وبلاگ :
آدمكها
يادداشت :
از زنان تا بحران
نظرات :
12
خصوصي ،
113
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
reza
باور نمي کنم که در آن باغ پر بهار چيزي به غير زاغ و بجز برگ زرد نيست باور نمي کنم که در آن دشت مرد خيز از بهر يک نبرد دليرانه مرد نيست باور نمي کنم که فرو مرده شعله ها نوري دگر به خانه دلهاي سرد نيست ما شيري درد خورده و پرورده غميم کمتر کسي به جرگه ما اهل درد نيست باور نمي کنم که همه مستانه خفته اند در راه چاره هيچ کس رهنورد نيست با درد ياءس قصه بن بست را مگوي باور نمي کنم که همه جا راه بسته است پيوند هاي محکم ياري گسسته است طوفان فرو نشسته سنگر شکسته است باور نمي کنم که تباهي و تيرگي بهر ابد به تخت خدائي نشسته است صد بار اگر بگو ئي باور نمي کنم باور نمي کنم که اميد و نبرد نيست بهر ابد به تخت خداءي نشسته است صد بار اگر بگوءي باور نميکنم باور نميکنم که اميد و نبرد نيست ...