ما آدما همیشه دنبال پیشرفت بودیم و هستیم ٬ ما از بدو تولد همیشه اهدافی رو در نظر داریم و برای رسیدن به اونا در حرکتیم ٬ بدون شک دروغ میگه اونی که میگه هدفی نداره ٬ همه تلاش خودمون رو می کنیم تا به هدفمون برسیم ولی وقتی بهش می رسیم و بعد از اینکه یه خورده باهاش ور رفتیم می فهمیم زیاد هم چیز جالبی نبوده ٬ یه گوشه ای پرتش می کنیم و می ریم دنبال یه چیز بزرگتر ...
هنوز هم بچگیهامون رو به خاطر داریم...
و این که چطوری کمکم بزرگ شدیم ٬ و اهدافمون هم بزرگتر شد . اگه یه روزی برای به دست آوردن پفک و شکلات بی تاب بودیم ٬ بعدها به خاطر دوچرخه و... بیتاب میشیم ولی در عین حال از پفک و شکلات هم بدمون نمیآد ....
یکی یکی به اهدافمون میرسیم ولی هیچکدوم راضیمون نمیکنه ٬کمکم میفهمیم٬ دنبال یه چیز خوبیم ٬ یه چیزی که به روح بی قرارمون آرامش بده ٬ چیزی که هنوز درست نمی دونیم چیه .
یه روز میفهمیم که عاشق شدیم....
یه نفر همه فکرمون رو مشغول خودش کرده ٬ به نظر میرسه اون همون فرشته نجاته ٬ همونیه که با اومدنش همه چی رُ برامون میاره ٬ با خودمون میگیم این همون چیزیه که دنبالش بودیم و عشق همون نیازیه که همه ما آدما داریم ٬ نیاز داریم تا به یه نفر یا یه چیزی ٬ اونقدر وابسته بشیم که خودمون رُ هم فراموش کنیم ٬ دوست داریم که مبهوت یک زیبایی ابدی باشیم و این همون نیازیه که همیشه ما رو به سمت بالا میخونه..... عشقهای دنیایی ٬ تجربه و فرصت خوبی هستند تا بویی از عشق به دماغ ما بخوره ٬ تا ما به دنبال منشاء این بو بریم ....
نمیدونم چه طوری این بحث رو ادامه بدم و چطوری اونُ جمع بندی کنم تا به نتیجه برسیم ولی بیخیال نتیجهای که میخواستم بحث رو بهش برسونم اینه که :
همه ما یه روزی می فهمیم ....
ظواهر و مادیات هر چند لازمن ولی کافی نیستند ٬ مادیات هرگز روح ما رُ ارضاء نمیکنن ٬ بی شک همه ما یه روزی به این نتیجه می رسیم ولی ممکنه اون روز خیلی دیر باشه ٬ ممکنه اون روز٬ روزی باشه که ما همه فرصتهامون رو از دست داده باشیم ٬ فرصت رسیدن به یک آرامش درونی و واقعی ٬ فرصت لذت بردن از زندگی ٬ چون عمر ما کوتاهه ٬ و دریا بزرگ ٬ هر چی بیشتر باید شنا کنیم و از شنا کردن لذت ببریم .
بین خودمون بمونه....
حرف زدن در مورد این جور چیزا راحته ٬ نیرویی در درون ما هست که این حرفا رو تاید میکنه ولی نیروهای دیگری هم هستند که ما رُ اسیر خودشون کردند٬ ما اسیر کذشتهایم و چیزایی که بهمون یاد داده ٬ اسیر جامعهایم و نقابی که بهمون داده ٬ جامعهای که خیلی راحت ازش تاثیر میگیریم ٬ ما اسیر قدرت طلبی و غرورمون هستیم ٬ اسیر خودخواهی ٬ گناهانمون و خیلی چیزای دیگه هستیم . زنجیرها و محدودیتهامون بهمون این این اجازه رو نمیدن که خودمون باشیم و ندای درونمون رُ درست بشنویم ٬ باید نقابهامون رُ برداریم بتها رُ بشکنیم و آزاد و رها بشیم ٬مانباید از زمین خوردن بترسیم ٬ چون ادعای خدایی نداریم٬با زمین خوردنه که ما ساخته میشیم ٬ بعد میتونیم به ندای درونمون گوش کنیم.