سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME
آیا هرگز هنگام گذر از جاده به گندم زاری رسیده اید ؟ اندک دمی ایستاده اید ؟ لختی به وزش باد در آن نگریسته اید ؟ آیا در گندم زارهای زندگی ام کسی با من بوده است ؟ گندم زار در برابر باد دریایی زرین و در تکاپوست .خوشه ی گندم می لرزد . کمر خم می کند . دانه می پراکند . خشک می شود و باز می روید . شاید گندم زار در نور خورشیدی است که میتوان در میان پرتوهایش گام برداشت . گندم زار در مه تبلور دانه های حیات است که مه چون کیمیا در ابهام ناب زرینش کرده . شاید مرا به یاد آنانی می اندازد که دوست داشته ام .و در دوست داشتنشان فقط به خود مهر ورزیده ام آنانی که تنها برای آن که بگویم دوست داشتن را می دانم در غرفه ی مهرورزی خالی ذهنم نشانده ام . برای برای آن که به خود بباورانم رنج کشیده ام و مهر ورزیده ام و به من مهر نورزیده اند . حال آن که همانانند که ذره ذره آن گوهر را که همواره پوییده ایم میپردازند .اما حقیقت این است که به راستی امروز تنهایم . من و گندم زار و این مه که دم به دم نزدیک تر میشود . که خاموش در برابر این گندم زار به زانو در افتاده ام . با هر دانه ی گندم که به زمین می افتد لحظه های زندگی ام را به یاد می آورم که آغشته به آدم ها و دور از آنان بود . کاش قاصدکی از آن جهان آنان پیامی می آورد که تمام عمرم در انتظار قاصدکی بوده ام .بارها اندیشیدهام چرا آنچه می بینیم آنچه هست نیست ؟ هر بار کوشیده ام حقیقت را از درون نگاره ها بیرون بکشم اما نگاره ها همانند که هستند .همچون امروز که آیندگان و روندگان شاید فقط پیرمردی خاموش را ببینند که در برابر مزرعه ی گندمی به زانو درافتاده است و دیگر هیچ ....

::: جمعه 88/1/28::: ساعت 2:34 عصر::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>