سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME

نماز عشق را خواندم به پشت درب این خانه

ولی من سجده خود را میان کوچه گم کردم 

سلام.

لازم میدونم در اغاز از همه ی دوستانی که همیشه دنیای آدمکهارو تنها نذاشتن و به هر نوعی همراهی کردن تشکر کنم و دعوت کنم در گفتگویی که با موضوع نقد و بررسی وبلاگ ادمکها شکل گرفته شرکت کنند و همچون همیشه برای هرچه بهتر شدن فضای مدیریتی و فرهنگی حاکم بر وبلاگ ادمکها یاری ام کنند.منتظر پیشنهادات و نظرات شما هستم...

خاطرات سرزمین وحی(قسمت دوم)

جا داره دعوت کنم به دیدن لینک تصاویر گرفته شده از سرزمین وحی که در پایان دسترسی دارید و البته تعدادی تصویر بسیار جالب با کیفیت مطلوب هم به مجموعه اضافه شده و بابت تعدادی از تصاویر که کیفیت مطلوبی ندارند بدلیل مشکل فنی که وجودداشت عذرخواهی کنم.قبل از سفرم به خیلی چیزها فکر میکردم اما فکر اینجارو نکرده بودم که وقتی بیام تمام لحظه هام بدنبال گمشده یی غریب باشم .وقتی بفهمی که گمشدت همین نزدیکیه ولی نمیتونی ببینیش حس میکنی عذابی بالاتر ازاین نباشه.چقدر سخته همه جارو بگردی حتی بوی غربت رو حس کنی ولی گمشده ات را نبینی.یکی ازین جاها که دنبال گمشدم بودم بقیع بود.فکر نکنم زیباتر از صبح بقیع جایی پیدا بشه.چقدر زیباست وقتی اجازه میگیری برای وارد شدن و چند قدم جلو تر میای کنار قبور چهارمعصوم.میای بالا سر جدت امام محمد باقر(ع)حس میکنی که داری بال در میاری و میخوای مثل همون کبوترای بقیع دور قبرچهار معصوم بگردی.ادم باورش نمیشه یکجا چهار امامش رو زیارت کنه.چهار امامی که مظلومانه از قبورشون نگهداری میشه و حتی اجازه نمیدن پیروانشون چند قدمی بهشون نزدیک بشن.قبرستان بقیع فقط یک قبرستان نیست.یک دریاست.یک دنیاست از زیبایی ها و پاکیها.تو بقیع که قدم میزنی موقع برگشتن گنبد سبزرنگ مسجدالنبی(گنبدخضرا)همش جلو چشماته دیگه اینقدر شکوه و بزرگی ها زیاد میشه که روح کم میاره و توی بقیع یه گوشه پیدا میکنی و به بهونه گریه کردن قدری تجدید روحیه میکنی که بتونی ادامه ی راه بدی.مدینه شهر پیغمبر چه گویم ز تو.هرچه هست غریبیست و غربت مادرم فاطمه.یا که جلال و بزرگی چهار امام بقیع...بقیع فقط بقیع نیست یک کربلاست.چون در خود مادر سردار بزرگ امام حسین(ع)را مدفون داره.وقتی میری بالا سر ام البنین(مادر حضرت ابوالفضل)حس میکنی داری با خود حضرت عباس حرف میزنی و بلا سر اون داری گریه میکنی و هرچی دلت میخواد که در کربلا بگی همونجا میگی.هرچند ام البنین برای حسنین(ع)هم مادر بود...

روی سیلی خورده زهرا (س)  شهادت می دهد

از علی مظلومتر مردی در این دنیا نبود

(در حاشیه)

متاسفانه مامورین دولتی سعودی شدیدا برخورد میکنند با کسانی که شیعه هستند و بدترینشون در بقیع هستند بطور مثال:من یکروز بعد از نماز صبح که رفتم بقیع به صراحت شنیدم حرف اون مامور دولتی که وهابی بود امام زمان(عج)به سخره گرفت که اولین درگیری لفظی من با این شیاطین به این دلیل شکل گرفت.لازم به ذکر مامورانی در اطراف قبور چهار معصوم هستند که علیه برخی ائمه واعتقادات شیعه چرندیاتی در نوع سخنرانی برای گمراه کردن افکار زائرین ساده تلاش میکنند...شنیده بودم یه مسجد شیعیانی در مدینه هست که نخلستان موجود در آن اولین نخلهایش را حضرت علی(ع) کاشت و نگهداری کرده.با اصرار من و چند همکاروانی دیگر به مدیر قرار شد با خرج خودمون گروهی بریم به مسجدشیعیان مدینه.با دیدن این مسجد مشخص بود که او هم غریبی و سختی زیادی کشیده که تازه درخود شاهد بازسازی و تغییراتیست.نخلستانی که در این محل وجود داره بسیار دلنشین و زیبا هستند ولی متاسفانه بدلیل تاریک شدن. زیاد نتونستیم نخلهارو ببینیم.اما بعد از مدتی که با برادران اهل سنت نماز خونده بودیم و نمازخوندنهم با این برادران سخته یه دلی از عزا در اوردیم در مسجد شیعیان.چرا؟!!!چون تو اذانشون ولایت علی(ع) رو حذف نمیکنن.چون میتونستیم به روی مهرنماز سجده کنیم.چون دیگه بعداز اتمام نمازمون بغل دستیمون چپ چپ بخاطر شیوه نمازخوندمون نگاهمون نمیکرد چون اونجا دیگه کسی که میفهمید شیعه هستی ازت دوری نمیکرد و خلاصه انگار تو ایران خودمون بودیم.بعد از نمازهم برگشتیم هتل و بعد از صرف شام همراه هم اتاقی هام خریدسوغاتی هارو رسمآ شروع کردیم.که بیشتر خریدم هم در مدینه بود و کل جالبی خریدهایی که انجام دادم این بود که واسه خودم چیزخاصی نگرفتم...

بلاخره روزی که دوست نداشتم برسه رسید.شنبه عصر قرار بود راه بیوفتیم به سمت مکه و از مدینه باید جدا میشدیم.

بعد از نماز ظهر با همه ی سلاطین بهشت خداحافظی کردم اما چون چند ساعتی وقت داشتم بازم برگشتمو اونجوری که دلم میخواست دیوانه وار خداحافظی کردم.تو زندگیم هیچوقت اینقدر خداحافظی واسم سخت نبود.حتی با یه اتفاقی که افتاد متوجه شدم کفشهای بی جان در پام هم راضی به رفتن نبودن.به هر زحمتی بود خودم وادار کردم که باید رفت و وارد مرحله ی جدید شد.در هتل لباس احرام به تن کردیم و عصر  راهی مسجد شجره شدیم برای محرم شدن.مسجدی که تغریبا در اوایل شهر مدینه هست و مسجدی زیبا و بیادماندنی برای خیلیها...بعد از انجام اعمال محرم شدن و اتمام نماز راهی مکه شدیم .حدود ساعت دو بامداد در هتل مکه مستقر شدیم و بعد از انجام یکسری اعمال به سمت خانه ی دلها همراه با هم اتاقی هام راهی شدیم(در اولین دیدار چیز خاصی در مسیر جز یک حس خاص اتفاق دیگری نیوفتاد چون چشمهامو به زمین دوخته بودم که بیکباره چشمانم اولین چیزی که میبینه کعبه باشه  )در راه با خواندن دعاهای سفارش شده خودم برای این فریضه ی الهی اماده تر میکردم وارد صحن مسجدالحرام شدیم.چندمتری که از ورود گذشت یکی از دوستان به سجده رفت و متوجه شدم کعبه روبه رومه .با مشاهده کعبه یی که دیدارش ارزوی هر مسلمانیه با تمام وجود به سجده رفتم برای ستایش خدایی یکتا .خالق جهان و جهانیان.

 نمایی از سپیده دم رو به سمت درب خانه ی خدا

رسیدم به عشق به مستی در میان آن همه نور، سیاهی زرپوشی که به نام او می‌خوانندش همراه مردمک های خیس من شد.و بنایی که اگر چه مربع بود و ارکانش همه سبحان الله ،الحمد الله ،لا اله الا الله و الله اکبر ،اما مرا بیش از هر گنبدی می ‌کشاند تا آسمان.آنجا خانه‌ای نبود که بگویم خانه خدا، او بود و بس،همه خدای خانه.لبیک که گفتم از هزار راه و هزار روزنه لبیک شنیدم.می‌چرخیدم و می‌رقصیدم در آن عشق و او در تمام فضا می‌چرخید.آنقدر که پاهایم ماند و من دل را روانه کردم.نشسته بود و خلق از خود بیخود شده را نور می‌بخشید و آرامش. ای خدای من دور نبوده‌ای که نزدیک بیایم،انگار همیشه آنجا بوده ام ،هر لحظه سجاده نشین تو. سپید و آنگونه که تو خواسته‌ای،بگذار دیگران بگویند که متعادل نیستم بگذار بگویند به پوسته چسبیده ام،مرا همه تو آرام می‌کند از آنچه فرموده‌ای که اطاعت کنم تا آنچه خواسته‌ای به درایت بیاندیشم،منت دارم اطاعتت را،نه اینکه مجبور باشم به اطاعت که مسلمانم!
جاتون خالی عجب حال و هوایی داشت عجب صفایی کردیم مروه.نمیدونم از کجاش بگم فقط میتونم بگم مثل یک رویا بود.تمامی اعمال و لحظه هارو نمیدونم به چه شکلی گذروندم فقط سعی ام بر این بود اشتباهی در اعمالم رخ نده.یکسان بودن همگان در برابر خدا کاملا مشخص بود.روزی که دیگه نه مقامی و نه اسمی مهم نیست.فقط به اعمال مینگرند و بس داشتم میدیدم.و حس میکردم قانون یکسان الهی را.بعد از مسجد و النبی فکر نمیکردم جایی دیگه باشه که صفای نماز خوندنش مثل مسجد النبی بلند مرتبه باشه .ولی در کنار خانه ی خدا نماز خواندنم از بس که والاست و پربار که دوست داری ساعتها که نه. روزها و ماهها در این محل بنماز بایستی.چقدر حسودیم میشد وقتی پرندگان کوچکی که هرلحظه در اسمان کعبه به چرخش در می امدند و افسوس میخوردم به حال خود که من روزی ازینجا میرم و اونها...دست می‌کشم تو را وقتی طواف می‌کنم .سیاهی پارچه نیست زیر دستم!نرمی نور تست. نمازم می‌شود سجده های شکر که چنین مرا به خود آشنا کرده‌ای و چنین نعمت بخشیده‌ای.همه خیری و برکت،همه مهری و نعمت،همه عشقی و شور ،داغ تو می‌شود لبهایم و لبریز توست نگاهم. بگذر از من و بخوان مرا به خود...از آنجا قدم روی ابرها گذاشتم و نیمه شب کوه را بالا رفتم تا پناهگاه امنی که هنوز کلام وحی در فضایش به گوش می‌رسید ، قدم با قدم خدیجه (س).

بهرحال اعمال حج را تمام کردیم و بعد از نماز صبح برگشتیم هتل و لباس احرام از تن دراوردیم.و در مدتی که در مکه بودیم بعد از عمره ی اول وارد ماه جدید عربی شدیم قسمت شد که دوباره تونستیم یک حج دیگر نیز بجا بیاریم.من به تمامی محلها و اتفاقاتی که رخ داد  اشاره نمیکنم اما در اطراف غار حرا میمونهایی هستن که احتمالا دست اموز هستند و کارشونم قاپ زنی و دزدی از زائرینه.بار دومی که من اومدم جبل نور.بعد از نماز صبح بالای غار حرا که ایستاده بودم و با نگاه کردن به مسجدالحرام تو حال و هوای خودم بودم که بیکباره با حمله ی میمونها (برای قاپیدن وسلیه هایی که همراهم بود که در راه کوه لازمه) مواجه شدم که بهر حال اولش باعث قدری ترسم شد ولی جالبیش این بود که با اینکه قاپشون زدند و بازم ایستاده بودند که با من درگیر بشن انگاری طلب کارهم بودند و خلاصه خداخیرم بده باعث خنده ی اطرافیان و البته خودمم شدم و تازه از میمونهاهم عذرخواهی کردم که خودم وسیله هارو نیوردم خدمتشون و تو زحمت افتادند...

خلاصه شنبه ی بعدی ام از راه رسید و اینبار عازم بازگشت به ایران شدیم.شنبه صبح رفتیم و اخرین نمازهامون و دعاهارو در سرزمین وحی با چشمانی گریان در کنار کعبه ی دلها بجا اوردیمو با چشمهای بادکرده و دست از پااویزانتر و ناراضی از لحظه هایی که از دست دادیمو دیگر بدست نیاوردنیست اماده ی برگشت شدیم.وراهی فرودگاه جده شدیم...پروازمون متاسفانه با چند ساعت تاخیرراهی تهران شد.درتمامی لحظه هایی که نام برگشت داشت برای همه ی کسانی که میدیدم همچون خودم لحظه ها به سختی میگذشت.اما واضح بود همگی دلهامون داشتیم جا میگذاشتیم ...بلاخره بامداد یکشنبه وارد فرودگاه مهرآباد شدیم و دیدار بااعضای خانواده بعد از مدتها جالب و بیادماندی برای هرکسی بود.و رسمآ تاریخی ترین و بیادماندی ترین سفرخود پایان پذیرفت.وهمچنان در حسرت لحظه هایی که از دست دادم و به امید مشرف شدن مجدد در خود غوغایی دارم.اما مهم تغییرات و راهی شاید جدید که در پرتواینگونه سفرها به هرانسانی دست میدهد.امیدبه اینکه همگی جزو بندگان صالح حق باشیم...(پایان خلاصه سفرنامه)التماس دعا.

گزارش تصویری از سرزمین وحی(همراه با تصاویر جدید)



علی ::: پنج شنبه 86/2/13::: ساعت 1:25 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>