• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : حکايت مرغي که يک پا داشت
  • نظرات : 1 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام دوست عزيز و محترم

    داستان جالبي بود منو ياد داستان هاي طنز نويسنده ي ترك

    عزيز نسين انداخت .داستاني داره به اسم چاخان كه تقريبا ميشه

    گفت موضوع اين داستانتون شبيه همون داستانه .

    توي محله ايي يكي اومده بود با چاخان كردن هاي مختلف زندگي رو بر

    همه زهر كرده بود ولي كسي نميتونست جلوش بايسته چون اينقدر ادعاش

    زياد بود كه واقعا همه خيال ميكردند تخم طلا ميكنه و حرفهاشو خيلي

    جدي ميگرفتند .شده بود يكي يه دونه ي تمام شهر .

    از قرار معلوم در خانواده ماكيان هم يك همچين معضلاتي ديده ميشه

    خيلي جالب بود .

    ممنونم از اينكه منو هم خبر كرديد.