گاه لحظه های عجیب و باور نکردنی اتفاق می افته ؛ لحظه ی که با وجود تمامی شادیها و موفقیت ها حس می کنی شاد نیستی ، با وجود تمامی لبخندهایی که داری ته دلت لبخندی نداری ، با وجود تمامی نعمت های خوب و سعادتی که داری واقعا شاکر نیستی ، با وجود تمامی خوبی ها نمی تونی از لحظه هات استفاده لازم رو داشته باشی. اون وقته که دلت به اندازه تمامی لحظه ها و تمامی بودن ها نبودن رو با تمامی تار و پود وجودت حس میکنی ،با وجود تمامی خواسته های خوبی که برت واقعیت پیدا کرده طعم گس حسرت رو با شوری اشک حس می کنی ؛یه دلشوره ، یه حس موزیی ، عجیب که هیچ جوری از اون نمی تونی فرار کنی ، یه حسی که توان تحملش رو نداری...
و در اون لحظه هاس که از خدا آرامش میخوای، یه آرامش ابدی و همشگی که بتونی از لحظه های خوبی که در تمامی لحظه های زندگیت داری لذت ببری ،یه آرامش باقی و پایدار که با نم نم بارون طوفانی نشه ، یه آرامش جاودانه و پا بر جا برای شکر گذاری خالصانه از کسی که همه کست هست ، یه آرامش ابدی برای تمامی لحظه ها ، ساعت ها ؛ روزها ، ماها ، سالها ، قرنها...
و در این لحظه های دلتنگی وقتی با تمام وجود این آرامش رو خواستی بهش میرسی ،خیلی زودتر از اون چه که فکرش ر و کنی ، یه حس خوب و آروم ، یه حسی از آرامشی که در لحظه های دلتنگی خالصانه از خدا خواستی و حالااون آرامش رو با تمام وجود احساس می کنی ؛آرامشی که با وجود علامت سوال های بیشمار ذهنت با لبخندی شیرین بهش لبخند می نی ، ارامشی که هیچ نم نم بارونی و هیچ تگرگی اون رو به هم نمی تونه بزنه...