سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME
مسافر تاکسی آهسته روی شانه راننده زد و گفت همین بغل پیاده می شوم. راننده جیغ زد، کنترل ماشین را از دست داد و نزدیک بود که بزنه به یک اتوبوس. از جدول کنار خیابان رفت بالا. نزدیک بود که چپ کنه. اما کنار یک مغازه توی پیاده رو متوقف شد. برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد. سکوت سنگینی حکم فرما شد تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن. من را تا سر حد مرگ ترساندی!"
مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یک ضربه کوچولو آنقدر تو را می‌ترساند"
راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست. امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده  تاکسی دارم کار می‌کنم. آخه من 25 سال راننده ماشین بهشت زهرا بودم…!"


علی ::: پنج شنبه 87/11/17::: ساعت 1:0 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: مسافر، ترس

طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>