نبض هستي هر دمم بگشايد اين ميخانه را
تا بگيرد بار ديگر دست اين ديوانه را
***
شايد اين ياس پريشان دل زند اين ناله تا
پر کند نام محمد سر در اين خانه را
***
من بنازم ناز آن کس کز حريم شوق عشق
بضعة مني نهاده دخترش را در بهشت
***
گرچه گفتن از مقامش از زبانم قاصر است
سر چه باشد در سرايش چون تهي هست قالبش
***
آسمان فرشي شود از يک نگاه مهوشش
آفتاب شمعي شود از يک سلام دلکشش
***
گر بگويم مدح او قطره چو دريا مي شود
با که گويم اين همه چون تا ثريا مي شود