• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : شب عشق
  • نظرات : 102 خصوصي ، 229 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام ... تشكر از حضور سبزت .... و ا اينكه بيادمي ..

    خدا گفت : زمين سردش است. چه کسي مي تواند زمين را گرم کند.+.+.+.+.+.+.+

    ليلي گفت : من. +.+.+.+.+.+.+

    خدا شعله اي به او داد. ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت. +.+.+.+.+.+.+

    سينه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. ليلي هم. +.+.+.+.+.+.+

    خدا گفت: شعله را خرج کن. زمينم را به آتش بکش. +.+.+.+.+.+.+

    ليلي خودش را به آتش کشيد. خدا سوختنش را تماشا مي کرد. +.+.+.+.+.+.+

    ليلي گٌر مي گرفت . خدا حظ مي کرد. +.+.+.+.+.+.+

    ليلي مي ترسيد. مي ترسيد آتش اش تمام شود. +.+.+.+.+.+.+

    ليلي چيزي از خدا خواست. خدا اجابت کرد. +.+.+.+.+.+.+

    مجنون سر رسيد. مجنون هيزم آتش ليلي شد. +.+.+.+.+.+.+

    آتش زبانه کشيد. آتش ماند. زمين خدا گرم شد. +.+.+.+.+.+.+

    خدا گفت: اگر ليلي نبود ، زمين من هميشه سردش بود. +.+.+.+.+.+.+

    موفق و پايدار باشي ..