هیچ وقت از چادر خوشم نمیومد. فکر میکردم خانمها با چادر میشن ساندویچ دو نونه و این اصطلاح رو همیشه در توجیه چادر ندارها و سرزنش چادری ها استفاده میکردم. آرایش کردن رو دوست داشتم. شاید باورت نشه ولی زمانی بوده در زندگی من که حتی برام قابل تصور نبود بتونم بدون آرایش تا سر کوچه برم. نه برای جلب توجه ، نه ، عادت کرده بودم. آرایش شده بود جزئی از شخصیتم، همونطور که این شخصیت به هیچ رو ، چادر رو نمیپذیرفت.
این من بودم...
دو سال قبل اتفاقی افتاد که همه تصورات و عاداتم رو زیر سوال برد. برای اولین بار به چادر به عنوان به قول شما، حریم نگاه کردم. البته قبلا هم چادر سر کرده بودم. بنا به مصلحت مکانی یا زمانی ولی انقدر جمع کردنش برام سخت بود که......دلم میخواد بتونم حسم رو از اولین باری که چادر سر کردم( درست چادر سر کردم) و بی آرایش پا به خیابون گذاشتم، خوب بیان کنم. حس میکردم دارم پرواز میکنم. نگاه های خیابون عوض شده بودن. کمتر، خیلی کمتر متلک میشنیدم. وقتی به صورتم توی آینه نگاه میکردم، از دیدن چهره خودم، چهره ای که خداوند خلق کرده بود، لذت میبردم. این من بودم. فقط من....... بدون هیچ زیور ظاهری یا هر چیزی که من رو از من دور کنه.
حالا دو سال هست که چادر سر میکنم و افتخار میکنم که بگم این حریم تازه به من آرامش میده. البته سوءتفاهم نشه. من همونطور که توی یکی از آپدیتهای قبلی(خیلی قبل تر) گفتم، هنوز هم معتقدم از ظاهر هیچ کس نمیشه درباره درونش قضاوت کرد. نمیخوام بگم کی خوبه یا خدای نکرده کی بد. فقط از تجربه شخصی(کاملا شخصی) خودم حرف زدم. این تجربه ها همیشه برای هر کسی ، منحصر به فردند.
![](http://www.cde.tennessee.edu/images/service_opendoor_lft2.jpg)
پ ن :
نوشته ای که خوندید بخشی از کامنتی بود که یکی از بچه های وبلاگ نویس برام گذاشته بود ، همیشه حرفاش واسه من خیلی جالبه...
رسم این شهر عجیب است بیا برگردیم
قصد این قوم فریب است بیا برگردیم
عشق بازیچه شهر است ولی در ده ما
دخترعشق نجیب است بیا برگردیم
کرمها دردل هرکوچه اقامت دارند
روستا مامن سیب است بیا برگردیم
چه حسابیست دراین شهرکه درمبحث جبر
جای بعلاوه، صلیب است بیا برگردیم