اينجا آدميان دلهايشان از آهن سخت است
نشسته اند و مي گويند
و نمي شنوند
کسي دلش به حال تن زخم خورده ي درخت سالخورده مان نمي سوزد
وقتي نمي گوييم , محکوميم
و وقتي مي گوييم , دورغگو..
خسته ام اي هم درد قصه هايم
تو مي فهمي چه مي گويم ؟!