
گلبرگی از یاس سپید بر تن کنیم
برای خوشبختی هم خدا را با تمامی وجود فریاد کنیم
اگر از باغ همسایه برگ گلی چیدیم
در هوای  هم زندگی را احساس کنیم
بیا در کوچه های آشتی
شبنمی از بوسه بسازیم
بیا و مثل بهاران
بر روح زندگی لبخند بزنیم
و در شبی مهتابی
از قصه عشقی خدایی حرفی بزنیم
بیا و همراه باران
بر روی گل طرح  آشتی بکاریم
بیا و درشبی سرد
عاطفه رامیان دلها قسمت کنیم ...



نازنین ::: جمعه 86/10/14::: ساعت 7:55 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

<   <<   6   7   8      
طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>