چه ساده دیگران را مورد بازخواست قرار میدهیم و بی هیچ عدلی حکم صادر می کنیم؛
بی تکلف و بی قید دیگران را استنتاق کرده و در موردشان قضاوت می کنیم
بی هیچ لطف و ادراکی ؛ به هیچدرک و همیاری.
ساده چون وزش نسیمی در بهار ؛ باید و نباید ها را بی هیچ لطافتی برزبان می آوریم ؛
باصلابت و سوزان همچون سوز سرما درزمستان دیگران را مورد انتقاد قرار داده
و به پای میز محاکمه می کشانیم و غافل از خود و کردار خویشتنیم.
غافل از بایدها و نبایدهای خویش در گمراهی به سر می بریم ؛
و لحظه های خود سازی خویشتن خویش را بی دریغ وفق قضاوت در اعمال و رفتار دیگران می نمائیم.
و این قضاوت های نابجا ما را از خویشتن خویش جدا کرده و در پریشانی ذهن خود شناور می شویم ,
و این عیب جویی ها مارا از اصل کمالات انسانی , از لطافت خوب زندگی ،
از ارزش ها و باورهای پاک و بی آلایش دور کرده
و به انسانی بی کمال,عاری از احساسات ناب انسانیت؛ تبدیل می کند.
خدایا:
به من کمک کن تا هروقت خواستم درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم، قدری با کفش های او راه بروم