خرم آن مرغ كه آزاد شود از قفسشنغمه خوان پر بگشايد به هواي هوسش بيدل آن بلبل افسرده كه هنگام بهار شود آويخته بر شاخه ي گل ها قفسش مست آواره بسي شاد شود در شب سرد كه بيفتد به سرراه و يگيرد عسسش كارواني كه بود بدرقه اش اشك وداع ناله خيزد ز دل من به صداي جرسش هركسي لب بگشايد به هواداري خلق عطر گلهاي بهاري بدمد از نفسش ناخدا در دل دريا نكند ميل غدير رهرو راه توكل چه نيازي به كسشهنر مد به چشم همه مردم پيداست نيست روشنتر از اين آينه در دسترسش