ابر رو بادی نمانده هر چه هست غباری از ناباوری بر روی ذهن خسته باغچه صمیمیت دلتنگی ایست ...
هر چه هست مشتی خاکستر بر روی باورهای خیس خورده مهتابی ایست ؛
دلتنگی ها را به باد سپرده ام ؛ غافل از اینکه در این وادی حتی نسیمی نمی وزد ...
برگهای زرد پاییزی مدتهاست به خاک سپرده شده اند و جز درختان بی برگ در ذهن منجمد شده عابران کسی دلش برای برادر کارتن خوابش نمی سوزد ...
صمیمیت باغچه چون پرنده ای ازاین دیار پر کشیده و کمتر کسی صدای گریه کودک دوره گرد یخ زده را می شنود ...
مهربانی در قصه عاشقی ممنوع شده و دیگر سیبی در دستان زن خیابانی دیده نمی شود ، خوشی ها محدود شده و نجابت دستخوش لقمه ای نان به خواب رفته است ...
نازنین
::: چهارشنبه 86/11/3::: ساعت 10:30 عصر:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی::