سلـــام
مسير آمدن و رفتن تو را آنقدر آمدم و دست خالي برگشتم كه كفشهايم از التماس نگاهم شرمنده شدند .اين كه ديگر نمي آيي و من بيهوده اين لحظه هاي خسته ملول را انتظار ميكشم تا شايد فردايي بيايد كه تو دوباره برگردي و تو هيچگاه بر نميگردي تا ببينيچيز كمي نيست!!!.اين كه هيچ كس نمي داند كه من در انتهاي سكوت حنجره امآوازهاي قديمي تو را به سوگ نشسته امو لهجه ي دروغين نفرتم روي لحظه هاي خوش گذشته ام چنبره زده استو انسانها چون ماران از گلوگاه ذهن تو بالا مي خزند تا آخرين فواره هاي ياد مرا بمكنددرد كمي نيست!!!.