رعد مي ترکد به خنده از پس نجواي آرامي که دارد با شب چرکين
وز پس نجواي آرامش
سرد خندي غمزده ، دزدانه ، از او بر لب شب مي گريزد
مي زند شب با غمش لبخند...
مرغ باران مي دهد آواز:
- اي شبگرد!
از چنين بي نقشه رفتن تن نفرسودت ؟
ابر مي گريد
باد مي گردد
وبه خود اينگونه نجوا مي کند عابر :
- با چنين هر در زدن ، هر چوشه گرديدن،
در شبي که ش وهم از پشتان چونان قير نوشد زهر ،
رهگزار مقصد فرداي خويشم من ...
ورنه در اينگونه شب اينگونه باران اينچنين توفان
که توا