• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : از زنان تا بحران
  • نظرات : 12 خصوصي ، 113 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    گفت:« چيزي بنويس که در ابتداي خواندنش،بخندم و آخرش گريه کنم»...گفت:« نمي تواني»...خنديد و گفت:«مي دانم که نمي تواني...اما همه ي تلاش ات را بکن...»...گفتم: چرا تلاش کنم؟ فقط بايد حقيقتي را که هست و جريان دارد را مکتوب کنم،همين!...آنوقت بيا بخوان،و همانطور که مي خواهي اولش بخند و انتهايش را گريه کن...گفت:« شرط مي بندم که نمي تواني!»...من نوشتم و او شرط را باخت...و از اينکه او شرط را باخته بود،من گريه ام گرفت...و او به گريه هايم خنديد.

    شما چه طور!؟