• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : آدمك بيچاره
  • نظرات : 56 خصوصي ، 168 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    سلام دوست عزيز يک بخش نظر سنجي هفتگي به وبلاگم اضافه کردم اميدوارم براي پا گرفتن اين شيوه کمکم کنيد
    براي شرکت در نظر سنجي به قسمت( يک سوال) در وبلاگم مراجعه کنيد نتيجه ي نظر سنجي پس از يک هفته در وبلاگم اعلام ميشه
    خواهش ميکنم در اين مورد کمکم کنيد وشما هم سوالهايي رو مطرح کنيد
    با ارادت قاصدک

    سلام دوست عزيز

    زيارتت قبول و خوشحالم كه سفر بهت خوش گذشته

    مرسي كه سر زدي و موفق باشي.

    سلام داداش علي.از اينكه بابايي نيست شما و ديگر دوستان لطف ميكنيد با نوشته هاي قشنگتان محبت در حق پدرم تكميل ميكنيد تشكر ميكنم و منم چون فردا يا بعبارتي امروز جمعه هست و تعطيل هستم امدم تو سايت و كامنتهاي زيباي دوستان را خواندم و يكي دوجا هم فكر كنم بتونم جهت عرض ادب برم .داداشي من امشب با بابايي تلفني حرف زدم و حالش خوب بود و به همه سلام رساند و دوستان چنانچه مايل باشند ميتوانند با شماره تلفن ايشان در خارج از كشور تماس بگيرند و يا اينكه به آدرس مسنجرشان افلاين بگذارند كه حتما جواب خواهند داد و يا بوسيله ايميل و.و. كه با عرض معذرت شما خودتان استاد هستيد ولي لازم به تذكر هست مخصوصا بشما كه چندين مرتبه با تلفن پدرم تماس گرفتيد در ايران به شما اطلاع بدهم شماره اي كه داريد از پدرم در ايران باز هست ولي منتها روي پيام گير هست و منم چون روزها كلاس ميروم و بعضي روزها هم سركار شب به شب با اجازه پدرم مسج ها و پيامهاي دوستان را ميخوانم و به اطلاع ايشان ميرسانم كه جا دارد از شما به خاطر اينكه چندين بار تماس گرفتيد تشكر مجدد بكنم و اما در مورد سوال شما خودتان بهتر ميدانيد جشن سالگرد سايت اول مرداد هست كه فكر نميكنم پدرم برگرده ولي اگر تا چهارم مرداد برنگرده من يه كاري بالاخره تو سايت انجام ميدهم چون پنجم خرداد روز مادر هست و تولد حضرت فاطمه زهرا(س) و جشن سالگرد را با چند رور تاخير در سايت چهارم مرداد انجام ميدهم واز طرفي تولد يكي از دوستان هم هست كه تواما سه جشن باهم هست و اميدوارم دوستان و بخصوص عزيزان قديمي كه با پدرم بودن و هستند منو تنها نگذارن....حالا منزل ما تشريف اورديد حتما بد گذشت ولي تو سايت اجازه نميدهم بشما بد بگذره....خواهر شما...(مائده)

    اين بامداد جمعه ميتواند چه دل انگيز باشد اگر آن غائب مهربان . آن دردانه دوران . آن يگانه عصر و زمان چشم مار و به جمالش روشن كند( اللهم عجل لوليك الفرج )

    اندر آن سرماي تاريکي

    که چراغ مرد قايقچي به پشت پنجره افسرده مي ماند

    و سياهي مي مکد هر نور را در بطن هر فانوس

    وز ملالي گنگ

    دريا

    در تب هذيانيش

    با خويش مي پيچد ،

    وز هراسي کور

    پنهان مي شود

    در بستر شب

    باد

    وز نشاطي مست

    رعد

    از خنده مي ترکد

    وز نهيبي سخت

    ابر خسته

    مي گريد ، -

    زير بام قايقي بر ماسه ها وارون پي تعمير

    بين جمعي گفتگوشان گرم

    شمع خردي شعله اش بر فرق مي لرزد.

    ابر مي گريد

    باد مي گردد

    وندرين هنگامه

    روي گام هاي کند و سنگينش

    مرد وا مي استد از راهش

    وز گلو مي خواند آوازي که

    ماهيخوار مي خواند شباهنگام

    بر دريا

    پس ، بزير قايق وارون

    با تلاشش از پي بهزيستن ، اميد مي تابد به چشمش رنگ...

    مي زند باران به انگشت بلورين

    ضرب

    با وارون شده قايق

    مي کشد دريا غريو خشم

    مي خورد شب

    بر تن

    از توفان

    به تسليمي که دارد

    &n

    رعد مي ترکد به خنده از پس نجواي آرامي که دارد با شب چرکين

    وز پس نجواي آرامش

    سرد خندي غمزده ، دزدانه ، از او بر لب شب مي گريزد

    مي زند شب با غمش لبخند...

    مرغ باران مي دهد آواز:

    - اي شبگرد!

    از چنين بي نقشه رفتن تن نفرسودت ؟

    ابر مي گريد

    باد مي گردد

    وبه خود اينگونه نجوا مي کند عابر :

    - با چنين هر در زدن ، هر چوشه گرديدن،

    در شبي که ش وهم از پشتان چونان قير نوشد زهر ،

    رهگزار مقصد فرداي خويشم من ...

    ورنه در اينگونه شب اينگونه باران اينچنين توفان

    که توا

    ليکن آن شبخيز تن پولاد ماهيگير

    که به زير چشم توفان برمي افرازد شراع کشتي خود را

    در نشيب پرتگاه مظلم خيزاب هاي هايل دريا

    تا بگيرد زاد و رود زندگي را از دهان مرگ ،

    مانده با دندانش آيا طعم ديگرسان

    از تلاش بوسه اي خونين

    که به گرماگرم وصلي کوته و پر درد

    بر لبان زندگي داده است؟

    مرغ مسکين ! زندگي زيباست...

    من در اين گود سياه و سرد توفاني نظر با جستجوي گوهري دارم

    تارک زيباي صبح روشن فرداي خود را تا بدان گوهر بيارايم.

    مرغ مسکين ! زندگي، بي گوهري اينگونه ، نازيباست !

    - آه!

    رفته اند از من همه بيگانه خو با من...

    من به هذيان تب روياي خود دارم

    گفتگو با يار ديگرسان

    کاين عطش جز با تلاش بوسه خونين او درمان نمي گيرد .

    اندر آن هنگامه کاندر بندر مغلوب

    باد مي غلتد درون بستر ظلمت

    ابر مي غرد وز او هر چيز مي ماند به ره منکوب،

    مرغ باران مي زند فرياد :

    - عابر! در شبي اينگونه توفاني

    گوشه گرمي نمي جويي ؟

    يا بدين پرسنده دلسوز

    پاسخ سردي نمي گويي ؟

    ابر مي گريد

    باد مي گردد

    و به خود اينگونه در نجواي خاموش است عابر :

    كاش آسمان حرف كوير را مي‌فهميد
    و اشك خود را نثار گونه هاي خشك او مي‌كرد
    كاش دل‌ها آنقدر خالص بودند كه دعاها
    قبل از پايين آمدن دست‌ها، مستجاب مي‌شد
    كاش بهار آنقدر مهربان بود كه
    باغ را به دست خزان نمي‌سپرد
    و اي كاش ...

    وقتي دچار لطمه عاطفي مي شوي ،

    بدن روندي را آغاز مي کند

    که به اندازه بهبود يک زخم ،

    طبيعي است.

    بگذار اين روند ادامه يابد.

    ايمان داشته باش که طبيعت

    آن را بهبود مي بخشد.

    بدان که درد مي گذرد ،

    و وقتي بگذرد ،

    قوي تر ، خوشحال تر ، حساس تر

    و آگاه تر خواهي شد.

     <      1   2   3   4   5    >>    >