وبلاگ :
آدمكها
يادداشت :
سرزمين دور (2)
نظرات :
6
خصوصي ،
63
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
فرشته مهر
* داستان مينيمال: چيزي شبيه معجزه *
پروانه حاجات زيادي داشت از طرفي نه شاکر بود نه شکيبا
پس "او "عاشقانه و زيرکانه با ريسمان رنج پروانه را به سوي خود خواند
پروانه آنقدر رفت تا نزديک "او "شد ...وقتي "او" را ( خدا ) با چشم دل ديد عاشق بيقرار "او " شد وديگر همه حوائجش را فراموش کرد وجز " او "هيچ نخواست ... ناگهان اتفاقي افتاد :
درست همان زمان که هيچ نخواست ! به همه حوائجش رسيد !!!