سلام
عاشقي وقف خود خويشتن است / در تب و تاب و تپش زيستن است / در طلب قلب خود انگيختن است / انجماد يخ تن ريختن است !
پست قبليم با عنوان خوزستان بود..خيلي وقت پيش نوشتمش. زماني هم که نوشتمش دم عيد بود. تو اين ايام نبود. اما امسال ميخواستم بمناسبت دفاع مقدس، 31 شهريور تو وبلاگم باشه. ميدوني چرا؟ چون مردممو فقط تو همين يه هفته به ياد دارند. بقيه سال رنج و نارسايي و درد و زخمه
هرکي اومد گفت طولانيه، تکراريه ، وقت ندارم..... منم با خودم عهد کردم به "طووووووووووووووووووووووول" همه پرحرفياي تکراري اي که درباره "خوزستان" کردم حالا سکوت کنم. شايد تو اين مدت، کسي "وقت" کنه و دردامو بخونه.
سلام نازنين خانمخوبي؟
روزه و نمازت قبول باشه.
بله. متاسفانه خيليامون اينو تجربه کيرديم.. اين داغ و دل خوردددددددددد شده رو.. اما چاره ش گاهي انگار فقط همون اشک سکوته و بس... . نميدونم شايد خوشت بياد از اين شعر قبلا تو وبم بود. بيربط نيست به متن شما:
بعد از تو پر از دردم اين را همه مي دانند مانند دلم زردم ، اين را همه مي داننداي صبح اهورايي ! در کوچه ي تنهايي ديريست که شبگردم، اين را همه مي دانندمن بي تو چه دلتنگم، بي روحتر از سنگم يخ بسته تنم سردم، اين را همه مي داننددر ذهن افق اي عشق! با چشم غزلخوانم دنبال تو مي گردم ، اين را همه مي دانندمي گفت : "مرا حتي يک بار نخواهي ديد" ايمان که نياوردم ، اين را همه مي دانند(شاعر: خانم دولتمند)
سلام با يه اثاث كشي كوچولو آپم
منتظرتم
در بي كران زندگي، دو چيز افسونم ميكند: آبي آسمان را كه ميبينم و ميدانم كه نيست و خدا را كه نميبينم و ميدانم كه هست
مرا چو زندگى از ياد روي چون مه توست هميشه سجده گهم آستان خرگه توستز پيش آب و گل من بديد روح تو راخرد بگفت که سجده کنش که او شه توست
خيلي قشنگ نوشتي نازنين خانم
واقعا همين طوره ...
سفيد باشي و سربلند !
سلام و خسته نباشيد.
ضمن تشكر ازحضور سبز شما در وبلاگ،قبولي طاعات و عبادات شما را از درگاه احديت مسئلت مي نمايم.
موفق باشيد و التماس دعا
شاعر ميگه:
دل خويش بايد كه به دلبري سپاري!..
همينه ديگه!...نه؟
رمضونت سبز!ا
همه دوستي ها به شناخت وهمه شناخت ها به وصال ختم نمي شود ذات دوستي بالاتر از اينهاست البته گاهي
بااحترام
اميدوارم اين اتفاقا نصيب هيچ كس نشه
روزي شيوانا پير معرفت يکي از شاگردانش را ديد که زانوي غم بغل گرفته و گوشه اي غمگين نشسته است. شيوانا نزد او رفت و جوياي حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بي وفايي يار صحبت کرد و اينکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفي داده و پيشنهاد ازدواج ديگري را پذيرفته است. شاگرد گفت که سالهاي متمادي عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و بارفتن دختر به خانه مرد ديگر او احساس مي کند بايد براي هميشه با عشقش خداحافظي کند. شيوانا با تبسم گفت:" اما عشق تو به دخترک چه ربطي به دخترک دارد!؟" شاگرد با حيرت گفت:" ولي اگر او نبود اين عشق و شور و هيجان هم در وجود من نبود!؟" شيوانا با لبخند گفت:" چه کسي چنين گفته است. تو اهل دل و عشق ورزيدن هستي و به همين دليل آتش عشق و شوريدگي دل تو را هدف قرار داده است. اين ربطي به دخترک ندارد. هرکس ديگر هم جاي دختر بود تو اين آتش عشق را به سمت او مي فرستادي. بگذار دخترک برود! اين عشق را به سوي دختر ديگري بفرست. مهم اين است که شعله اين عشق را در دلت خاموش نکني . معشوق فرقي نمي کند چه کسي باشد! دخترک اگر رفت با رفتنش پيغام داد که لياقت اين آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعي اين شور و هيجان فرصت جلوه گري و ظهور پيدا کند! به همين سادگي