شنیدهام ، سرنوشت عالم در لوحِ محفوظ نوشته شده و هیچ کسی را به آن لوح دسترسی نبوده است الا محبوبترین فرشتهی خدا. فرشته را حس کنجکاوی تحریک ساخته و قسمتی از آن را میخواند «و چون خدای آدم را بیافرید از بهترین ملائکش بر او ایراد سازد که ما تو را بنده و شاکریم ، از چه روی کسی را خلق ساختهای که جز فساد و ویرانی سودی ندارد. بدین گونه خدای را خشم فراگرفته او را رجیم و رانده کند ، از عرش فرود آورش». چون خلق آدم به پایان رسید ، خدای او را بر ملائک عرضه کرد ، همه سر تعظیم فرود آوردند جز فرشتهای که در جستجوی آن نافرمان همی گشت میزد. پس ابلیس را چارهای نبود جز آنکه به سبب عشقِ بیپایان و حسابش بر این اعتراض. بزرگترین اعتراضی که توان تصورش هم نیست.
اینگونه ایستادن در برابر آنکه همه چیز توست ، با تمام آگاهی و بصیرتش ، کاری است قابل ستایش که آدمی را قدرتش نیست. پیراهن عمارت از تن بیرون ساختن و لباس ذلت پوشیدن ، فردوس و جنات را معاوضه با گرمای صحراهای زمین بیهیچ سود و ثمر و وعدهای ، کلاه پادشاهی از سر برداشتن و تسلیم محضِ امیر گشتن. کدامین ما ذرهای جرات داشتهآیم بدینسان؟ کدامین ما بدون وعدههای شیرینش به سویش شتافتهایم با قدمهای استوار؟ کدامین نگاه ما از سرِ لطف به کودکی یتیم و بیوه زنی درمانده و سالمندی دردمند افتاده است (جز برای باغی در سرزمینِ شیطانِ نفس)؟.