تنهايي ماه
ماه هم تنها بودصورت خندانشپشت اين شيشه تاريک چه قدر زيبا بود!ماه بر من خنديدمن که آن روز دلمدريا بودموج موّاج تو هم پيدا بودمثل يک دست که ياري طلبددست من رو به دعاي ملکوتيوا بودهر چه بود و همه جاصحبت از عاشق بي پروا بودشايد آن ابرهمان ابر بزرگشاهد گريه بي همتا بودپس چرا؟نيمه پنهاني ماهزير ابري نگران تنها بودکاش آن لحظهکه باران باريدهمه چيز و همه جا را مي شستپشت اين شيشه تاريک دلم پيدا بودفکر فرداي پس از ظلمت رادر سرم غوغا بودبر لبم زمزمه فردا بودآه! فردا آمد!باز باران باريدماه را فهميدمکه چه قدر تنها بود!