• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : آغازي ديگر
  • نظرات : 18 خصوصي ، 103 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     

    راهمان دور ودلهامان کنار همين گريستن است

    خدا را چه ديده اي .........

    سلام علي اقا عزيز...بابا چشممان به جمال كامنت شما روشن والا هرچي تماس گرفتيم تلفني كه ارتباط برقرار نشد كه نشد و بعد هم خوشحالم كه مجددا وبلاگ را راه اندازي كردي منكه حال و حوصله اضافه كردن مطالب و اهنگ و تبليغات . غيره و ذالك را ندارم و بقول معروف خمار الوده با جامي بسازه ..حالا هم كه فعلا نفسي ميكشيم و همينطور لنگان لنگان تا جايي كه نفس باشه مينويسم و با همين سايت پيزوري هم ميسازيم....شاد باشي عزيز و ممنون كه لطف كردي و امدي سايت ساحل ارامش
    پاسخ

    سلام.از حضور گرم و صميمي مدير سايت ساحل ارامش شما بابا عظيمي گل خرسنديم.پاينده باشيد
    در دلم ترديد دارم عشق را فهميده ام
    يا فقط نوري ز عشق من ديده ام

    گر که اين نور است پس عشق چيست
    يا که معشوق چنين اعجاز کيست

    تا کجا بايد برفت و در کجا بايد نشست
    تا به کي اين شيشه ي دل دم به دم بايد شکست

    در شکستن رازها پنهان و اسراري نهان
    بي شکستن در وجودش نيست اين درّ گران

    اين چه اعجازي است دل را مي برد
    صاحب اعجاز از بهر وصال جان مي خرد

    چون که جان دادي دگر دلداده اي
    عاشقي را مي خري و ساکن ميخانه اي

    من که مخمور مي و ساقي شدم ديوانه ام
    تا ابد هم ساکن ديوانه ي ميخانه ام
    قلبها را نميتوان به آدمها سپرد. آدمها سخت اند. قلبها را بايد به باران سپرد. باران هرگز بي‌وفا نخواهد شد… زير باران مهرباني چشمها را ميتوان حس كرد و ترنم صداي عشق را شنيد. زير باران ميتوان ستاره شدن را باور كرد و آنها را چيد. زير باران ، زمين را آسماني ديدم با وسعتي از عشق. باران يعني بغض شكسته آسمان. باران يعني صداي گامهاي تو . باران يعني قلبهاي ناآرام ابرها . باران يعني مهرباني حرفهاي تو . باران يعني گريه چشمهاي پاك . باران يعني صداقت صداي تو . و آسمان را هواي نوازش خاك است. باران بهانه اي است براي از تو گفتن . با من بمان الهه نازم كه مرا بي تو از عشق گفتن بي معناست.

    همه لرزش دست و دلم از ان بود که عشق پناهي گردد . پروازي

    نه .

    گريز گاهي گردد. بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ

    است.

    باران بهانه بود تا زير يك چتر تا انتهاي كوچه برويم و دوستي همچون گلي بشكفد ميانمان!

    راستي وبلاگت چه قد با كلاسه!

    پاسخ

    دوست خوبم ازين همه لطف شما صميمانه سپاسگذارم
    چشم من مي بيند،
    سرو طناز ، تو حياط خانه را.

    گوش من مي شنود،
    چک چک قطره باران روي شيرواني خانه

    بوي عطر ياس باغچه ،
    گر چه در ميان گلهاست ،
    ولي بين صد هزار گل ،
    واسه من شامه نوازه.

    قامت زيباي سرو
    چک چک قطره باران
    بوي عطر ياس باغچه
    جملگي زيبا است ،

    ولي اين فصل ، بهاراست ،
    افسوس که خزان دگري در راه است .

    باز شب شد و عاشق ، زهجران عزيزش
    با ماتم و سوک ، رهسپار سفر خاطره ها شد.
    رهگذر، خسته وتنها گذري کرد
    در کوچه تنهايي
    به جز از چشم عزيزش
    به جز از تيرک مژگان ظريفش
    آسماني که در اوهام شبانه
    رازي از خلوت يار
    نغمه هاي انتظار
    به يه دنياي غريب
    به شروع دگري سوق مي داد !
    انتظار با وزش ظلمت کور
    به سحرگاه دگر تبديل شد
    سهم من
    تنها گذري بود از آن کوچه وآن خاطره ها

    ـ‌ـ هِي تو...؟!

    من... من دخترک زنداني ِ قصرعاجم
    که آسمان پشت پنجره ام را
    باد برده است...
    و هنوز نمي دانم کدام فرشته ء بال شکسته
    گيسوي شبم را با گريه بافته است...
    من خداي سايه هاي تکرار کاهي رنگم...
    من نقش برهنه ء ماه ام بر سطح برکه،
    آنجا که نور با زمين هم آغوش مي شود...
    من صداي شکوفه ام وقتي که مي زايد ...
    ******
    ــ و بعد...؟!
    روزي سايه ام که به خواب رفت
    خودم را مي دزدم
    و پشت پلکهاي مرطوب پسرک همسايه،

    پنهان مي کنم
    تا شب که چشم هايش مي بارد
    بروم و با اشک هايش

    چشمان خدا را بشويم...

    کبوتر قلبم اين روزها مي خواهد
    رها شود از قفس دل
    و پر بگيرد تا " تو "
    تا بر مژگانت دخيل ببند د
    و در سايه داغ هرم نگاهت آرام بگيرد !

     <      1   2   3   4   5    >>    >