آغوشت را که گشوده باشي
سرت را که برگردانده باشي
حتي نگاهت را که دوخته باشي
باز هم چيزي جز سايه ام را نخواهي يافت
که در تمام ذرات تنت نفوذ مي کند تو مسخ شده اي
?
چنار سياه مي شود
چنار ريسه هاي چراغ را در آغوش مي گيرد
چنار اشکهايش را براي خودش نگه مي دارد
چنار در پيچش دود محو مي شود
چنار با يادگاري هاي تنش دفن مي شود
چنار فرياد مي زند قار قار قار
?
تمام سيب هاي جهان فرو ريختند
تو لعنت فرستادي به نيوتن و عاشق حوا شدي
حالا کنار جاده بايست و برايم دست تکان بده
به استقبالت مي شتابم با دسته گلي که از روي سنگ قبرم دزديده ام
?
اينجا عطر بهار نارنج را به سي سي مي فروشند
باور کن سالهاست از تو جز ردي از سکوت به جا نماندست