امروز با خود عهد می بندم که بیاموزم آموختنی تازه ای را ؛ آموختنی که بارها درباره آن شنیده ام اما به آن عمل نکرده ام ؛ با خود عهد می بندم تا زمانیکه این آموخته را سرمشق لحظه های خود قرار نداده ام عملی را یا دانشی را نیاموزم.
می خواهم بیاموزم که هیچ گاه ؛ در هیچ شرایطی ، در هیچ نقطه ای ، در هیچ زمانی و در هیچ گذری حتی برای لحظه ای لبانم را از حضور لبخندی شیرین محروم نکنم . حتی زمانیکه اوضاع و احوال بر وفق مرادم نیست و یا هر عامل درونی و بیرونی که باعث شود غم بر چهره ام نشیند لبخند را فراموش نکنم. با خود عهد بسته ام که لبخند را دائمی و همیشگی بر لبانم حک نمایم و به خود بیاموزم زمانی که غم بر روی چهره آدمی سایه می زند با بی رنگ نمودن تبسمی شیرین نمی توانم وجود غم را انکار کنم.
بیاموزم لبخند را هیچ گاه فراموش نکنم ؛ به هنگام نوشتن ؛ به هنگام راه رفتن ؛ به هنگام گفتگو ، به هنگام غذا خوردن ؛ به هنگام فکر کردن و حتی هنگام ناراحتی ،آنچه غم را مهمان دل می کند دلیل خود را دارد اما وجود غم دلیلی برای فراموشی لبخندم ندارد و بپذیرم آنچه را که هستم و تلاش کنم برای بهتر شدن خویش.
آنتونی رابینز: احساس امروز ما ؛ هر چه که باشد ، ناراحتی یا خوشی ، تنها بستگی به این دارد که در آن لحظه مغزمان بر چه مساله ای متمرکز شده باشد.پس بیاییم « م »مشکلات را برداریم و آنها را به «شکلات» زندگی تبدیل کنیم ؛ بخندیم و از زندگی لذت ببریم «ن» .