سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

شیخی گفت: جمله خلق را دیدم که چون گاو و خر در یکی آخور علف می خوردند، یکی به تمسخر گفت: خواجه تو در آن میان چه می کردی و کجا بودی؟گفت: من با ایشان بودم ، اما فرق آن بود که ایشان می خوردند و می خندیدند و بر هم می جستند، و من می خوردم و می گریستم و سر بر زانو نهاده بودم و می دانستم ...

                                                       ******
ماده بزی با بزغاله اش، در مرغزاری به چرا مشغول بودند و بر فراز سرشان عقابی تیز پر جولان می داد و با چشمان گرسنه منتظر فرصت برای شکار بزغاله بود. چون آهنگ فرود برای دریدن بزغاله کرد، عقابی دیگر سفیرکشان بر فراز سر آنها به پرواز در آمد. اما ، ابتدا در اندیشه ی در هم  کوفتن رقیب بود. دو رقیب در آسمان نبردی سخت آغاز کردند و نعره های وحشتناکشان فضا را پر کرد. ماده بز با دیدگان مضطرب خود در آسمان نگریست، سپس به بزغاله اش رو کرد و گفت: «فرزند، در نزاع خونین این دو پرنده ی بزرگ کمی اندیشه کن، آیا از چنین نزاعی ننگ  ندارند، آسمان آیا آنقدر وسیع نیست که برای هر دو ، فضایی برای زندگی مسالمت آمیز باشد. اما تو ای فرزند ، در قلب خود خدای را شاکر باش و نیاز به او ببر تا بر این دو همجنس بالدار صلح ارزانی نماید»! پس بزغاله از اعماق جان دعا کرد !

                                                        ******
کاش چاه خشکیده و بی آبی بودم، مردم در من سنگ می انداختند...برایم سبک تر و دوست داشتنی تر از آن بود که چشمه ی جوشانی باشم،مردم بر آن می گذرند و نمی نوشند...



زرین ::: شنبه 86/11/6::: ساعت 1:19 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>