یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بربخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
این روزا به هر طرف که نگاه می کنی جز نگاههای آلوده هیچی نمی بینی ؛ نگاههایی که سفیدی نگاههای پاک رو بی رنگ کردن و یا شاید بشه گفت کیمیا کردن ؛ وقتی شادی یا سر حال نیستی سرت رو به سمت رهگذر ها می چرخونی نگاههای بیشماری رو می بینی که بهت زل زدن و بدتر از همه وقتی هست که به عنوان عابر کنار خیابون بایستی ؛ و منتظر ماشین باشی ؛ اون لحظه مثل آدمی می مونی که حلقه دار به دور گردنش حلقه خورده و اون بالا داره جون مده ؛نگاههایی که امتدادش تا خود قیامت هست ؛ نگاههایی که تنها تنش داره و بس
نگاههایی که در روشنی روز به رنگ صبح واضح و روشن هستند و در شب با تموم سیاهی که هست این نگاهها قابل رویت است...
نگاههایی که جلوتر از شیطان در حرکت هستند و فرشته معصومی رو که در انتظارشون هست رو فراموش کردند ؛ نگاههایی که دوست داشتن را وسیله ای برای رسیدن به آتش گناه قرار دادند و از هیچ کس حتی از خدا شرمی ندارند و برای رسیدن به مقصود آلودشون راستی رو فدای هوس لحظه ی خودشون می کنند ؛ نگاههایی که ازش نگاه محبت رو نمی دونند و سعی می کنند هوس رو به جای محبت واقعی داشته باشند ؛ نگاههایی که روز به روز بر تعدادشون افزوده میشه...