• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : مادر...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    باسلام و تبريك روز زن اما اين مطلب خيلي خصوصي بود نمي دونم ما اجازه داشتيم بخوانيم يا نه ولي خوب خوانديم در هر صورت ما كه از اين موهبت الهي بي بهره هستيم شما يك فاتحه براي روح همه مادران بفرست اما خود من به شخصه از سال 70 با استادي همراه شدم كه تمام رموز خوب بودن را به من آموخت من حتي در جمع فاميل دوستان دست و ژاي ژدر و مادرم را مي بوسيدم ژاي ژدرم را بيشتر و دستان مادرم را ولي زماني كه آنها فوت شدند ديدم از اقيانوس محبت انها يك زره از يك قطره را نتوانستم انجام بدهم و تا زماني كه خود انسان ژدر يا مادر نشود نمي تواند درك مطلب كند هر چه بگوئي بي فايده هست چون خود ما هم اينگونه بوديم تا زماني كه پدر شدم ولي باز نمي فهميدم تا فرزندانم بزرگ شدند و هر چه بزرگ تر قدر پدر و مادرم را بيشتر مي دانستم و اينكه بعد از 8 سال دوري از آنها و در سن 41 سالگي مانند يك كودك 6 ساله كمبود آنها را احساس مي كنم كسي كه فقط بتوانم توي چشمانش نگاه كنم و درد دل كنم و او فقط گوش كند و در آخر يك كلا م بگويد(( فكر نكن خدا بزرگه )) همين نمي داني چه آرامشي به من مي داد ولي حيف كه نيستند باري ببخشيد نمي خواستم اينجور بنويسم ولي خودش آمد حتمي خيري درش نهفته بود ما را دعا كن ياعلي