سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

وقتی کارگزاران انوشیروان ساسانی در حال بنا کردن کاخ کسرا بودند به او اطلاع دادند که برای پیشبرد کار ناچارند برخی از خانه هایی که در نقشه بارگاه ساسانی قرار گرفته اند را نیز به قیمتی مناسب خریداری و سپس ویران کنند تا دیوار کاخ از آنجا بگذرد، اما در این میان پیرزنی هست که در خانه ای گلی و محقر زندگی می کند و علیرغم آنکه حاضر شده ایم منزلش را به صد برابر قیمت واقعی از او خریداری کنیم باز راضی نمی شود . چه باید کرد؟
انوشیروان گفت " بروید و بنا به رسم عدالت و روح جوانمردی که همهء ما ایرانیان داریم با او رفتار کنید " .
کسانی که از ویرانه های کاخ کسرا (ایوان مداین) بر لب رود دجله در عراق دیدن کرده اند حتماً دیوار اصلی کاخ را هم دیده اند که در نقطه ای خاص به شکل عجیبی کج شده و پس از طی کردن مسیری اندک باز در خطی راست به جلو رفته است . این نقطه از دیوار همان جاییست که خانه پیرزن تنها بود و بنای کاخ را به احترام حقی که داشت کج ساختند تا خانه اش ویران نشود و تا روزی هم که زنده بود همسایه دیوار به دیوار پادشاه ماند .
از آن زمان هزاران سال گذشته است اما دیوار کج کاخ کسرا باقی مانده است تا نشانه روح جوانمردی مردم ایران و عدل پادشاهانشان در عهد ساسانی باشد.
دیوار کج کاخ کسرا بر جای مانده است تا یادآور آن پیرزن تنها و نماد روح جوانمردی مردم ساسانی و نشانه عدالت انوشیروان باشد.



علی ::: پنج شنبه 90/11/20::: ساعت 12:54 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: عدالت، جوانمرد، انوشیروان، ساسانی، پیرزن

- پیرمرد: آقای راننده! این رادیوتوبزن.
- جوانک: آره! ببینیم توش حرفی می زنن؟
- راننده: پَ نَ پَ، توش پانتومیم اجرا می کنن.
- پیرمرد: پَ نَ پَ تکیه کلام منه، شما برو برای خودت یکی پیدا کن.
- جوانک: منظورم اینه که ببینیم بالاخره یکی میاد بگه وضع سکه و دلار چی می شه یا نه. بعدشم ما خودمون                 
 ته پانتومیمیم.
- راننده: به چه کارت میاد؟
- جوانک: با بچه ها که جمع می شیم پانتومیم می زنیم، شام پای بازنده اس. من حتی "قسطنطنیه" رو هم اجرا کردم.
- راننده: وضع سکه و دلارو می گم. به چه کارت میاد؟
- پیرمرد: اصلا جوونا باید این روزا روشن باشن. الآن دو هفته اس، بازار شده بی زار، یه نفر نیومده حتی یه سرفه پشت میکروفون بکنه. جوونا باید مطالبه کنن.
- راننده: مطالعه که جای خودش، درس کلّا چیز خوبیه. ما که درس نخوندیم، بیمه فراگیرمونم که رو هواست، با این وضع سکه و اون مهریه ای هم که ما بستیم، خود من الآن عاریه ای خدمت شمام. جوون! تو هم باید مهریه بدی؟
- جوانک: نه، ما رو قیمت امروز شرط بستیم، برنده سیبیل آتشین می کشه.
- پیرمرد: ما که اون زمان قدر بیست سال حقوقمون مهر کردیم، شد 150 هزار تومن. اینقدریه که الآن عیال روش نمیشه مطالبه هم بکنه.
- راننده: مطالعه سن و سال نداره آقا. درس کلّا چیز خوبیه.
- جوانک: شما باید به دلار مهر می کردی.
- پیرمرد: اونوقت من روم نمی شد ازم مطالبه کنه. آقا بزن اون رادیوتو ببینیم چی شد بالاخره.
- راننده: خرابه آقا... خراب...
- جوانک: وضع مهریه؟ یا دلار؟
- راننده: رادیوی من...



علی ::: چهارشنبه 90/11/5::: ساعت 9:34 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: طلا، دلار، اقتصاد

می گویند  وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّر الدین شاه  و مادر مرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد  که مگر من مرده ام که می خواهی از بازار  پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد.
یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزها و تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد. روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت  که متوجّه شد مغازه ای بسته است. ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه  عرق فروشی یک ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند. شاه پرسید: پدر سوخته چرا  مغازه ات را بسته ای؟ مرد ارمنی جواب داد قربانت گردم امروز روز قتل مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست در این روز عرق بفروشم.
شاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است. آن وقت رضا شاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت: در این مملکت یک مرد واقعی داریم آنهم خانم فخر الدوله است و یک مسلمان واقعی داریم آنهم قاراپط ارمنی است.



علی ::: پنج شنبه 90/10/15::: ساعت 9:0 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: بانک ملی، عرق فروش، اوراق قرضه، مسلم بن عقیل، مسلمان واقعی

به سلامتی این دو نفر که هیچ وقت دانشگاه نرفتن...
ولی زندگیشون از خیلی از دکتر مهندس ها زیباتره..

عشق بازی واقعی



علی ::: یکشنبه 90/10/11::: ساعت 3:0 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: عشق، محبت

چوبه دار اعدام افسانه عکس و تصویر

در یک افسانه کهن پرویی از شهری سخن میگویند که در آن همه شاد بودند. ساکنان آن هر کاری می خواستند، می کردند و به خوبی با هم کنار می آمدند. فقط شهردار غمگین بود ، چون مدیریتی لازم نبود .زندان خالی بود،دادگاه هرگز به کار نمی آمد و محضرخانه ها هم هیچ کاری نداشتند. چون ارزش قول مردم بیشتر از اسناد مکتوب بود .
یک روز، شهردار چند کارگر را از شهر دوری فراخواند تا در وسط میدان اصلی شهر ، یک چهار دیواری بنا کنند . تا یک هفته صدای چکش و اره شنیده می شد .در پایان هفته ،شهردار همه اهالی را به مراسم افتتاح دعوت کرد . 
تخته های دروازه مو قرانه برداشته شدند و در آنجا...
یک چوبه دار ظاهر شد . مردم از هم می پرسیدند چوبه دار آنجا چه می کند. هراسان ،مسایلی را که تا دیروز با توافق دو طرفه حل می کردند ،به دادگاه بردند . به محضرخانه ها رفتند تا آن چه را که پیش از آن ،تنها یک قول مردانه بود ،ثبت کنند . و از ترس قانون ، به گفته های شهردار توجه کردند.
در آن افسانه می گوید آن چوبه دار هرگز به کار نرفت ولی حضورش همه چیز را دگرگون کرد.



علی ::: جمعه 90/4/3::: ساعت 1:46 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: مکتوب - پائولو کوئیلو

تابلویی که می بینید، اثر «وینسنت لوپز» نقاش اسپانیایی قرن 18 روایت کننده ی یکی از داستان های تاریخ ایران باستان است. در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش کبیر عرضه می کردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند،کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند. و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما آراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست.
کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد برای جبران عمل زشت خود از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبراداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که در حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند و نیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت. هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد.
از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازه ی زن می بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است.



علی ::: چهارشنبه 90/3/18::: ساعت 11:19 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی:: کوروش، جوانمرد، زیبایی

این روزا دل آدما از سنگ شده؛
حرص و طمع تو دل همه سبز شده

هر روزی که میگذره آدمای بیشتری رو می بینیم که خیلی راحت روی شرافت ؛ صداقت ؛ انسانیت و وجدانشون پا میذارن برای...تنها برای رسیدن به خواسته هاشون .اصلا براشون مهم نیست که برای رسیدن به خواسته هاشون متوسل به دروغ ؛ ریا ؛ خیانت و... بشن مهم فقط رسیدن هست ؛ چطور رسیدن و به چه بهایی رسیدن اصلا و ابدا مهم نیست.هر روزی که میگذره ؛ آدمای بیشتری رو می بینیم که حرص این دنیا ؛ همه دنیاشون شده ، و صداقت و معرفت کم رنگ و کم رنگ تر شده ،جنس آدما سرد و سخت و پر از بدی شده؛دنیای امروز ما به دنیای از بدی ها و ناکامی ها تبدیل شده که در آن واژه های عشق و محبت پلی برای فریب آدمایی شده که هنوز عشق را باور داشته وبرای رسیدن به آن حاضر به هر گونه از خودگذشتی هستند.. .



نازنین ::: دوشنبه 90/1/8::: ساعت 10:18 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

<      1   2      
طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>