محمد (ص) در حال راز و نیاز با معبود خویش است ، از عداوت شهر به کوهستان ؛ منزلگاه خدا پناه آورده تا نزدیکتر به او باشد تا به خلق دغل. در نجوای کلامی است ، سراسر نیاز است و شور و شعف ، سراسر خواهش ، چیزی میخواهد که دیگران را تاب شنیدن آن نیست و توان دیدنش را.
سالها ست که میاید و هر بار ذرهای از هستی در جانِ محمد امین نقشی روشن میسازد... سالها گذشته است.
صدایی آشنا میاید ، صدایی بسیار آشنا.
اقرا باسم ربک الذی خلق
محمد چه چیز را میبایست بخواند ، او که خواندن و نوشتن نمیداند. آری محمد خود می دانست کتابی جز آفرینش برای خوانش در پیش رویش گشوده نیست ، او هستی را میخواند ، او از بودن سخن میگوید. از برابری انسانها و نژادها و رنگها...
حال محمد آن میگوید که دیگر کلامها خاموش میشوند ، آن میبیند که دیگر دیدهها نمییابنش و آن میشنود که گوشها نمیشنود.
کوه در رقص آمد چالاک شد
شنیدهام ، سرنوشت عالم در لوحِ محفوظ نوشته شده و هیچ کسی را به آن لوح دسترسی نبوده است الا محبوبترین فرشتهی خدا. فرشته را حس کنجکاوی تحریک ساخته و قسمتی از آن را میخواند «و چون خدای آدم را بیافرید از بهترین ملائکش بر او ایراد سازد که ما تو را بنده و شاکریم ، از چه روی کسی را خلق ساختهای که جز فساد و ویرانی سودی ندارد. بدین گونه خدای را خشم فراگرفته او را رجیم و رانده کند ، از عرش فرود آورش». چون خلق آدم به پایان رسید ، خدای او را بر ملائک عرضه کرد ، همه سر تعظیم فرود آوردند جز فرشتهای که در جستجوی آن نافرمان همی گشت میزد. پس ابلیس را چارهای نبود جز آنکه به سبب عشقِ بیپایان و حسابش بر این اعتراض. بزرگترین اعتراضی که توان تصورش هم نیست.
اینگونه ایستادن در برابر آنکه همه چیز توست ، با تمام آگاهی و بصیرتش ، کاری است قابل ستایش که آدمی را قدرتش نیست. پیراهن عمارت از تن بیرون ساختن و لباس ذلت پوشیدن ، فردوس و جنات را معاوضه با گرمای صحراهای زمین بیهیچ سود و ثمر و وعدهای ، کلاه پادشاهی از سر برداشتن و تسلیم محضِ امیر گشتن. کدامین ما ذرهای جرات داشتهآیم بدینسان؟ کدامین ما بدون وعدههای شیرینش به سویش شتافتهایم با قدمهای استوار؟ کدامین نگاه ما از سرِ لطف به کودکی یتیم و بیوه زنی درمانده و سالمندی دردمند افتاده است (جز برای باغی در سرزمینِ شیطانِ نفس)؟.
جنگی بپاست ، از هر سو صدایی می آید ، درِ اتاقم را بستم ، چشم هایم را نیز ، و به چیزی میاندیشم که نمیتوان گفت که هست چون چشم را تاب دیدن نیست و نتوان گفت نیست چون قلب چونان مدام نامش را فریاد میزند که لحظهای آرام ندارد ، ای کرانه ی بیکران و ای طلوع بیغروب. آسمان ها و زمین گواه تواَند. آنچه داریم از هر جنس که باشد عطیه و امانتی از تواَند. جز ذکر به سنای کِه توان گفت ، درد به درمانگَه کِه توان برد ، بر درد حکیم است و بر شفا عاجل. بر هر دل شکسته لانه کرده و بر هر شر سنگها افکنده و درِ روزی بر کس نبسته.
آه
آنقدرها توان گفت که پایان ندارد
هزاران قلم و دفتر ، نهایت ندارد
ذرات دو عالم چِه اند ، خرده غباری
کین سرآغاز را پایان ندارد
چشمایم را باز کردم ، حال خوبی داشتم ، احساس سبکی و نشاطی سراسر وجودم را در برگرفته بود ، در را باز کردم دیگر خبری از جنگ و سر و صدا نبود ، همه جا آرام بود اما من تنها نبودم....
مسئولین بخوانند چون دیگران میدانند.
میدانم کشوری صنعتی نیستیم ، میدانم پول نفت است که گردونهی اقتصادمان را میچرخاند ، میدانم تازه به دوران رسیدگان فروانی با پولهای کثیف و بادآوردشان اقتصاد شکستهمان را خردتر ساختهاند ، میدانم با زمینخواری ، رشوه و پولشویی درآمدهای میلیاردی کسب کردهاند و میدانم مردان دولتی آلوده باجهای کلان و پروژههای خیالی گشتهاند!!!
پول خدمتگذاران را سرمایه دار وسرمایه داران را خدمتگذار کرده است!
اما با همهی اینها در پی توجیه و انکار وضعیت شغلی جوانان جامعه نیستم ، با همه ضعفهای موجود این نکات قابل انکار نیست که:
1- ما هم به دنبال کاری بدون دردسر و بیتلاش هستیم.
2- پول نفت ملت ما را تنبل کرده است.
3- بدون داشتن مهارت و تخصص و قبل از آموزش میخواهیم بار خویش را ببندیم.
4- راههای زیادی است که به توان پولهای کلانی به دست اورد.
5- هر کس در هر جایگاهی که باید باشد نیست و سهمی که حقش است به او نمیرسد.
اما باز هم این خود ما هستیم که موقعیت خویش را میسازیم (وارد جزییات نمیشوم ، هر کسی را اندرونی است بر قضاوت آشنا).
بحث من کار و بیکاری است و معضلی بنام جونان بیکار و درصد رو به افزایش آن.
آیا واقعاً کار نیست و خانه نشینی ما فقط بهانهای است برای تنپروری؟ یا کار فرمایان به دلیل سیل بیکاران ، سوء استفاده از کارمندان و زیر دستان خویش را توجیه و منطقی میپندارند یا ما فشار کارفرما را تاب نیاورده و چون سلاحی برای مبارزه نداریم کارشکنی را ابزار جنگ خویش ساختهایم. یا تن به هر خفتی دادهایم که به بیکارگی و تنبلی متهم نگردیم. و یا کارفرمایان بدنبال نوجوانان و دخترانی میگردند که با اندک هزینهای آنها را استثمار کنند و یا کارفرمایان را چارهای جز این نماده است (درآمد پایین و هزینههای سرسامآور و ترس از وزرات کار).
به واقع تمامی اینها درست است و قوانین کار ما ضعفهای بسیار دارد ، که هم کارفرمایان شاکیند و هم کارمندان. حقیقتی است واقع و واقعیتی آشکار و عیان..
اگر میگویید اشتباه میاندیشم ، بگویید مرا تاب شنیدن نقد هست ، اما قبل از آن پشت شیشه و ویترین مغازهها را نگاهی اندازید:"به نوجوانی ، برای کار نیازمندیم یا یک کارگر ساده میخواهیم" و یا صفحهی نیازمندیهای یک روزنامه را برداشته و بنگرید که همه جویای کارند و همه دنبال نیروی کار ، اما نیجه هیچ است و هیچ. یا سفرش کاری به کسی دهید ، حداقل زمان شروع کار یکماه است و چند ماه بدقولی در پیاش.