من از احساس با تو بودن حرف میزنم
از حس نوازش گل
از حس دلتنگی شب در سپیده صبح
و تو
از جاودانگی عشق
در تاریکی ظلمت می گویی
از ستاره احساس
در دل آسمان
و من
از شرمساری دل در پیش چشمان خیس کودک زیر باران می گوییم
از چشمان خواب زده شبگردپیر
که دستان پینه بسته خود را با گرمای وجود خود گرم می کند
از حس کمرنگ بهار در کتاب عاشقی
در کوچه پس کوچه های شهر می گویم
از هیاهوی غریبی که در دلهای عاشق برجاست
از چشمان وحشت زده مردم این شهر
که هر صبح و شام نفس می کشن تا بتوانند کار کنند
از آدمهای بی احساسی که روحشان به تسخیر زندگی سخت ماشینی در آمده
و تو از چشمان مشتاق عاشق همیشه بیدار می گویی
از حس زیبای با هم بودن
از آرامش دل ها در سختی این روزگار
از نوازش روح در طلوع صبحگاه
و من و تو با هم برای رسیدن به طلوعی زیبا همراه می شویم
برای ساختن روزهای دوست داشتنی با وجود تمامی سختی ها .. .
نازنین
::: دوشنبه 87/9/25::: ساعت 9:10 عصر:::
نظرات
دیگران:
نظر
کلمات کلیدی::