امشب از پشت پنجره تردید ، سیاهی مردمان سفید پوش را دیدم ؛ مردمی هوسران که به نام عشق بر هوس خود پوشش عاشقی بر تن کرده اند ؛ مردمی که بر روی سیاهی دل خود حریر روشنائی کشیده اند ؛ مردمانی جاهل که به نام صداقت سبدی از دورویی بر دست دارند ؛ و انسانهایی که صبح آفتابی را به شب ابری ترجیح داده و با کلمات فریبنده خود دیگران را خواب کرده و در دل برای خود ، بیداری را به ارمغان می آورند ؛ آدمهای که این دنیای فانی را باور کرده و زبان کلامشان تلخ و گزنده است ؛ مردمی که شب را باور کرده و ز یاد برده اند که روزی سپیده راستی از راه خواهد رسید،هر چند این گمراهی طولانی باشد...