وقتی که دستات رو به طرف خودش دراز میکنی ؛ و ازش خواسته ی داری ؛ همش به این فکر می کنی که همین الان ؛ الانی که داری صداش می کنی جوابت رو بده ؛ دیگه صبر نمی تونی کنی و همین حالا ، حالایی که خودش گفته هر چقدر که آلوده به گناه باشی من بخشنده ترین هستم و تو گناهکار رو به مهربونی بی حد و اندازه خودم می بخشم و هر چی که بخوای بهت میدم ، و با این امید ازش جوابت رو میخوای ؛ خودش گفته فقط کافی هر چی که می خوای بگی ، تا بهت بدم پس همین حالا ازش می خوای ؛ازش می خوای همه اون چیزایی رو که مثل یه حسرت و یا شاید مثل یه آرزوی محال شده رو برآورده کنه.
می دونی و مطمئنی که تنها کسی که می تونه همه اون ناممکن ها رو با مهربونی خودش ممکن کنه خودش هست.
پس این بار با تموم وجود ازش می خوای ، نه یک بار نه دو بار بلکه اون قدر صداش می کنی که بالاخره صدای تو رو میون اون همه آدمای که در خونه ش جمع شدن بشنو ، اون قدر صداش می کنی که تو اون همه جمعیت حاجتمند صدای خواسته های تو رو هم بشنو ، فقط صداش میکنی ، صدا صدا و تو همین صدا کردناس که حس می کنی آروم شدی ، حس می کنی به جای تموم اون خواستن ها یه حس و حال خوبی داری یه آرامشی روشن که به یه دنیا آرزوی طلائی می ارزه ؛ یه رضایت خالص از تموم لحظه های سبز بودن ، یه امید خیلی زلال وآبی بهت میگه که خواسته هات تمام و کمال پذیرفته شده ؛ یه حس مالکیت به خاطر داشتن بهترینی که همیشه و در همه حال مراقبت هست و زمانی که تو اون رو فراموش می کنی اون به یادت هست.
و وقتی سرت رو به طرف آسمون بلند می کنی ستاره ها رو می بینی که همگی تو آسمون صف کشیدن ؛ صف کشیدن و به من و تو نگاه می کنن ؛به من و توئی که با کوله باری از سیاهی و زشتی حالا به سپیدی مهتاب روشن و زلال شدیم ؛ و این بار که صداش میکنی ، صدای شکر و قدردانی هست.
قدردانی از اونی که مثل همیشه جواب تموم سوال ها و خواسته هات رو به بهترین شکل ممکن داده.