به راستی زیباست ستایش خدای یکتا
سلام.امیدوارم که حال همه ی دوستان.خوب باشه و خوشحالم بعد از مدتی میتونم کنار دوستانم باشم. خیلی دوست دارم تمام احساساتی که در سرزمین وحی بمن دست داد را منتقل کنم ولی میدانم قلمم توانایی و قدرت بازگو کردن این سفر را ندارد.اما بصورت جمع بندی و خلاصه سعی بر بازگو کردن بزرگترین و زیبا ترین خاطرات و حوادث زندگیم در دو قسمت میکنم.گوشه ی از خاطراتم را به تصویر در اوردم که در لینک پایان اپدیت میتونید مشاهده کنید...
بلاخره صبح شنبه 18 فروردین ساعت ده و نیم صبح سفر من به سمت سرزمین وحی با پرواز Iran Air اغاز شد.با پروازی تغریبا سه ساعته وارد فرودگاه جده شدیم و بسمت مدینه راهی شدیم.بعد از چندین ساعت وارد شهر مدینه شدیم. شهر پیغمبر.شهر غربت و ناله .شهر سیلی زدن ها.شهر به پهلو ضرب خورده... وبلاخره در محل اقامت خود که هتلی نزدیک مسجدالنبی بود مستقر شدیم.بعد از اتمام کارهای اولیه با غسل به سمت مسجدالنبی بهمراه هم اتاقی هام که مدیر کاروان تعیین کرده بود راهی شدیم.لحظه ها به سختی میگذشت.گویا به دیدار کسی میرفتم که عمری به دنبالش بودم.پاهایم را به سختی میکشیدم تا رسیدیم و ناگه چشمانم به جمال و بزرگی مسجدالنبی افتاد گویی ساعقه یی برتنم فرود امد و مرا به فرود امدن بر خاک در مقابل بزرگی حضرت رسول واداشت.هرقدم که نزدیکتر میشدم گویی از تمام دنیا دور میشدم و با دعاها و ذکرهایی که به زبان می اوردم احساس میکردم همراه با زبانم تمام بدنم به سخن امده.اری .باورم نمیشد کنار قبر پیغمبر بنماز ایستادم.در باورم نبود در جوار خانه ی مادرم فاطمه(س)بنماز ایستادم.گویی خوابی بود شیرین.خدایا چقدر حقیر بودم.چقدر احساس کوچکی میکردم در مقابل اینهمه عظمت.باورم نمیشد کنار ستون توبه ایستاده ام و ذکر میگویم.
باور نکردنیست حتی اگر ببینی.چقدر زیباست بالای سر پیغمبر بایستی و عرض ادب کنی و با وجود اینهمه کرامات روحت به پرواز درآید.چه احساس زیبایی برای توبه کردن.برای طلب بخشایش.برای دعا کردن.هرچه خوبیست انجا هست.پر از رحمت و برکت.اگر دلت را بدی خواهی فهمید چقدر بلند مرتبه است پیغمبر بزرگ اسلام و شاید دلت بیشتر از سالیان عمرش بحرف در اید برای درد دل کردن .اما افسوس که ما همچنان در خوابیم و بس.اما...
مدینه شهر ناله های فاطمه(س)مدینه شهر تطهیر شده با اشک چشم زهرا(س)مدینه شاهد سیلی زدن ها.ای مدینه تو دیگر چرا.در خاک تو زدند به پهلویش تو سکوت کردی؟!.چه گویم از غربت مادری تنها.چه گویم از آنچه که دل دیدو چشم کور بود.
در این سفر هرجا که بودم بدنبال تو گشتم اما گویی کور شده بودم.کاش چشمانم انقدر پاک بود که میدیدمش.اما ندیدم.هرچقدر ناله زدم ندیدم تورا.مادری به این بزرگی و اینهمه غریبی.شریک تنهایی علی(ع) و خود تنهایی
...پایان قسمت اول...التماس دعا
برای دیدن تعدادی از تصاویر گرفته شده از سرزمین وحی اینجا کلیک کنیید!!
به چه کسی میتوان دل بست وبا او بود ، به نظر من چه خوب است که انسان به آدمکی چوبی که نه قلب دارد ونه احساس دل ببندد .
آدمکی که نمیداند وفا چیست ودوستی چگونه است .فقط با یک آدمک چوبی میتوان تا ابد دوست بود و او را همیشه در کنار خود نگه داشت .
آدمکی که نمیداند دل عاشق چه می کشد وآدمکی که نمیداند معشوق بی وفا کجاست .