روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.
تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت را (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.
سردبیر میگه: آقا واقعاً باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا برای اسب سواری دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زمین انداخت .
همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت : "این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد. بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت: "این دومین بارته" بعد بازم راه افتادیم. وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگش را از کیف درآورد و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.
سر همسرم داد کشیدم و گفتم : "چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی! دیوونه شدی؟"
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت: "این بار اولت بود"
علی
::: جمعه 89/8/14::: ساعت 7:17 عصر:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی::
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا آورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد.گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
علی
::: پنج شنبه 89/8/6::: ساعت 10:4 صبح:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی:: زاهد، پند، ادعا
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد. از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:
ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.
علی
::: چهارشنبه 89/7/7::: ساعت 8:16 عصر:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی:: عدالت، دروغ، وعده
یک روز خانواده لاکپشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاکپشتها به صورت طبیعى در همه موارد یواش عمل مىکنند، هفت سال طول کشید تا براى سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده لاکپشت خانه را براى پیدا کردن یک جاى مناسب ترک کردند.
در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. براى مدتى حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند! پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانى، جوانترین لاکپشت براى آوردن نمک از خانه انتخاب شد. لاکپشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توى لاکش کلى بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاکپشت بین لاکپشتهاى کند بود! او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتى اون برنگشته چیزى نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.
سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاکپشت دیگه نمىتونست به گرسنگى ادامه بده. او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.در این هنگام لاکپشت کوچولو ناگهان فریادکنان از پشت یک درخت بیرون پرید، «دیدید مىدونستم که منتظر نمىمونید. منم حالا نمىرم نمک بیارم»!
نتیجه اینکه بعضى از ماه ها زندگیمون صرف انتظار کشیدن براى این مىشه که دیگران به تعهداتى که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایى که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملاً) هیچ کارى انجام نمىدیم.
علی
::: چهارشنبه 89/6/31::: ساعت 8:54 عصر:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی:: لاک پشت، نمک، تعهد
حمله به منزل مهدی کروبی توسط نیروهای بسیج و حامی دولت برای چندمین شب متوالی صورت میگیرد.
پنج شنبه شب که اوج حملات به منزل مهدی کروبی بود نیروهای سازماندهی شده با استفاده از سلاح گرم اقدام به حمله به منزل مهدی کروبی کردهاند. آنها پس از شکستن درب منزل اقدام به ورود به ساختمان کردند. نیروهای محافظ مجبور به تیراندازی هوایی شدند.این افراد در شب قدر با هدف ایجاد رعب و وحشت اقدام به این کار کردند. متاسفانه نیروهای انتظامی علی رغم حضور در صحنه اقدامی نکردند.فاطمه کروبی همسر وی در مصاحبه ای گفته که نیروهای بسیجی قصد کشتن مهدی کروبی را داشتهاند. وی همچنین گفته است که این حمله چندین زخمی بر جای گذاشته است.گویا یکی از زحمی شدگان سرتیم محافظان مهدی کروبی است که در حالت کما به سر میبرد.این حملات که در طول تاریخ سابقه نداشته که جریانی مانع از حضور شخصی در مراسمات مذهبی بشوند در حالی صورت میگیره که این حملات برای نوامیس و ساکنین محل سکونت کروبی هم ناراحتی ها و اذیتهایی به وجود آورده.نیروهای مهاجم صبح روز جمعه هم در مقابل محل زندگی خانواده کروبی تجمعی کردندکه در پی آن خبرهای تایید نشده ای در اعتراض به حمله مسلحانه به منزل کروبی اعلام شده است که ناآرامی هایی در برخی نقاط شهرهایی همچون تهران و شیراز در راهپیمایی روز قدس صورت گرفته که بدلیل تدابیر شدید امنیتی از قبل صورت گرفته در سراسر کشور زود مهار شده است.حال این سوال پیش می آید حملات مکرر به منزل کروبی و دیگر شخصیتها با چه نیتی و با پشتوانه چه شخص یانهادی صورت میگیرد که بدون هرگونه مجوز قانونی و با حضور نیروی انتظامی صورت میگیرد.و این سوژه سازی ها و شادکردنهای بیگانگان برای مهاجمین چه سودی دارد؟
علی
::: شنبه 89/6/13::: ساعت 4:26 عصر:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی:: کروبی، خودسر، بیگانگان
داستان از این قراره که منصور دوانیقی خلیفه دوم عباسی بعد از انتقال پایتخت به بغداد تصمیم گرفت برای دفاع از این شهر دور اونو دیوار بکشه . اما دلش نمی خواست پول ساختن دیوارو از جیب خودش بده . بنابر این تصمیم خاصی اتخاذ کرد . اون در شهر اعلام کرد که قراره سرشماری بشه و هر کس به تعداد اعضای خانواده یک سکه نقره دریافت خواهد کرد. مردم که هم طمع کار شده بودند و هم از بس به عوامل خلیفه مالیات داده بودند خسته شده بودند.وقتی مامور ثبت میومد ، اعضای خانواده رو زیاد می گفتند. مثلاً اونی که اعضای خانوادش 4 نفر بودند تعداد رو 8 نفر می گفت و 8 سکه نقره می گرفت و مامور ثبت بعد از دادن 8 سکه نقره، یه پلاک رو سر در خونه نصب می کرد و تعداد اعضای خانواده رو روی اون حک می کردند. خلاصه بعد از اتمام سرشماری مردم سخت خوشحال بودند که سر منصورو کلاه گذاشتن. اما بلافاصله بعد از اتمام سرشماری خلیفه حکمی صادر کرد که : به منظور حفظ مملکت و دفاع از کیان کشور و ایجاد امنیت ما خلیفه مسلمین تصمیم گرفتیم که بر گرداگرد شهر دیوار بکشیم . بنابر این هر یک از سکنه شهر می بایست برای تامین امنیت یک سکه طلا پرداخت نماید. بیچاره مردم شهر تازه فهمیدند چه خبره. حالا اونی که تعداد اعضای خانواده رو زیاد گفته بود و یک سکه نقره گرفته بود بایستی به ازای اون یه نفر یه سکه طلا که قیمتش بیشتر از سکه نقره بود می پرداختند .
علی
::: شنبه 89/6/6::: ساعت 12:5 صبح:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی:: یارانه، کلاه، سکه
خانمی در داستانش مینویسد: هوا بدجورى طوفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!»دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
علی
::: یکشنبه 89/5/24::: ساعت 12:51 عصر:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی:: طوفان، ثروت
چهار دانشجو که به خود اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابر این تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.
آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.»
استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند.آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند ..... سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....!!!!
علی
::: سه شنبه 89/5/12::: ساعت 1:28 صبح:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی:: استاد، امتحان، پنچرشدن
اول باید ببینیم سنجش یا معیار ما برای تعریف دیکتاتوری چیست، در زمان فعلی اعتبار ِ دموکراسی به عنوان «بهترین نوع حکومت» و حداقلهای آن، برای تقابل با دیکتاتوری معیار کاملا اصیلی به نظر می رسد. پس این یک دفتر باز است، اول باید مشخص کرد دموکراسی دقیقا چه نیست، کارل پوپر نوشته ها و آثار بسیار خوبی در اینباره دارد، به جز کتاب معرف او «جامعه باز و دشمنان آن» که اینجا محل گفتگو نیست، تمام نوشته های بعدی او در مصاحبه ها، مقالات، کتابچه ها و ... حاوی نکات ارزشمندی درباره دموکراسی لیبرالی است، که جدا از میزان ِ «خوبی و بدی» آن، می تواند منبع قابل استناد ارزشمندی برای اسخراج سنجه های ِ موجود در برابر «دیکتاتوری» است. به قولی(یادم نیست از که): دموکراسی بدترین نوع حکومت است، بعد از همه انواع دیگر آن!
آنچه می گویم، برای اینست که اول هرگونه توهم غیرحقیقی پیرامون ِ دموکراسی را از میان ببرم، لیبرالیسم ِ غربی آنطورکه در ایران تصور می شود همواره معترف بوده که قالبهای محدود و ناچیزی برای مشارکت مردمی، ایجاد فرصتهای برابر، آزادیهای مدنی و نقد دارد، مرز میان این توانایی محدود یا همان «حداقلهای دموکراسی» که آن را از هر نوع دیکتاتوری متمایز می کند، باید دائما توسط طرفداران دموکراسی از هر نوع آن(مشارکتی، لیبرالی، مستقیم)پر رنگ و تاکید شود. این باید توأم با نقد هرگونه دیکتاتوری(میلیتاریسم، توتالیتاریسم، تک حزبی، موروثی، قیومیتی، فاشیستی، ایدئولوژیک، دیکتاتوری پرولتاریا، زحمتکشان، اکثریت و ...)و مستند به اشارات زنده و تاریخی از دوران معاصر باشد.ادامه مطلب...
علی
::: چهارشنبه 89/5/6::: ساعت 5:0 عصر:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی:: ظلم، دیکتاتور، دموکراسی، منتقد، آزادی پس از بیان، زندان
دیکتاتور اصولآ کیست؟!
واژه دیکتاتور، در معنی امروزی، معنی مبهم دارد، این کلمه اشارهای منفی به حکومت مطلقه یا حکومت استبدادی، و یا فقط فرمانروایی مطلق در یک کشور میباشد، و رهبر آن حکومتی دیکتاتوری دارد.
این واژه در بسیاری از مواقع با بی رحمی و ستم همراه میشود.
واژه دیکتاتورDictateur از زبان فرانسه به فارسی راه یافته است.
در نظام جمهوری روم، دیکتاتور فردی بود که به طور موقت قدرت ایالتها را در طول جنگ بر عهده داشت. مقام او تنها برای 6 ماه بود.اما در فرهنگ لغات معین دیکتاتور اینطور معنی شده است : " خودرای ، مستبد"
اما دیکتاتوری چیست؟و دیکتاتور کیست؟
در مفهوم سیاسی و بنا بر تعریف و ضوابط نوین جوامع انسانی دیکتاتوری را به رژیمی نسبت می دهند که تمامی قدرت در دست یک نفر یا یک گروه و یا یک حزب متمرکز بوده و سرشتهای پنجگانه زیر را دارا باشد:
سرشت نخست رژیمهای دیکتاتوری، عدم نظارت دموکراتیک شهروندان و نهادهای اجتماعی و سیاسی بر قدرت یعنی عدم انتخابات آزاد است، که نتیجههای آن در جامعه عبارتند از: اختناق، زندان، شکنجه و اعدام مخالفین و اقلیتها. دیگر سرشت یک رژیم دیکتاتوری قدرت مطلقه است که بوسیله عدم رعایت حکومت قانون یعنی تجاوز به قانون اساسی و برقراری قوانین اضطراری اعمال می شود. سرشت سوم رژیم دیکتاتوری عدم رعایت جدایی قوای سهگانه (قانونگذاری، قضائی و اجرایی) می باشد. سرشت چهارم زیر پاگذاشتن منشور جهانی حقوق بشر و میثاقهای وابسته به آن است. سرشت پنجم یک رژیم دیکتاتوری عدم رعایت آزادی مطبوعات و آزادی بیان می باشد. دیکتاتور کسی یا نهادی است که ارکستر دیکتاتوری را رهبری می کند. دیکتاتوری نیز خود انواع و اقسام دارد. یکی همچون دیکتاتوری در جمهوری رُم باستان است که در موارد بحرانی، ویژه و ضروری، به یک نفر از اعضای عالیرتبه پارلمان برای مدت حداکثر شش ماه « قدرت دیکته کردن » داده میشد. همه باید آنرا اجراء می کردند و اصولاً واژه دیکتاتوری از همین جا ست. (واژه "دیکته کردن" از نظر "Etymologie " که از کلمه "Dictate " لاتین می آید که معنای تکرارکردن دارد و به مرور، در زبانهای انگلیسی و فرانسه به معنای اجبارکردن، دستوردادن و فرماندادن تبدیل شده است.) دیگر اینکه دیکتاتوری می تواند نظامی باشد. (موریتانی، بولیوی، اروگوئه، گواتمالا، حکومت سرهنگها در یونان... ) همینطور، دیکتاتوری می تواند بوسیله حزب و ایدئولوژی واحد تحمیل شود. (اتحاد شوروی، دیکتاتوری پرولتاریا، آلمان هیتلر... ) نوع دیگر آن، قدرت مطلقه میباشد (کوبا به هنگام باتیستا، مکزیک به هنگام دیاز ... ) اما به واقع آنچه یک دیکتاتور باید بداند چیست؟! به نظر من یک دیکتاتور فقط با دانستن تاریخ بسیاری از مشکلاتش حل میشود. تاریخ تکرار مکررات سرنوشت یکسان تمام دیکتاتورهاست!
شاید یکی از راههای شناخت دیکتاتور سرنوشت او باشد! پس میتوان بدون اینکه به دیکتاتوری که هنوز سرنوشت مشخصی نداره به سرنوشت دیکتاتورهای گذشته بپردازیم تا آینده اورا ببینیم.
علی
::: چهارشنبه 89/4/23::: ساعت 10:47 عصر:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی:: دیکتاتور، Dictateur، دموکراسی، قانون